شیخ بهائی (غزلیات)/اگر کنم گله من از زمانهی غدار
ظاهر
اگر کنم گله من از زمانهی غدار | به خاطرت نرسد از من شکسته غبار | |||||
به گوش من، سخنی گفت دوش باد صبا | من از شنیدن آن، گشتهام ز خود بیزار | |||||
که بنده را به کسان کردهای شها! نسبت | که از تصور ایشان مرا بود صد عار | |||||
شها! شکایت، خود نیست گرچه از آداب | ولی به وقت ضرورت، روا بود اظهار | |||||
رواست گر من از این غصه خون بگریم، خون | سزاست گر من از این غصه، زار گریم، زار | |||||
بپرس قدر مرا، گرچه خوب میدانی | که من گلم، گل؛ خارند این جماعت، خار | |||||
من آن یگانهی دهرم که وصف فضل مرا | نوشته منشی قدرت، به هر در و دیوار | |||||
به هر دیار که آیی، حکایتی شنوی | به هر کجا که روی، ذکر من بود در کار | |||||
تو قدر من نشناسی، مرا به کم مفروش | بهاییم من و باشد بهای من بسیار |