شیخ بهائی (نان و حلوا)/بود در شهر هری، بیوه زنی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
بود در شهر هری، بیوه زنیکهنه رندی، حیلهسازی، پرفنی نام او، بیبی تمیز خالداردر نمازش، بود رغبت بیشمار با وضوی صبح، خفتن میگزاردنامرادان را بسی دادی مراد کم نشد هرگز دواتش از قلمبر مراد هرکسی، میزد رقم در مهم سازی اوباش و رنوددائما، طاحونهاش در چرخ بود از ته هر کس که برجستی به نازمیشدی فیالحال، مشغول نماز هرکه آمد، گفت: بر من کن دعااو به جای دست، برمیداشت پا بابها مفتوحة للداخلینرجلها، مرفوعة للفاعلین گفت با او رندکی، کای نیک زنحیرتی دارم، درین کار تو من زین جنابتهای پیدرپی که هستهیچ ناید در وضوی تو شکست نیت و آداب این محکم وضویک ره از روی کرم، با من بگو این وضو از سنگ و رو محکمتر استاین وضو نبود، سد اسکندر است