شبستری (گلشنراز)/مکن بر نعمت حق ناسپاسی
ظاهر
مکن بر نعمت حق ناسپاسی | که تو حق را به نور حق شناسی | |||||
جز او معروف و عارف نیست دریاب | ولیکن خاک مییابد ز خور تاب | |||||
عجب نبود که ذره دارد امید | هوای تاب مهر و نور خورشید | |||||
به یاد آور مقام و حال فطرت | کز آنجا باز دانی اصل فکرت | |||||
«الست بربکم» ایزد که را گفت | که بود آخر که آن ساعت «بلی» گفت | |||||
در آن روزی که گلها میسرشتند | به دل در قصهی ایمان نوشتند | |||||
اگر آن نامه را یک ره بخوانی | هر آن چیزی که میخواهی بدانی | |||||
تو بستی عقد عهد بندگی دوش | ولی کردی به نادانی فراموش | |||||
کلام حق بدان گشته است منزل | که یادت آورد از عهد اول | |||||
اگر تو دیدهای حق را به آغاز | در اینجا هم توانی دیدنش باز | |||||
صفاتش را ببین امروز اینجا | که تا ذاتش توانی دید فردا | |||||
وگرنه رنج خود ضایع مگردان | برو بنیوش «لاتهدی» ز قرآن |