شبستری (گلشنراز)/بر آن رخ نقطهی خالش بسیط است
ظاهر
بر آن رخ نقطهی خالش بسیط است | که اصل مرکز دور محیط است | |||||
از او شد خط دور هر دو عالم | وز او شد خط نفس و قلب آدم | |||||
از آن حال دل پرخون تباه است | که عکس نقطهی خال سیاه است | |||||
ز خالش حال دل جز خون شدن نیست | کز آن منزل ره بیرون شدن نیست | |||||
به وحدت در نباشد هیچ کثرت | دو نقطه نبود اندر اصل وحدت | |||||
ندانم خال او عکس دل ماست | و یا دل عکس خال روی زیباست | |||||
ز عکس خال او دل گشت پیدا | و یا عکس دل آنجا شد هویدا | |||||
دل اندر روی او یا اوست در دل | به من پوشیده شد این راز مشکل | |||||
اگر هست این دل ما عکس آن خال | چرا میباشد آخر مختلف حال | |||||
گهی چون چشم مخمورش خراب است | گهی چون زلف او در اضطراب است | |||||
گهی روشن چو آن روی چو ماه است | گهی تاریک چون خال سیاه است | |||||
گهی مسجد بود گاهی کنشت است | گهی دوزخ بود گاهی بهشت است | |||||
گهی برتر شود از هفتم افلاک | گهی افتد به زیر تودهی خاک | |||||
پس از زهد و ورع گردد دگر بار | شراب و شمع و شاهد را طلبکار |