شیخ بهائی (غزلیات)/عهد جوانی گذشت، در غم بود و نبود

از ویکی‌نبشته
شیخ بهایی (غزلیات) از شیخ بهایی
(عهد جوانی گذشت، در غم بود و نبود)
  عهد جوانی گذشت، در غم بود و نبود نوبت پیری رسید، صد غم دیگر فزود  
  کارکنان سپهر، بر سر دعوی شدند آنچه بدادند دیر، باز گرفتند زود  
  حاصل ما از جهان نیست بجز درد و غم هیچ ندانم چراست این همه رشک حسود  
  نیست عجب گر شدیم شهره به زرق و ریا پرده‌ی تزویر ما، سد سکندر نبود  
  نام جنون را به خود داد بهایی قرار نیست بجز راه عشق، زیر سپهر کبود