شیخ بهائی (مثنویات پراکنده)/گر نبود خنگ مطلی لگام
ظاهر
| گر نبود خنگ مطلی لگام | زد بتوان بر قدم خویش گام | |||||
| ور نبود مشربه از زر ناب | با دو کف دست، توان خورد آب | |||||
| ور نبود بر سر خوان، آن و این | هم بتوان ساخت به نان جوین | |||||
| ور نبود جامهی اطلس تو را | دلق کهن، ساتر تن بس تو را | |||||
| شانهی عاج ار نبود بهر ریش | شانه توان کرد به انگشت خویش | |||||
| جمله که بینی، همه دارد عوض | در عوضش، گشته میسر غرض | |||||
| آنچه ندارد عوض، ای هوشیار | عمر عزیزیست، غنیمت شمار | |||||