شیخ بهائی (شیر و شکر)/ای داده خلاصهی عمر به باد
ظاهر
ای داده خلاصهی عمر به باد | وی گشته به لهو و لعب، دلشاد | |||||
ای مست ز جام هوا و هوس | دیگر ز شراب معاصی بس | |||||
تا چند روی به ره عاطل | یک بار بخوان زهق الباطل | |||||
زین بیش خطیه پناه مباش | مرغابی بحر گناه مباش | |||||
از توبه بشوی گناه و خطا | وز توبه بجوی نوال و عطا | |||||
گر تو برسی به نعیم مقیم | وز توبه رهی، ز عذاب الیم | |||||
توبه، در صلح بود بارب | این در میکوب، به صد یارب | |||||
نومید مباش ز عفوالله | ای مجرم عاصی نامه سیاه | |||||
گرچه گنه تو ز عد بیش است | عفو و کرمش از حد بیش است | |||||
عفو ازلی که برون ز حد است | خواهان گناه فزون ز عد است | |||||
لیکن چندان، در جرم مپیچ | کامکان صلح نماند هیچ | |||||
تا چند کنی ای شیخ کبار | توبه تلقین بهایی زار | |||||
کو توبهی روز به شب شکند | وین توبه به روز دگر فکند | |||||
عمرش بگذشت، به لیت و عسی | وز توبهی صبح، شکست مسا | |||||
ای ساقی دلکش فرخ فال | دارم ز حیات، هزار ملال | |||||
در ده قدحی ز شراب طهور | بر دل بگشا در عیش و سرور | |||||
که گرفتارم به غم جانکاه | زین توبهی سست بتر ز گناه | |||||
ای ذاکر خاص بلند مقام! | آزرده دلم ز غم ایام | |||||
زین ذکر جدید فرح افزای | غمهای جهان ز دلم بزدای | |||||
میگو با ذوق و دل آگاه | الله، الله، الله، الله | |||||
کاین ذکر رفیع همایون فر | وین نظم بدیع بلند اختر | |||||
در بحر خبب، چو جلوه نمود | درهای فرح بر خلق گشود | |||||
آن را برخوان به نوای حزین | وز قلهی عرش، بشنو تحسین | |||||
یارب، به کرامت اهل صفا | به هدایت پیشروان وفا | |||||
کاین نامهی نامی نیکاثر | کاورده ز عالم قدس خبر | |||||
پیوسته، خجسته مقامش کن | مقبول خواص و عوامش کن |