سیف فرغانی (قصاید و قطعات)/زهی بر جمال تو افشانده جان گل
ظاهر
زهی بر جمال تو افشانده جان گل | ز روی تو بیرونق اندر جهان گل | |||||
ز وصف تو اندر چمن داستانی | فرو خواند بلبل برافشاند جان گل | |||||
چو بلبل به نام رخت خطبه خواند | اگر همچو سوسن بیابد زبان گل | |||||
ز روی تو رنگی رسیده است گل را | که اندر جهان روشناسست از آن گل | |||||
اگر همچو من از تو بویی بیابد | چو بلبل ز عشقت برآرد فغان گل | |||||
به باد هوای تو در روضهی دل | درخت محبت کند هر زمان گل | |||||
گر از گلشن وصل تو عاشقی را | به دست سعادت فتد ناگهان گل، | |||||
در اطوار وحدت بدو رو نماید | به رنگی دگر جای دیگر همان گل | |||||
گرم گل فرستد ز فردوس رضوان | مرا خار تو خوشتر آید از آن گل | |||||
همه کس گلی دارد اندر بهاران | چو تو با منی دارم اندر خزان گل | |||||
تو پایی بنه در چمن تا بگیرد | ز فرق سر شاخ تا فرقدان گل | |||||
گل لاله رخ روی بر خاک مالد | چو بر عارض تو کند ارغوان گل | |||||
تو در خنده آیی به صد لب چو غنچه | چو بر چهرهی من کند زعفران گل | |||||
درین ماه کاندر زمین میدرفشد | بدان سان که استاره بر آسمان گل | |||||
به پشتی آن سخت گستاخرو شد | که خندید در روی آب روان گل | |||||
ازین غم که با بلبلان سبک دل | به میوه کند شاخ را سر گران گل | |||||
درون چون دل غنچه خون گشت ما را | برون آی تا چند باشد نهان گل | |||||
چو روی تو بیند یقین دان که افتد | میان خود و رویت اندر گمان گل | |||||
ز بهر زمین بوس در پیش رویت | برون آورد صد لب از یک دهان گل | |||||
اگر خود به خاری مدد یابد از تو | برون آورد آتش از روی نان گل | |||||
چو نزدیک آتش شوی دور نبود | که آتش شود لاله، گردد دخان گل | |||||
چو تو با منی پیش من خار، گل دان | چون من بیتوام نزد من خاردان گل | |||||
چو در گلستان بگذری در بهاران | ایا مر تو را همچو من مهربان گل، | |||||
فرود آی تا چشم بد را بسوزد | سپندی بر آن روی آتش فشان گل | |||||
گر از بهر نزهت ز باغ جمالت | به رضوان دهی دستهای در جنان گل، | |||||
نه در برگ سدره بود آن لطافت | نه بر شاخ طوبی بود مثل آن گل | |||||
و گر چه شب و روز بیش از ستاره | کند مرغزار فلک ضیمران گل | |||||
جهان سر به سر خرمی از تو دارد | برین هست یک شاهد از روشنان گل | |||||
چو برجی است باغ جمالت که دایم | درو میکند با شکوفه قران گل ... |