سیف فرغانی (قصاید و قطعات)/هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
ظاهر
| هم مرگ بر جهانِ شما نیز بگذرد | هم رونقِ زمانِ شما نیز بگذرد | |||||
| وین بومِ محنت از پیِ آن تا کند خراب | بر دولتآشیانِ شما نیز بگذرد | |||||
| بادِ خزانِ نکبتِ ایّام، ناگهان | بر باغ و بوستانِ شما نیز بگذرد | |||||
| آبِ اجل که هست گلوگیرِ خاص و عام | بر حلق و بر دهانِ شما نیز بگذرد | |||||
| ای تیغِتان چو نیزه برای ستم دراز! | این تیزیِ سنانِ شما نیز بگذرد | |||||
| چون دادِ عادلان به جهان در بقا نکرد | بیدادِ ظالمانِ شما نیز بگذرد | |||||
| در مملکت چو غرّشِ شیران گذشت و رفت | این عوعوی سگانِ شما نیز بگذرد | |||||
| آنکس که اسب داشت، غبارَش فرونشست | گَردِ سُمِ خرانِ شما نیز بگذرد | |||||
| بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت | هم بر چراغدانِ شما نیز بگذرد | |||||
| زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت | ناچار کاروانِ شما نیز بگذرد | |||||
| ای مفتخر به طالعِ مسعودِ خویشتن، | تأثیرِ اخترانِ شما نیز بگذرد! | |||||
| این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید | نوبت ز ناکسانِ شما نیز بگذرد | |||||
| بیش از دو روز بود از آنِ دگر کسان | بعد از دو روز از آنِ شما نیز بگذرد | |||||
| بر تیرِ جورِتان ز تحمّل سپر کنیم | تا سختیِ کمانِ شما نیز بگذرد | |||||
| در باغ، دولتِ دگران بود مدّتی | این گُل، ز گُلسِتانِ شما نیز بگذرد | |||||
| آبیست ایستاده درین خانه، مال و جاه... | این آبِ نارَوانِ شما نیز بگذرد | |||||
| ای تو رَمه سپرده به چوپانِ گرگْطبع | این گرگیِ شبانِ شما نیز بگذرد | |||||
| پیلِ فنا که شاهِ بقا ماتِ حکمِ اوست | هم بر پیادگانِ شما نیز بگذرد | |||||
| ای دوستان، خُوهَم که بهنیکی دعای سیف | یکروز بر زبانِ شما نیز بگذرد | |||||
خُوهَم=خواهم