شبستری (گلشنراز)/شراب و شمع و شاهد عین معنی است
ظاهر
شراب و شمع و شاهد عین معنی است | که در هر صورتی او را تجلی است | |||||
شراب و شمع سکر و نور عرفان | ببین شاهد که از کس نیست پنهان | |||||
شراب اینجا زجاجه شمع مصباح | بود شاهد فروغ نور ارواح | |||||
ز شاهد بر دل موسی شرر شد | شرابش آتش و شمعش شجر شد | |||||
شراب و شمع جام و نور اسری است | ولی شاهد همان آیات کبری است | |||||
شراب بیخودی در کش زمانی | مگر از دست خود یابی امانی | |||||
بخور می تا ز خویشت وارهاند | وجود قطره با دریا رساند | |||||
شرابی خور که جامش روی یار است | پیاله چشم مست بادهخوار است | |||||
شرابی را طلب بیساغر و جام | شراب باده خوار و ساقی آشام | |||||
شرابی خور ز جام وجه باقی | «سقاهم ربهم» او راست ساقی | |||||
طهور آن می بود کز لوث هستی | تو را پاکی دهد در وقت مستی | |||||
بخور می وارهان خود را ز سردی | که بد مستی به است از نیک مردی | |||||
کسی کو افتد از درگاه حق دور | حجاب ظلمت او را بهتر از نور | |||||
که آدم را ز ظلمت صد مدد شد | ز نور ابلیس ملعون ابد شد | |||||
اگر آیینهی دل را زدوده است | چو خود را بیند اندر وی چه سود است | |||||
ز رویش پرتوی چون بر می افتاد | بسی شکل حبابی بر وی افتاد | |||||
جهان جان در او شکل حباب است | حبابش اولیایی را قباب است | |||||
شده زو عقل کل حیران و مدهوش | فتاده نفس کل را حلقه در گوش | |||||
همه عالم چو یک خمخانهی اوست | دل هر ذرهای پیمانهی اوست | |||||
خرد مست و ملایک مست و جان مست | هوا مست و زمین مست آسمان مست | |||||
فلک سرگشته از وی در تکاپوی | هوا در دل به امید یکی بوی | |||||
ملایک خورده صاف از کوزهی پاک | به جرعه ریخته دردی بر این خاک | |||||
عناصر گشته زان یک جرعه سر خوش | فتاده گه در آب و گه در آتش | |||||
ز بوی جرعهای که افتاد بر خاک | برآمد آدمی تا شد بر افلاک | |||||
ز عکس او تن پژمرده جان یافت | ز تابش جان افسرده روان یافت | |||||
جهانی خلق از او سرگشته دائم | ز خان و مان خود برگشته دائم | |||||
یکی از بوی دردش ناقل آمد | یکی از نیم جرعه عاقل آمد | |||||
یکی از جرعهای گردیده صادق | یکی از یک صراحی گشته عاشق | |||||
یکی دیگر فرو برده به یک بار | می و میخانه و ساقی و میخوار | |||||
کشیده جمله و مانده دهن باز | زهی دریا دل رند سرافراز | |||||
در آشامیده هستی را به یک بار | فراغت یافته ز اقرار و انکار | |||||
شده فارغ ز زهد خشک و طامات | گرفته دامن پیر خرابات |