شیخ بهائی (مثنویات پراکنده)/دلا تا به کی، از در دوست دوری
ظاهر
دلا تا به کی، از در دوست دوری | گرفتار دام سرای غروری؟ | |||||
نه بر دل تو را، از غم دوست،دردی | نه بر چهره از خاک آن کوی، گردی | |||||
ز گلزار معنی، نه رنگی، نه بویی | در این کهنه گنبد، نه هایی، نه هویی | |||||
تو را خواب غفلت گرفته است در بر | چه خواب گران است، الله اکبر | |||||
چرا این چنین عاجز و بینوایی | بکن جستجویی، بزن دست و پایی | |||||
سوئال علاج، از طبیبان دین کن | توسل به ارواح آن طیبین کن | |||||
دو دست دعا را برآور، به زاری | همی گو به صد عجز و صد خواستاری: | |||||
الهی به زهرا، الهی به سبطین | که میخواندشان، مصطفی قرةالعین | |||||
الهی به سجاد، آن معدن علم | الهی به باقر، شه کشور حلم | |||||
الهی به صادق، امام اعاظم | الهی، به اعزاز موسی کاظم | |||||
الهی، به شاه رضا، قائد دین | به حق تقی، خسرو ملک تمکین | |||||
الهی، به نقی، شاه عسکر | بدان عسکری کز ملک داشت لشکر | |||||
الهی به مهدی که سالار دین است | شه پیشوایان اهل یقین است | |||||
که بر حال زار بهایی عاصی | سر دفتر اهل جرم و معاصی | |||||
که در دام نفس و هوی اوفتاده | به لهو و لعب، عمر بر باد داده | |||||
ببخشا و از چاه حرمان بر آرش | به بازار محشر، مکن شرمسارش | |||||
برون آرش از خجلت رو سیاهی | الهی، الهی، الهی، الهی |