شیخ بهائی (نان و پنیر)/ای که هستی، روز و شب، جویای علم
ظاهر
ای که هستی، روز و شب، جویای علم | تشنه و غواص، در دریای علم | |||||
رفته در حیرت که حد علم چیست؟ | از کتب، آیا کدامین خواندنی است؟ | |||||
هر کسی، نوعی از آن را رو کند | علم بر وفق طبیعت، خو کند | |||||
آن یکی گوید: حساب و هندسه | جمله وهم است و خیال و وسوسه | |||||
و آن دگر گوید که: هان، علم اصول | فدیه باشد بر خدا و بر رسول | |||||
کاش، حد علم را دانستمی | تا از این تشویش و حیرت رستمی | |||||
گر تو را مقصود، علم مطلق است | حد آن، نزد قدیم بر حق است | |||||
علم مطلق، بیحد و بیمنتهاست | حد بیحد باز بیحد را سزاست | |||||
ور بود مقصود تو ای حق پرست | حد علمی کان کمال انفس است | |||||
علم، آن باشد که بنماید رهت | علم، آن باشد که سازد آگهت | |||||
علم، آن باشد که بشناسی به وی | لطف و فیض قادر و قیوم و حی | |||||
پس بدانی، قدرت بیحد او | فیض و جود و نعمت بیعد او | |||||
آن به تعظیم آردت، بیاختیار | وین کند در جمله حال امیدوار | |||||
بیتصنع، حب خود در دل کند | بیتکلف، بر عمل مایل کند | |||||
چون ز روی شوق، کردی بندگی | آن زمان، داری نشان زندگی | |||||
آنکه در طاعت، دلش افسرده است | گر به ظاهر زنده، باطن مرده است | |||||
قوم جهال ار عبادت میکنند | بیشتر، از روی عادت میکنند | |||||
یا عوامی را، به خود داعی بود | یا برای دنیوی، ساعی بود |