شبستری (گلشنراز)/اصول خلق نیک آمد عدالت
ظاهر
اصول خلق نیک آمد عدالت | پس از وی حکمت وعفت شجاعت | |||||
حکیمی راست گفتار است و کردار | کسی کو متصف گردد بدین چار | |||||
به حکمت باشدش جان و دل آگه | نه گربز باشد و نه نیز ابله | |||||
به عفت شهوت خود کرده مستور | شره همچون خمود از وی شده دور | |||||
شجاع و صافی از ذل و تکبر | مبرا ذاتش از جبن و تهور | |||||
عدالت چون شعار ذات او شد | ندارد ظلم از آن خلقش نکو شد | |||||
همه اخلاق نیکو در میانه است | که از افراط و تفریطش کرانه است | |||||
میانه چون صراط مستقیم است | ز هر دو جانبش قعر جحیم است | |||||
به باریکی و تیزی موی و شمشیر | نه روی گشتن و بودن بر او دیر | |||||
عدالت چون یکی دارد ز اضداد | همی هفت آمد این اضداد ز اعداد | |||||
به زیر هر عدد سری نهفت است | از آن درهای دوزخ نیز هفت است | |||||
چنان کز ظلم شد دوزخ مهیا | بهشت آمد همیشه عدل را جا | |||||
جزای عدل، نور و رحمت آمد | سزای ظلم، لعن و ظلمت آمد | |||||
ظهور نیکویی در اعتدال است | عدالت جسم را اقصی کمال است | |||||
مرکب چون شود مانند یک چیز | ز اجزا دور گردد فعل و تمییز | |||||
بسیط الذات را مانند گردد | میان این و آن پیوند گردد | |||||
نه پیوندی که از ترکیب اجزاست | که روح از وصف جسمیت مبراست | |||||
چو آب و گل شود یکباره صافی | رسد از حق بدو روح اضافی | |||||
چو یابد تسویت اجزای ارکان | در او گیرد فروغ عالم جان | |||||
شعاع جان سوی تن وقت تعدیل | چو خورشید و زمین آمد به تمثیل |