شیخ بهائی (نان و حلوا)/نوجوانی از خواص پادشاه
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
نوجوانی از خواص پادشاهمیشدی، با حشمت و تمکین، به راه دل ز غم خالی و سر پر از هوسجمله اسباب تنعم پیش و پس بر یکی عابد، در آن صحرا گذشتکاو علف میخورد، آن آهوی دشت هر زمان، در ذکر حی لایموتشکر گویان کش میسر گشت قوت نوجوان سویش خرامید و بگفت:کای شده با وحشیان در قوت جفت! سبز گشته، چون زمرد، رنگ توچونکه ناید جز علف در چنگ تو شد تنت چون عنکبوت، از لاغریچون گوزنان، چند در صحرا چری؟ گر چو من بودی تو خدمتگار شاهدر علف خوردن نمیگشتی تباه پیر گفتش: کای جوان نامدارکت بود از خدمت شه افتخار گر چو من، تو نیز میخوردی علفکی شدی عمرت در این خدمت تلف؟