شیخ بهائی (غزلیات)/نگشود مرا ز یاریت کار

از ویکی‌نبشته
شیخ بهایی (غزلیات) از شیخ بهایی
(نگشود مرا ز یاریت کار)
  نگشود مرا ز یاریت کار دست از دلم ای رفیق! بردار  
  گرد رخ من، ز خاک آن کوست ناشسته مرا به خاک بسپار  
  رندیست ره سلامت ای دل! من کرده‌ام استخاره، صد بار  
  سجاده‌ی زهد من، که آمد خالی از عیب و عاری از عار  
  پودش، همگی ز تار چنگ است تارش، همگی ز پود زنار  
  خالی شده کوی دوست از دوست از بام و درش، چه پرسی اخبار؟  
  کز غیر صدا جواب ناید هرچند کنی سال تکرار  
  گر می‌پرسی: کجاست دلدار؟ آید ز صدا: کجاست دلدار؟  
  از بهر فریب خلق، دامی است هان! تا نشوی بدان گرفتار  
  افسوس که تقوی بهایی شد شهره به رندی آخر کار