پرش به محتوا

غزل‌های فرخی یزدی/ای که پرسی تا به کی در بند دربندیم ما

از ویکی‌نبشته
غزل‌های فرخی یزدی از فرخی یزدی
(ای که پرسی تا به کی در بند دربندیم ما)
  ای که پرسی تا به کی در بند دربندیم ما تا که آزادی بود در بند ، در بندیم ما  
  خوار و زار و بی کس و بی خانمان و دربدر با وجود این همه غم ، شاد و خرسندیم ما  
  جای ما در گوشه صحرا بود مانند کوه گوشه گیر و سربلند و سخت پیوندیم ما  
  در گلستان جهان چون غنچه های صبحدم با درون پر ز خون در حال لبخندیم ما  
  مادر ایران نشد از مرد زاییدن عقیم زان زن فرخنده را فرزانه فرزندیم ما  
  ارتقاء ما میسر می شود با سوختن بر فراز مجمر گیتی چو اسفندیم ما  
  گر نمی آمد چنین روزی کجا دانند خلق در میان همگنان بی مثل و مانندیم ما  
  کشتی ما را خدایا ناخدا از هم شکست با وجود آن که کشتی را خداوندیم ما  
  در جهان کهنه ماند نام ما و فرخی چون ز ایجاد غزل طرح نو افکندیم ما