شبستری (گلشن‌راز)/تو گویی هست این افلاک دوار

از ویکی‌نبشته
شبستری (گلشن‌راز) از شبستری
(تو گویی هست این افلاک دوار)
  تو گویی هست این افلاک دوار به گردش روز و شب چون چرخ فخار  
  وز او هر لحظه‌ای دانای داور ز آب وگل کند یک ظرف دیگر  
  هر آنچه در مکان و در زمان است ز یک استاد و از یک کارخانه است  
  کواکب گر همه اهل کمالند چرا هر لحظه در نقص و وبالند  
  همه درجای و سیر و لون و اشکال چرا گشتند آخر مختلف حال  
  چرا گه در حضیض و گه در اوجند گهی تنها فتاده گاه زوجند  
  دل چرخ از چه شد آخر پر آتش ز شوق کیست او اندر کشاکش  
  همه انجم بر او گردان پیاده گهی بالا و گه شیب اوفتاده  
  عناصر باد و آب و آتش و خاک گرفته جای خود در زیر افلاک  
  ملازم هر یکی در منزل خویش بننهد پای یک ذره پس و پیش  
  چهار اضداد در طبع مراکز به هم جمع آمده، کس دیده هرگز؟  
  مخالف هر یکی در ذات و صورت شده یک چیز از حکم ضرورت  
  موالید سه گانه گشته ز ایشان جماد آنگه نبات آنگاه حیوان  
  هیولی را نهاده در میانه ز صورت گشته صافی صوفیانه  
  همه از امر وحکم داد داور به جان استاده و گشته مسخر  
  جماد از قهر بر خاک اوفتاده نبات از مهر بر پای ایستاده  
  نزوع جانور از صدق و اخلاص پی ابقای جنس و نوع و اشخاص  
  همه بر حکم داور داده اقرار مر او را روز و شب گشته طلبکار