شبستری (گلشنراز)/از آن گلشن گرفتم شمهای باز
ظاهر
از آن گلشن گرفتم شمهای باز | نهادم نام او را گلشن راز | |||||
در او راز دل گلها شکفته است | که تا اکنون کسی دیگر نگفته است | |||||
زبان سوسن او جمله گویاست | عیون نرگس او جمله بیناست | |||||
تامل کن به چشم دل یکایک | که تا برخیزد از پیش تو این شک | |||||
ببین منقول و معقول و حقایق | مصفا کرده در علم دقایق | |||||
به چشم منکری منگر در او خوار | که گلها گردد اندر چشم تو خار | |||||
نشان ناشناسی ناسپاسی است | شناسایی حق در حق شناسی است | |||||
غرض زین جمله آن کز ما کند یاد | عزیزی گویدم رحمت بر او باد | |||||
به نام خویش کردم ختم و پایان | الهی عاقبت محمود گردان |