پرش به محتوا

غزل‌های فرخی یزدی/ترسم ای مرگ نیایی تو و من پیر شوم

از ویکی‌نبشته
غزل‌های فرخی یزدی از فرخی یزدی
(ترسم ای مرگ نیایی تو و من پیر شوم)
معروف است که فرخی این شعر را در اواخر عمر خود در زندان شهربانی سروده است.
  ترسم ای مرگ نیایی تو و من پیر شوم وین قدر زنده بمانم که زجان سیر شوم  
  آسمانا ز ره مهر مرا زود بکش که اگر دیر کشی پیر و زمینگیر شوم  
  جوهرم هست و برش دارم و ماندم به غلاف چون نخواهم کج و خونریز چو شمشیر شوم  
  میر میراث خوران هم نشوم تا گویم مردم از جور بمیرند که من میر شوم  
  منم آن کشتی طوفانی دریای وجود که ز امواج سیاست ز بر و زیر شوم  
  گوشه گیری اگرم از اثر اندازد به که من از راه خطا صاحب تاثیر شوم  
  پیش دشمن سپر افکندن من هست محال در ره دوست گر آماجگه تیر شوم  
  غم مخور ای دل دیوانه که از فیض جنون چون تو من هم پس از این لایق زنجیر شوم  
  شهره شهرم و شهریه نگیرم چون شیخ که بر شحنه و شه کوچک و تحقیر شوم  
  کار در دوره ما جرم بود یا تقصیر «فرخی» بهر چه من عامل تقصیر شوم