شیخ بهائی (مقطعات)/هرچه در عالم بود، لیلی بود

از ویکی‌نبشته
شیخ بهایی (مقطعات) از شیخ بهایی
(هرچه در عالم بود، لیلی بود)
  هرچه در عالم بود، لیلی بود ما نمی‌بینیم در وی، غیر وی  
  حیرتی دارم از آن رندی که گفت چند گردم بهر لیلی گرد حی  
  ای بهایی، شاهراه عشق را جز به پای عشق، نتوان کرد طی  
  یکی دیوانه‌ای را گفت: بشمار برای من، همه دیوانگان را  
  جوابش داد: کاین کاریست مشکل شمارم، خواهی ار فرزانگان را  
  ساز بر خود حرام، آسایش که فراغت طریق مردی نیست  
  پا بفرسای در ره طلبش پا همین بهر هرزه گردی نیست  
  مستان که گام در حرم کبریا نهند یک جام وصل را دو جهان در بها دهند  
  سنگی که سجده‌گاه نماز ریای ماست ترسم که در ترازوی اعمال ما نهند  
  به بازار محشر، من و شرمساری که بسیار، بسیار کاسد قماشم  
  بهایی، بهایی، یکی موی جانان دو کون ار ستانم، بهایی نباشم  
  می‌کشد غیرت مرا، غیری اگر آهی کشد زانکه می‌ترسم که از عشق تو باشد آه او  
  جای دگر نماند، که سوزم ز دیدنت رخساره در نقاب ز بهر چه می‌کنی؟  
  گذشت عمر و تو در فکر نحو و صرف و معانی بهایی! از تو بدین «نحو»«صرف» عمر، «بدیع» است  
  نقض کرم است آن که قدرش در حوصله‌ی امید گنجد  
  مبارک باد عید، آن دردمند بی‌کسی را که نه کس را مبارکباد گوید نه کسی او را  
  عید، هرکس را ز یار خویش، چشم عیدی است چشم ما پر اشک حسرت، دل پر از نومیدی است