شاهنامه/پادشاهی آزرم دخت
< شاهنامه
یکی دخت دیگر بد آزرم نام | ز تاج بزرگان رسیده به کام | |||||
بیامد به تخت کیان برنشست | گرفت این جهان جهان رابه دست | |||||
نخستین چنین گفت کای بخردان | جهان گشته و کار کرده ردان | |||||
همه کار بر داد و آیین کنیم | کزین پس همه خشت بالین کنیم | |||||
هر آنکس که باشد مرا دوستدار | چنانم مر او را چو پروردگار | |||||
کس کو ز پیمان من بگذرد | بپیچید ز آیین و راه خرد | |||||
به خواری تنش را برآرم بدار | ز دهقان و تازی و رومی شمار | |||||
همیبود بر تخت بر چار ماه | به پنجم شکست اندر آمد به گاه | |||||
از آزرم گیتی بیآزرم گشت | پی اختر رفتنش نرم گشت | |||||
شد اونیز و آن تخت بیشاه ماند | به کام دل مرد بدخواه ماند | |||||
همه کار گردنده چرخ این بود | ز پروردهی خویش پرکین بود |