شیخ بهائی (مستزاد)/هرگز نرسیدهام من سوخته جان،
ظاهر
هرگز نرسیدهام من سوخته جان، | روزی به امید | |||||
وز بخت سیه ندیدهام، هیچ زمان، | یک روز سفید | |||||
قاصد چو نوید وصل با من میگفت، | آهسته بگفت | |||||
در حیرتم از بخت بد خود که چه سان؟ | این حرف شنید |
هرگز نرسیدهام من سوخته جان، | روزی به امید | |||||
وز بخت سیه ندیدهام، هیچ زمان، | یک روز سفید | |||||
قاصد چو نوید وصل با من میگفت، | آهسته بگفت | |||||
در حیرتم از بخت بد خود که چه سان؟ | این حرف شنید |