شیخ بهائی (شیر و شکر)/ای مرکز دایرهی امکان
ظاهر
ای مرکز دایرهی امکان | وی زبدهی عالم کون و مکان | |||||
تو شاه جواهر ناسوتی | خورشید مظاهر لاهوتی | |||||
تا کی ز علایق جسمانی | در چاه طبیعت تن مانی؟ | |||||
تا چند، به تربیت بدنی | قانع به خزف ز در عدنی؟ | |||||
صد ملک ز بهر تو چشم به راه | ای یوسف مصری، به در آی از چاه | |||||
تا والی مصر وجود شوی | سلطان سریر شهود شوی | |||||
در روز الست، بلی گفتی | امروز، به بستر لا خفتی | |||||
تا کی ز معارف عقلی دور | به ز خارف عالم حس، مغرور؟ | |||||
از موطن اصل، نیاری یاد | پیوسته، به لهو و لعب دلشاد | |||||
نه اشک روان، نه رخ زردی | الله الله، تو چه بیدردی! | |||||
یک دم، به خود آی و ببین چه کسی | به چه دل بستهای، به که همنفسی | |||||
زین خواب گران، بردار سری | برگیر ز عالم اولین، خبری |