سیف فرغانی (قصاید و قطعات)/ما را به بوسه چون بگرفتیم در برش
ظاهر
ما را به بوسه چون بگرفتیم در برش | آب حیوة داد لب همچو شکرش | |||||
گردیم هر دو مست شراب نیاز و ناز | او دست در بر من و من دست در برش | |||||
در وصف او اگر چه اشارات کردهاند | ما وصف میکنیم به قانون دیگرش | |||||
بسیار خلق چون شکر و عود سوختند | ز آن روی همچو آتش و خط چو عنبرش | |||||
بفروخت در زجاجهی تاریک کاینات | مصباح نور اشعهی خورشید منظرش | |||||
بر لشکر نجوم کشد آفتاب تیغ | در سایهی حمایت روی منورش | |||||
سلطان حسن او و یکی از سپاه اوست | این مه که مفردات نجومند لشکرش | |||||
طاوس حسنش ار بگشاید جناح خویش | جبریل آشیانه کند زیر شهپرش | |||||
آرایش عروس جمالش مکن که نیست | با آن کمال حسن، نیازی به زیورش | |||||
خورشید کیمیایی گر خاک زر کند | با صنعتی چنین عرض اوست جوهرش | |||||
دل سست گشت آینهی سخت روی را | هر گه که داشت روی خود اندر برابرش | |||||
هر کو چو من به وصف جمالش خطی نوشت | شد جمله حسن چون رخ گل روی دفترش | |||||
آب حیوة یافت خضروار بیخلاف | لب تشنهای که میطلبد چون سکندرش | |||||
آن را که آبخور می عشق است حاصل است | بر هر کنار جوی، لب حوض کوثرش | |||||
صافی درون چو شیشه و روشن شود چو می | هر کو شراب عشق در آمد به ساغرش | |||||
آن دلبری که جمله جمال است نعت او | نامآوریست کاسم جمیل است مصدرش | |||||
در دل نهفت همچو صدف اشک قطره را | هر در که یافت گوش ز لعل سخنورش | |||||
رو مستقیم باش اگر خوض میکنی | در بحر عشق او که صراط است معبرش | |||||
بیداروی طبیب غم او بسی بمرد | بیمار دل که هست امانی مزورش | |||||
هر ذرهای که از پی خورشید روی او | یک شب به روز کرد مهی گشت اخترش | |||||
بر فرق خویش تاج حیوة ابد نهاد | آن کس که باز یافت به سر نیش خنجرش | |||||
و آن را که نور عشق ازل پیش رو نبود | ننموده ره به شمع هدایت پیمبرش | |||||
ای دلبری که هر که تو را خواست، وصل تو | جز در فراق خویش نگردد میسرش | |||||
نبود به هیچ باغ چو تو سرو میوهدار | باغ ار بهشت باشد و رضوان کدیورش | |||||
نه خارج و نه داخل عالم بود چو روح | آن معدن جمال که هستی تو گوهرش | |||||
فردا که نفخ صور اعادت خوهند کرد | مرده سری بر آورد از خاک محشرش | |||||
در بوتهی جحیم گدازند هر که را | بی سکهی غم تو بود جان چون زرش | |||||
پیوستگان عشق تو از خود بریدهاند | آن کو خلیل تست چه نسبت به آزرش ... |