شبستری (گلشنراز)/اگرچه خور به چرخ چارمین است
ظاهر
اگرچه خور به چرخ چارمین است | شعاعش نور و تدبیر زمین است | |||||
طبیعت های عنصر نزد خور نیست | کواکب گرم و سرد و خشک و تر نیست | |||||
عناصر جمله از وی گرم و سرد است | سپید و سرخ و سبز و آل و زرد است | |||||
بود حکمش روان چون شاه عادل | که نه خارج توان گفتن نه داخل | |||||
چو از تعدیل شد ارکان موافق | ز حسنش نفس گویا گشت عاشق | |||||
نکاح معنوی افتاد در دین | جهان را نفس کلی داد کابین | |||||
از ایشان می پدید آمد فصاحت | علوم و نطق و اخلاق و صباحت | |||||
ملاحت از جهان بیمثالی | درآمد همچو رند لاابالی | |||||
به شهرستان نیکویی علم زد | همه ترتیب عالم را به هم زد | |||||
گهی بر رخش حسن او شهسوار است | گهی با نطق تیغ آبدار است | |||||
چو در شخص است خوانندش ملاحت | چو در لفظ است گویندش بلاغت | |||||
ولی و شاه و درویش و توانگر | همه در تحت حکم او مسخر | |||||
درون حسن روی نیکوان چیست | نه آن حسن است تنها گویی آن چیست | |||||
جز از حق مینیاید دلربایی | که شرکت نیست کس را در خدایی | |||||
کجا شهوت دل مردم رباید | که حق گه گه ز باطل مینماید | |||||
مثر حق شناس اندر همه جای | ز حد خویشتن بیرون منه پای | |||||
حق اندر کسوت حق بین و حق دان | حق اندر باطل آمد کار شیطان |