سیف فرغانی (قصاید و قطعات)/چو دلبرم سر درج مقال بگشاید
ظاهر
چو دلبرم سر درج مقال بگشاید | ز پستهی شکرافشان زلال بگشاید | |||||
چو مرده زنده شوم گر به خنده آب حیوة | از آن دو شکر شیرین مقال بگشاید | |||||
چو غنچه گل علم خویش در نوردد زود | چو لاله گر رخ او چتر آل بگشاید | |||||
سپید مهرهی روز و سیاه دانهی شب | مه من ار خوهد از عقد سال بگشاید | |||||
به روز نبود حاجت چو پردهی شب، زلف | ز روی آن مه ابرو هلال بگشاید | |||||
پرآب نغمهی تردست او ز رود و رباب | هزار چشمه به یک گوشمال بگشاید | |||||
عقیق بارد چشمم چو لعلگون پرده | ز پیش للی پروین مثال بگشاید | |||||
بیاد دوست دل تنگ همچو غنچهی ماست | چو جیب گل که به باد شمال بگشاید | |||||
به پای شوق کنم رقص و سر بیفشانم | چو دست وجد گریبان حال بگشاید | |||||
به چشم روح ببینم جلال او چو مرا | دل از مشاهدهی آن جمال بگشاید | |||||
حدیث جادویی سامری حرام شناس | به غمزه چون در سحر حلال بگشاید | |||||
به مدح دایرهی روی او اگر نقطه است | عجب مدان که دهان همچو دال بگشاید ... |