شیخ بهائی (غزلیات)/یک گل ز باغ دوست، کسی بو نمیکند
ظاهر
یک گل ز باغ دوست، کسی بو نمیکند | تا هرچه غیر اوست، به یک سو نمیکند | |||||
روشن نمیشود ز رمد، چشم سالکی | تا از غبار میکده، دارو نمیکند | |||||
گفتم: ز شیخ صومعه، کارم شود درست | گفتند: او به دردکشان خو نمیکند | |||||
گفتم: روم به میکده، گفتند: پیر ما | خوش میکشد پیاله و خوش بو نمیکند | |||||
رفتم به سوی مدرسه، پیری به طنز گفت: | تب را کسی علاج، به طنزو نمیکند | |||||
آن را که پیر عشق، به ماهی کند تمام | در صد هزار سال، ارسطو نمیکند | |||||
کرد اکتفا به دنیی دون خواجه، کاین عروس | هیچ اکتفا، به شوهری او نمیکند | |||||
آن کو نوید آیهی «لا تقنطوا» شنید | گوشی به حرف واعظ پرگو نمیکند | |||||
زرق و ریاست زهد بهایی، وگرنه او | کاری کند که کافر هندو نمیکند |