شبستری (گلشنراز)/بت اینجا مظهر عشق است و وحدت
ظاهر
بت اینجا مظهر عشق است و وحدت | بود زنار بستن عقد خدمت | |||||
چو کفر و دین بود قائم به هستی | شود توحید عین بتپرستی | |||||
چو اشیا هست هستی را مظاهر | از آن جمله یکی بت باشد آخر | |||||
نکو اندیشه کن ای مرد عاقل | که بت از روی هستی نیست باطل | |||||
بدان که ایزد تعالی خالق اوست | ز نیکو هر چه صادر گشت نیکوست | |||||
وجود آنجا که باشد محض خیر است | وگر شری است در وی آن ز غیر است | |||||
مسلمان گر بدانستی که بت چیست | بدانستی که دین در بتپرستی است | |||||
وگر مشرک ز بت آگاه گشتی | کجا در دین خود گمراه گشتی | |||||
ندید او از بت الا خلق ظاهر | بدین علت شد اندر شرع کافر | |||||
تو هم گر زو ببینی حق پنهان | به شرع اندر نخوانندت مسلمان | |||||
ز اسلام مجازی گشت بیزار | که را کفر حقیقی شد پدیدار | |||||
درون هر بتی جانی است پنهان | به زیر کفر ایمانی است پنهان | |||||
همیشه کفر در تسبیح حق است | و «ان من شیء» گفت اینجا چه دق است | |||||
چه میگویم که دور افتادم از راه | «فذرهم بعد ما جائت قل الله» | |||||
بدان خوبی رخ بت را که آراست | که گشتی بتپرست ار حق نمیخواست | |||||
هم او کرد و هم او گفت و هم او بود | نکو کرد و نکو گفت و نکو بود | |||||
یکی بین و یکی گوی و یکی دان | بدین ختم آمد اصل و فرع ایمان | |||||
نه من میگویم این بشنو ز قرآن | تفاوت نیست اندر خلق رحمان |