پرش به محتوا

شیخ بهائی (نان و حلوا)/ایهاالمأثور فی قید الذنوب

از ویکی‌نبشته
شیخ بهایی (نان و حلوا) از شیخ بهایی
(ایهاالمأثور فی قید الذنوب)
  ایهاالمأثور فی قید الذنوب ایها المحروم من سر الغیوب  
  لا تقم فی اسر لذات الجسد انها فی جید حبل من مسد  
  قم توجه شطر اقلیم النعیم و اذکر الاوطان والعهد القدیم  
  گنج علم «ما ظهر مع ما بطن» گفت: از ایمان بود حب الوطن  
  این وطن، مصر و عراق و شام نیست این وطن، شهریست کان را نام نیست  
  زانکه از دنیاست، این اوطان تمام مدح دنیا کی کند «خیر الانام»  
  حب دنیا هست رأس هر خطا از خطا کی می‌شود ایمان عطا  
  ای خوش آنکو یابد از توفیق بهر کاورد رو سوی آن بی‌نام شهر  
  تو در این اوطان، غریبی ای پسر! خو به غربت کرده‌ای، خاکت به سر!  
  آنقدر در شهر تن ماندی اسیر کان وطن، یکباره رفتت از ضمیر  
  رو بتاب از جسم و، جان را شاد کن موطن اصلی خود را یاد کن  
  زین جهان تا آن جهان بسیار نیست در میان، جز یک نفس در کار نیست  
  تا به چند ای شاهباز پر فتوح باز مانی دور، از اقلیم روح؟  
  حیف باشد از تو، ای صاحب هنر! کاندرین ویرانه ریزی بال و پر  
  تا به کی ای هدهد شهر سبا در غریبی مانده باشی، بسته پا؟  
  جهد کن! این بند از پا باز کن بر فراز لامکان پرواز کن  
  تا به کی در چاه طبعی سرنگون؟ یوسفی، یوسف، بیا از چه برون  
  تا عزیز مصر ربانی شوی وا رهی از جسم و روحانی شوی