شیخ بهائی (نان و حلوا)/قد صرفت العمر فی قیل و قال
ظاهر
قد صرفت العمر فی قیل و قال | یا ندیمی قم، فقد ضاق المجال | |||||
و اسقنی تلک المدام السلسبیل | انها تهدی الی خیر السبیل | |||||
و اخلع النعلین، یا هذا الندیم | انها نار أضائت للکلیم | |||||
هاتها صهباء من خمر الجنان | دع کوسا و اسقنیها بالدنان | |||||
ضاق وقت العمر عن آلاتها | هاتها من غیر عصر هاتها | |||||
قم ازل عنی بها رسم الهموم | ان عمری ضاع فی علم الرسوم | |||||
قل لشیخ قلبه منها نفور | لا تخف، الله تواب غفور | |||||
علم رسمی سر به سر قیل است و قال | نه از او کیفیتی حاصل، نه حال | |||||
طبع را افسردگی بخشد مدام | مولوی باور ندارد این کلام | |||||
وه! چه خوش میگفت در راه حجاز | آن عرب، شعری به آهنگ حجاز: | |||||
کل من لم یعشق الوجه الحسن | قرب الجل الیه و الرسن | |||||
یعنی: «آن کس را که نبود عشق یار | بهر او پالان و افساری بیار» | |||||
گر کسی گوید که: از عمرت همین | هفت روزی مانده، وان گردد یقین | |||||
تو در این یک هفته، مشغول کدام | علم خواهی گشت، ای مرد تمام؟ | |||||
فلسفه یا نحو یا طب یا نجوم | هندسه یا رمل یا اعداد شوم | |||||
علم نبود غیر علم عاشقی | مابقی تلبیس ابلیس شقی | |||||
علم فقه و علم تفسیر و حدیث | هست از تلبیس ابلیس خبیث | |||||
زان نگردد بر تو هرگز کشف راز | گر بود شاگرد تو صد فخر راز | |||||
هر که نبود مبتلای ماهرو | اسم او از لوح انسانی بشو | |||||
دل که خالی باشد از مهر بتان | لتهی حیض به خون آغشته دان | |||||
سینهی خالی ز مهر گلرخان | کهنه انبانی بود پر استخوان | |||||
سینه، گر خالی ز معشوقی بود | سینه نبود، کهنه صندوقی بود | |||||
تا به کی افغان و اشک بیشمار؟ | از خدا و مصطفی شرمی بدار | |||||
از هیولا، تا به کی این گفتگوی؟ | رو به معنی آر و از صورت مگوی | |||||
دل، که فارغ شد ز مهر آن نگار | سنگ استنجای شیطانش شمار | |||||
این علوم و این خیالات و صور | فضلهی شیطان بود بر آن حجر | |||||
تو، بغیر از علم عشق ار دل نهی | سنگ استنجا به شیطان میدهی | |||||
شرم بادت، زانکه داری، ای دغل! | سنگ استنجای شیطان در بغل | |||||
لوح دل، از فضلهی شیطان بشوی | ای مدرس! درس عشقی هم بگوی | |||||
چند و چند از حکمت یونانیان؟ | حکمت ایمانیان را هم بدان | |||||
چند زین فقه و کلام بیاصول | مغز را خالی کنی، ای بوالفضول | |||||
صرف شد عمرت به بحث نحو و صرف | از اصول عشق هم خوان یک دو حرف | |||||
دل منور کن به انوار جلی | چند باشی کاسه لیس بوعلی؟ | |||||
سرور عالم، شه دنیا و دین | سر ممن را شفا گفت ای حزین | |||||
سر رسطالیس و سر بوعلی | کی شفا گفته نبی منجلی؟ | |||||
سینهی خود را برو صد چاک کن | دل از این آلودگیها پاک کن |