سیف فرغانی (قصاید و قطعات)/عشق سلطان کرد بر ملک سخن رانی مرا
ظاهر
عشق سلطان کرد بر ملک سخن رانی مرا | ز آن کنند ارباب معنی بنده فرمانی مرا | |||||
خطبهی شعر مرا شد پایهی منبر بلند | ز آنک بر زر سخن شد سکه سلطانی مرا | |||||
بر در شاهان کزیشان بیدق شطرنج به | حرص قایم خواست کرد از پیل دندانی مرا | |||||
اسب همت سر کشید و بهر جو جایز نداشت | خوار همچون خر در اصطبل ثنا خوانی مرا | |||||
خواست نهمت تا نشاند چون داوت ظالمان | با دل تنگ و سیه در صدر دیوانی مرا | |||||
شیر دولت پنجه کرد و همچو سگ لایق ندید | بهر مرداری دوان در کوی عوانی مرا | |||||
خاک کوی فقر لیسم زان چو سگ بر هر دری | تیره نبود آب عز از ذل بینانی مرا | |||||
صاحب دیوان نظمم مشرف ملک سخن | عقل مستوفی لذتهای روحانی مرا | |||||
گر بخوانی شعر من از حالت صاحب دلان | مر تو را نبود شعور ار شاعری خوانی مرا | |||||
در بدی من مرا علمالیقین حاصل شدهست | وین نه از جهل تو باشد گر نکودانی مرا | |||||
غیرت دین در دلم شمشیر باشد کرده تیز | گر ز چین خشم بینی چهره سوهانی مرا | |||||
دانهی دل پاک کردم همچو گندم با همه | آسیاسنگی اگر بر سر بگردانی مرا | |||||
چون به رنج و راحتم راضی از ایزد، فرق نیست | گر به سعد اورمزد ار نحس کیوانی مرا | |||||
از حقیقت اصل دارد وز طریقت رنگ و بوی | میوهی مذهب که هست از فرع نعمانی مرا ... |