سیف فرغانی (قصاید و قطعات)/ای که اندر ملک گفتی مینهم قانون عدل
ظاهر
ای که اندر ملک گفتی مینهم قانون عدل | ظلم کردی ای اشاراتت همه بیرون عدل | |||||
این امیرانی که بیماران حرصاند و طمع | همچو صحت از مرض، دورند از قانون عدل | |||||
دست چون شمشیرشان هر ساعتی در پای ظلم | بر سر میدان بیدادی بریزد خون عدل | |||||
ز آن همی ترسم که ناگه سقف بر فرش اوفتد | خانهی دین را که بس باریک شد استون عدل | |||||
ظالمان سر گشته چون چرخند تا سر گین جور | گاو جهل این خران انداخت بر گردون عدل | |||||
چون هلال دولت این ظالمان شد بدر تام | هر شبی نقصان پذیرد ماه روز افزون عدل | |||||
دیگران در وی چو مجمر عود احسان سوختند | وین خسان را هیمه سرگین است در کانون عدل | |||||
آب عدل و دست احسان شوید از روی زمین | چرک ظلم این عوانان را به یک صابون عدل | |||||
گر چه عدل و دین نمیدانی ولی میدان که هست | راستی معنی دین و نیکویی مضمون عدل | |||||
اطلس دولت چو در پوشیدی احسان کن! بدوز، | بهر عریانان ظلمت صدرهای زاکسون عدل | |||||
حاکمی عادل همی باید که دندان بر کند | مار ظلم این عقارب را به یک افسون عدل | |||||
باد لطفش وانشاندی آتش این ظلم را | خاک را گر آب دادی ایزد از جیحون عدل | |||||
آمدی جمشید و مهدی تا شدی سر کوفته | مار ضحاکان ظلم از گرز افریدون عدل | |||||
تا امام خود نسازی شرع را در کار ملک | هر چه تو حاکم کنی چون ظلم باشد دون عدل | |||||
گر خوهی تا نظم گیرد کار ملک و دین ز تو | جهد کن تا جمله افعالت شود موزون عدل | |||||
تا مزاج مملکت صحت پذیرد بعد ازین | خلط ظلم از طبع بیرون کن به افتیمون عدل | |||||
ظلمت ظلمتگر از پشت زمین برخاستی | روی بنمودی به مردم چهرهی گلگون عدل | |||||
حرص زرگر کم بدی در تو، عروس ملک را | گوش عقد در شدی از للی مکنون عدل | |||||
سیف فرغانی چو پیدا گشت بوم شوم ظلم | راست چون عنقا نهان شد طایر میمون عدل |