سیف فرغانی (قصاید و قطعات)/با حسن چو لطف یار کردی،
ظاهر
با حسن چو لطف یار کردی، | ای جان بنگر چه کار کردی؟! | |||||
دل را به سخن گشاد دادی | دی را به نفس بهار کردی | |||||
با چاکر خرد خود بسی لطف، | ای صدر بزرگوار کردی | |||||
چون شعر رهی نهان نماند | فضلی که تو آشکار کردی | |||||
از وصل بریده بود امیدم | بازم تو امیدوار کردی | |||||
از نامهی خود طویلهی در | در گردن روزگار کردی | |||||
چون دست عروس نامهای را | از خامه پر از نگار کردی | |||||
زین نامه که دام مرغ روح است | چون من زغنی شکار کردی | |||||
از بهر جمال وصل خود باز | چشم املم چهار کردی | |||||
زین چند لقب که حد من نیست | بر مزبله در نثار کردی |