سیف فرغانی (قصاید و قطعات)/ایا نگار صدف سینهی گهر دندان
ظاهر
ایا نگار صدف سینهی گهر دندان | عقیق را زده لعل تو سنگ بر دندان | |||||
نهفتهدار رخ خویش را ز هر دیده | نگاهدار لب خویش را ز هر دندان | |||||
ز سعی و بخت نه دور است اگر شود نزدیک | لب تو با دهنم چون به یکدگر دندان | |||||
چو تو به خنده در آیی و عاشقان گریند | ایا نشانده ز در در عقیق تر دندان، | |||||
لبان لعل تو بر دارد از گهر پرده | دهان تنگ تو بنماید از شکر دندان | |||||
اگر تو برق درافشان ندیدهای هرگز | بگیر آینه میخند و مینگر دندان | |||||
ز تنگی دهنت هیچ چیز ممکن نیست | که از لب تو به کامی رسد مگر دندان | |||||
چو خضر چشمهی حیوان شدهست مورد او | چو از دهان تو کردهست آبخور دندان | |||||
همی خورد جگرم را چو گوشت تا افتاد | غم تو در دل من همچو کرم در دندان | |||||
شدم ز عشق تو سگ جان و شیر دل که مرا | غمت چو گربه فرو برد در جگر دندان | |||||
به جای خون دهنم پر عسل شود گر من | فرو برم به لب تو چو نیشکر دندان | |||||
ز خوان لطف تو از بهر استخوانی دل | سگی است دوخته بر آستان در دندان | |||||
دلم که منفعت او به جان خلق رسد | درو نهاد غمت از پی ضرر دندان | |||||
چو آفتاب رخ تو به دلبری بشود | ورا ستاره نهد گرد لب قمر دندان | |||||
چو سنگ پای تو بوسم به روی شسته ز اشک | گرم چو شانه برآید ز فرق سر دندان | |||||
دهانت دیدم و بر عقد در زدم خنده | که هست درج دهان تو را گهر دندان | |||||
بسان صبح که ناگاه بر جهان خندد | لب افق چو بدید از شعاع خور دندان | |||||
ز سوز عشق تو لب چون چراغ میسوزد | مرا کز آتش آه است چون شرر دندان | |||||
به مرگ تن شود از خدمت تو بنده جدا | به کلبتین رود از جای خود بدر دندان | |||||
ز ذوق عالم عشق است بیاثر عاقل | ز چاشنی طعام است بیخبر دندان | |||||
به شعر نظم معانی وصفت آسان نیست | چو نقش کردن نقاش در صور دندان ... |