شیخ بهائی (نان و حلوا)/ابذلوا اروا حکم یا عاشقین
ظاهر
ابذلوا اروا حکم یا عاشقین | ان تکونوا فی هوانا صادقین | |||||
داند این را هرکه زین ره آگه است | کاین وجود و هستیش، سنگ ره است | |||||
گوی دولت آن سعادتمند برد | کو، به پای دلبر خود، جان سپرد | |||||
جان به بوسی میخرد آن شهریار | مژدهای عشاق، کسان گشت کار | |||||
گر همی خواهی حیات و عیش خوش | گاو نفس خویش را اول بکش | |||||
در جوانی کن نثار دوست جان | رو «عوان بین ذالک» را بخوان | |||||
پیر چون گشتی، گران جانی مکن | گوسفند پیر قربانی مکن | |||||
شد همه برباد، ایام شباب | بهر دین، یک ذره ننمودی شتاب | |||||
عمرت از پنجه گذشت و یک سجود | کت به کار آید، نکردی ای جهود! | |||||
حالیا، ای عندلیب کهنه سال | ساز کن افغان و یک چندی بنال | |||||
چون نکردی ناله در فصل بهار | در خزان، باری قضا کن زینهار! | |||||
تا که دانستی زیانت را ز سود | توبهات نسیه، گناهت نقد بود | |||||
غرق دریای گناهی تا به کی؟ | وز معاصی روسیاهی تا به کی؟، | |||||
جد تو آدم، بهشتش جای بود | قدسیان کردند پیش او سجود | |||||
یک گنه چون کرد، گفتندش: تمام | مذنبی، مذنب، برو بیرون خرام! | |||||
تو طمع داری که با چندین گناه | داخل جنت شوی، ای روسیاه! |