غزلهای فرخی یزدی/ای که پرسی تا به کی در بند دربندیم ما
ظاهر
ای که پرسی تا به کی در بند دربندیم ما | تا که آزادی بود در بند ، در بندیم ما | |||||
خوار و زار و بی کس و بی خانمان و دربدر | با وجود این همه غم ، شاد و خرسندیم ما | |||||
جای ما در گوشه صحرا بود مانند کوه | گوشه گیر و سربلند و سخت پیوندیم ما | |||||
در گلستان جهان چون غنچه های صبحدم | با درون پر ز خون در حال لبخندیم ما | |||||
مادر ایران نشد از مرد زاییدن عقیم | زان زن فرخنده را فرزانه فرزندیم ما | |||||
ارتقاء ما میسر می شود با سوختن | بر فراز مجمر گیتی چو اسفندیم ما | |||||
گر نمی آمد چنین روزی کجا دانند خلق | در میان همگنان بی مثل و مانندیم ما | |||||
کشتی ما را خدایا ناخدا از هم شکست | با وجود آن که کشتی را خداوندیم ما | |||||
در جهان کهنه ماند نام ما و فرخی | چون ز ایجاد غزل طرح نو افکندیم ما |