شبستری (گلشنراز)/مشو محبوس ارکان و طبایع
ظاهر
مشو محبوس ارکان و طبایع | برون آی و نظر کن در صنایع | |||||
تفکر کن تو در خلق سماوات | که تا ممدوح حق گردی در آیات | |||||
ببین یک ره که تا خود عرش اعظم | چگونه شد محیط هر دو عالم | |||||
چرا کردند نامش عرش رحمان | چه نسبت دارد او با قلب انسان | |||||
چرا در جنبشند این هر دو مادام | که یک لحظه نمیگیرند آرام | |||||
مگر دل مرکز عرش بسیط است | که آن چون نقطه وین دور محیط است | |||||
برآید در شبانروزی کم و بیش | سراپای تو عرش ای مرد درویش | |||||
از او در جنبش اجسام مدور | چرا گشتند یک ره نیک بنگر | |||||
ز مشرق تا به مغربهمچو دولاب | همی گردند دائم بیخور و خواب | |||||
به هر روز و شبی این چرخ اعظم | کند دور تمامی گرد عالم | |||||
وز او افلاک دیگر هم بدین سان | به چرخ اندر همی باشند گردان | |||||
ولی برعکس دور چرخ اطلس | همیگردند این هشت مقوس | |||||
معدل کرسی ذات البروج است | که آن را نه تفاوت نه فروج است | |||||
حمل با ثور و با جوزا و خرچنگ | بر او بر همچو شیر و خوشه آونگ | |||||
دگر میزان عقرب پس کمان است | ز جدی و دلو و حوت آنجا نشان است | |||||
ثوابت یک هزار و بیست و چارند | که بر کرسی مقام خویش دارند | |||||
به هفتم چرخ کیوان پاسبان است | ششم برجیس را جا و مکان است | |||||
بود پنجم فلک مریخ را جای | به چارم آفتاب عالم آرای | |||||
سیم زهره دوم جای عطارد | قمر بر چرخ دنیا گشت وارد | |||||
زحل را جدی و دلو و مشتری باز | به قوس و حوت کرد انجام و آغاز | |||||
حمل با عقرب آمد جای بهرام | اسد خورشید را شد جای آرام | |||||
چو زهره ثور و میزان ساخت گوشه | عطارد رفت در جوزا و خوشه | |||||
قمر خرچنگ را همجنس خود دید | ذنب چون راس شد یک عقده بگزید | |||||
قمر را بیست و هشت آمد منازل | شود با آفتاب آنگه مقابل | |||||
پس از وی همچو عرجون قدیم است | ز تقدیر عزیزی کو علیم است | |||||
اگر در فکر گردی مرد کامل | هر آیینه که گویی نیست باطل | |||||
کلام حق همی ناطق بدین است | که باطل دیدن از ضعف یقین است | |||||
وجود پشه دارد حکمت ای خام | نباشد در وجود تیر و بهرام | |||||
ولی چون بنگری در اصل این کار | فلک را بینی اندر حکم جبار | |||||
منجم چون ز ایمان بینصیب است | اثر گوید که از شکل غریب است | |||||
نمیبیند مگر کین چرخ اخضر | به حکم و امر حق گشته مسخر |