سیف فرغانی (قصاید و قطعات)/برون زین جهان یک جهانی خوش است
ظاهر
برون زین جهان یک جهانی خوش است | که این خار و آن گلستانی خوش است | |||||
درین خار گل نی و ما اندرو | چو بلبل که در بوستانی خوش است | |||||
سوی کوی جانان و جانهای پاک | اگر میروی کاروانی خوش است | |||||
تو در شهر تن ماندهای تنگ دل | ز دروازه بیرون جهانی خوش است | |||||
ز خودبگذری، بی خودی دولتیست | مکان طی کنی، لا مکانی خوش است | |||||
همایان ارواح عشاق را | برون زین قفس آشیانی خوش است | |||||
تو چون گوشت بر استخوانی درو | که این بقعه را آب و نانی خوش است | |||||
ز چربی دنیا بشو دست آز | سگ است آن که با استخوانی خوش است | |||||
اگرچه تو هستی درین خاکدان | چو ماهی که در آبدانی خوش است، | |||||
کم از کژدم کور و مار کری | گرت عیش در خاکدانی خوش است | |||||
مگو اندرین خیمهی بیستون | که در خرگهی ترکمانی خوش است | |||||
هم از نیش زنبور شد تلخ کام | گر از شهد کس را دهانی خوش است | |||||
به عمری که مرگ است اندر قفاش | نگویم که وقت فلانی خوش است | |||||
توان گفت، اگر بهر آویختن | دل دزد بر نردبانی خوش است | |||||
برو رخت در خانهی فقر نه | که این خانه دار الامانی خوش است | |||||
که مرد مجرد بود بر زمین | چو عیسی که بر آسمانی خوش است | |||||
به هر صورتی دل مده زینهار | مگو مرمرا دلستانی خوش است | |||||
به خوش صورتان دل سپردن خطاست | دل آنجا گرو کن که جانی خوش است | |||||
الهی تو از شوق خود سیف را | دلی خوش بده کش زبانی خوش است |