شیخ بهایی (مخمس)/تاکی به تمنای وصال تو یگانه
ظاهر
تا کِی به تمنّای وصالِ تو، یگانه | اشکم شود از هر مژه، چون سیل، روانه؟ | |||||
خواهد بهسر آید شبِ هجران تو یا نه؟! | ای تیرِ غمت را دلِ عشّاق نشانه! | |||||
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه | ||||||
رفتم به درِ صومعهٔ عابد و زاهد | دیدم همه را پیشِ رُخت راکع و ساجد | |||||
در میکده، رهبانم و در صومعه، عابد | گه معتکفِ دیرَم و گه ساکن مسجد | |||||
یعنی که تو را میطلبم خانهبهخانه | ||||||
روزی که برفتند حریفان پیِ هر کار | زاهد سوی مسجد شد و من جانبِ خمّار | |||||
من یار طلب کردم و او جلوهگهِ یار | حاجی به رهِ کعبه و من طالبِ دیدار | |||||
او خانه همی جوید و من صاحبِ خانه | ||||||
هر در که زنم، صاحبِ آن خانه تویی؛ تو | هر جا که روم، پرتوِ کاشانه تویی؛ تو | |||||
در میکده و دیر که جانانه تویی؛ تو | مقصودِ من از کعبه و بتخانه تویی؛ تو | |||||
مقصود تویی؛ کعبه و بتخانه، بهانه | ||||||
بلبل، به چمن، زآن گلِ رخسار، نشان دید | پروانه در آتش شد و اسرار، عیان دید | |||||
عارف صفتِ روی تو در پیر و جوان دید | یعنی همهجا عکسِ رُخِ یار توان دید | |||||
دیوانه منم، من! که روم خانهبهخانه | ||||||
عاقل به قوانینِ خرد راهِ تو پوید | دیوانه برون از همه، آیینِ تو جوید | |||||
تا غنچهٔ بشکفتهٔ این باغ، که بوید؟ | هر کس به زبانی صفتِ حمدِ تو گوید | |||||
بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه | ||||||
بیچاره بهایی که دلش زارِ غمِ توست | هر چند که عاصیست، ز خیلِ خَدَمِ توست | |||||
امیدِ وی از عاطفتِ دمبهدمِ توست | تقصیرِ خیالی بهامیدِ کرمِ توست | |||||
یعنی که گُنَه را بِه از این، نیست بهانه |