شبستری (گلشنراز)/کسی بر سر وحدت گشت واقف
ظاهر
کسی بر سر وحدت گشت واقف | که او واقف نشد اندر مواقف | |||||
دل عارف شناسای وجود است | وجود مطلق او را در شهود است | |||||
به جز هست حقیقی هست نشناخت | از آن رو هستی خود پاک در باخت | |||||
وجود تو همه خار است و خاشاک | برون انداز از خود جمله را پاک | |||||
برو تو خانهی دل را فرو روب | مهیا کن مقام و جای محبوب | |||||
چو تو بیرون شدی او اندر آید | به تو بی تو جمال خود نماید | |||||
کس کو از نوافل گشت محبوب | به لای نفی کرد او خانه جاروب | |||||
درون جان محبوب او مکان یافت | ز «بی یسمع و بی یبصر» نشان یافت | |||||
ز هستی تا بود باقی بر او شین | نیابد علم عارف صورت عین | |||||
موانع تا نگردانی ز خود دور | درون خانهی دل نایدت نور | |||||
موانع چون در این عالم چهار است | طهارت کردن از وی هم چهار است | |||||
نخستین پاکی از احداث و انجاس | دوم از معصیت وز شر وسواس | |||||
سوم پاکی ز اخلاق ذمیمه است | که با وی آدمی همچون بهیمه است | |||||
چهارم پاکی سر است از غیر | که اینجا منتهی میگرددش سیر | |||||
هر آن کو کرد حاصل این طهارات | شود بی شک سزاوار مناجات | |||||
تو تا خود را بکلی در نبازی | نمازت کی شود هرگز نمازی | |||||
چو ذاتت پاک گردد از همه شین | نمازت گردد آنگه قرةالعین | |||||
نماند در میانه هیچ تمییز | شود معروف و عارف جمله یک چیز |