شیخ بهائی (غزلیات)/آتش به جانم افکند، شوق لقای دلدار
ظاهر
آتش به جانم افکند، شوق لقای دلدار | از دست رفت صبرم، ای ناقه! پای بردار | |||||
ای ساربان، ! خدا را؛ پیوسته متصل ساز | ایوار را به شبگیر، شبگیر را به ایوار | |||||
در کیش عشقبازان، راحت روا نباشد | ای دیده! اشک میریز، ای سینه! باش افگار | |||||
هر سنگ و خار این راه، سنجاب دان و قاقم | راه زیارت است این، نه راه گشت بازار | |||||
با زائران محرم، شرط است آنکه باشد | غسل زیارت ما، از اشک چشم خونبار | |||||
ما عاشقان مستیم، سر را ز پا ندانیم | این نکتهها بگیرید، بر مردمان هشیار | |||||
در راه عشق اگر سر، بر جای پا نهادیم | بر ما مگیر نکته، ما را ز دست مگذار | |||||
در فال ما نیاید جز عاشقی و مستی | در کار ما بهایی کرد استخاره صد بار |