شبستری (گلشنراز)/تو از عالم همین لفظی شنیدی
ظاهر
تو از عالم همین لفظی شنیدی | بیا برگو که از عالم چه دیدی | |||||
چه دانستی ز صورت یا ز معنی | چه باشد آخرت چون است دنیی | |||||
بگو سیمرغ و کوه قاف چبود | بهشت و دوزخ و اعراف چبود | |||||
کدام است آن جهان کان نیست پیدا | که یک روزش بود یک سال اینجا | |||||
همین عالم نبود آخر که دیدی | نه «ما لا تبصرون» آخر شنیدی | |||||
بیا بنما که جابلقا کدام است | جهان شهر جابلسا کدام است | |||||
مشارق با مغارب را بیندیش | چو این عالم ندارد از یکی بیش | |||||
بیان «مثلهن» از ابن عباس | شنو پس خویشتن را نیک بشناس | |||||
تو در خوابی و این دیدن خیال است | هر آنچه دیدهای از وی مثال است | |||||
به صبح حشر چون گردی تو بیدار | بدانی کین همه وهم است و پندار | |||||
چو برخیزد خیال چشم احول | زمین و آسمان گردد مبدل | |||||
چو خورشید نهان بنمایدت چهر | نماند نور ناهید و مه و مهر | |||||
فتد یک تاب از او بر سنگ خاره | شود چون پشم رنگین پاره پاره | |||||
بکن اکنون که کردن میتوانی | چون نتوانی چه سود آن را که دانی | |||||
چه میگویم حدیث عالم دل | تو را ای سرنشیب پای در گل | |||||
جهان آن تو و تو مانده عاجز | ز تو محرومتر کس دیده هرگز | |||||
چو محبوسان به یک منزل نشسته | به دست عجز پای خویش بسته | |||||
نشستی چون زنان در کوی ادبار | نمیداری ز جهل خویشتن عار | |||||
دلیران جهان آغشته در خون | تو سرپوشیده ننهی پای بیرون | |||||
چه کردی فهم از دین العجایز | که بر خود جهل میداری تو جایز | |||||
زنان چون ناقصات عقل و دینند | چرا مردان ره ایشان گزینند | |||||
اگر مردی برون آی و سفر کن | هر آنچ آید به پیشت زان گذر کن | |||||
میاسا روز و شب اندر مراحل | مشو موقوف همراه و رواحل | |||||
خلیل آسا برو حق را طلب کن | شبی را روز و روزی را به شب کن | |||||
ستاره با مه و خورشید اکبر | بود حس و خیال و عقل انور | |||||
بگردان زین همه ای راهرو روی | همیشه «لا احب الافلین» گوی | |||||
و یا چون موسی عمران در این راه | برو تا بشنوی «انی انا الله» | |||||
تو را تا کوه هستی پیش باقی است | صدای لفظ «ارنی» «لن ترانی» است | |||||
حقیقت کهربا ذات تو کاه است | اگر کوه تویی نبود چه راه است | |||||
تجلی گر رسد بر کوه هستی | شود چون خاک ره هستی ز پستی | |||||
گدایی گردد از یک جذبه شاهی | به یک لحظه دهد کوهی به کاهی | |||||
برو اندر پی خواجه به اسری | تماشا کن همه آیات کبری | |||||
برون آی از سرای «ام هانی» | بگو مطلق حدیث «من رآنی» | |||||
گذاری کن ز کاف و نون کونین | نشین بر قاف قرب «قاب قوسین» | |||||
دهد حق مر تو را هرچ آن بخواهی | نمایندت همه اشیا کماهی |