شیخ بهائی (غزلیات)/دگر از درد تنهایی، به جانم یار میباید
ظاهر
دگر از درد تنهایی، به جانم یار میباید | دگر تلخ است کامم، شربت دیدار میباید | |||||
ز جام عشق او مستم، دگر پندم مده ناصح! | نصیحت گوش کردن را دل هشیار میباید | |||||
مرا امید بهبودی نماندست، ای خوش آن روزی | که میگفتم: علاج این دل بیمار میباید | |||||
بهایی بارها ورزید عشق، اما جنونش را | نمیبایست زنجیری، ولی این بار میباید |