سیف فرغانی (قصاید و قطعات)/ای بلبل بوستان معقول
ظاهر
ای بلبل بوستان معقول | طوطی شکر فشان معقول | |||||
ای بر سر تو لجام حکمت | وی در کف تو عنان معقول | |||||
مشاطهی منطق تو کرده | آرایش دختران معقول | |||||
وی از پی طعن دین نشانده | بر رمح جدل سنان معقول | |||||
وی ناخن بحث تو ز شبهه | رنگین شده بر میان معقول | |||||
رو چهرهی نازک شریعت | مخراش به ناخنان معقول | |||||
پنداشتهای که از حقیقت | مغزی است در استخوان معقول | |||||
بر سفرهی حکمت آزمودند | بس بینمک است نان معقول | |||||
تیر نظرت ز کوری دل | کژ میرود از کمان معقول | |||||
سر بر نکنی به عالم قدس | از پایهی نردبان معقول | |||||
با حبل متین دین چرایی | پا بستهی ریسمان معقول | |||||
زردشت نهای چرا شدستند | خلقی ز تو زند خوان معقول | |||||
شرح سخن محمدی کن | تا چند کنی بیان معقول | |||||
بر شهره شرع مصطفی رو | نه در پی رهزنان معقول | |||||
کز منهج حق برون فتادهست | آمد شد رهروان معقول | |||||
بانگ جرس ضلالت آید | پیوسته ز کاروان معقول | |||||
گوش دل خویشتن نگهدار | از بوعلی آن زبان معقول | |||||
نقد دغلی به زر مطلاست | در کیسهی زرگران معقول | |||||
در خانهی دین نخواهی آمد | ای مانده بر آستان معقول | |||||
بی فر همای شرع ماندی | چون جغد در آشیان معقول | |||||
چون باز سپید نقل دیدی | بگذار قراطغان معقول | |||||
اینجا که منم بهار شرع است | و آنجا که تویی خزان معقول | |||||
در معجزه منکری که کردی | شاگردی ساحران معقول | |||||
سودی نکنی ز دین تصور | این بس نبود زیان معقول | |||||
روشن دل چون چراغت ای دوست | تاریک شد از دخان معقول | |||||
هرگز نبود حرارت عشق | در طبع فسردگان معقول | |||||
از حضرت شاه انبیا علم | ای سخرهی جاودان معقول، | |||||
ما را ز خبر مثالها داد | نافذ همه بینشان معقول |