شبستری (گلشنراز)/هر آن چیزی که در عالم عیان است
ظاهر
هر آن چیزی که در عالم عیان است | چو عکسی ز آفتاب آن جهان است | |||||
جهان چون زلف و خط و خال و ابروست | که هر چیزی به جای خویش نیکوست | |||||
تجلی گه جمال و گه جلال است | رخ و زلف آن معانی را مثال است | |||||
صفات حق تعالی لطف و قهر است | رخ و زلف بتان را زان دو بهر است | |||||
چو آمد این الفاظ مسموع | نخست از بهر محسوس است موضوع | |||||
ندارد عالم معنی نهایت | کجا بیند مر او را لفظ غایت | |||||
هر آن معنی که شد از ذوق پیدا | کجا تعبیر لفظی یابد او را | |||||
چو اهل دل کند تفسیر معنی | به مانندی کند تعبیر معنی | |||||
که محسوسات از آن عالم چو سایه است | که این چون طفل و آن مانند دایه است | |||||
به نزد من خود الفاظ ماول | بر آن معنی فتاد از وضع اول | |||||
به محسوسات خاص از عرف عام است | چه داند عام کان معنی کدام است | |||||
نظر چون در جهان عقل کردند | از آنجا لفظها را نقل کردند | |||||
تناسب را رعایت کرد عاقل | چو سوی لفظ معنی گشت نازل | |||||
ولی تشبیه کلی نیست ممکن | ز جست و جوی آن میباش ساکن | |||||
بدین معنی کسی را بر تو دق نیست | که صاحب مذهب اینجا غیر حق نیست | |||||
ولی تا با خودی زنهار زنهار | عبارات شریعت را نگهدار | |||||
که رخصت اهل دل را در سه حال است | فنا و سکر و آن دیگر دلال است | |||||
هر آن کس کو شناسد این سه حالت | بداند وضع الفاظ و دلالت | |||||
تو را گر نیست احوال مواجید | مشو کافر ز نادانی به تقلید | |||||
مجازی نیست احوال حقیقت | نه هر کس یابد اسرار طریقت | |||||
گزاف ای دوست ناید ز اهل تحقیق | مر این را کشف باید یا که تصدیق | |||||
بگفتم وضع الفاظ و معانی | تو را سربسته گر خواهی بدانی | |||||
نظر کن در معانی سوی غایت | لوازم را یکایک کن رعایت | |||||
به وجه خاص از آن تشبیه میکن | ز دیگر وجهها تنزیه میکن | |||||
چو شد این قاعده یک سر مقرر | نمایم زان مثالی چند دیگر |