پرش به محتوا

سه مقاله دیگر/بلبشوی کتابهای درسی

از ویکی‌نبشته







بلبشوی کتابهای درسی

«شرب الیهود» که شنیده‌اید عیناً وضع کتاب‌های درسی است. مثل همه چیز دیگر. درست است که حالا دیگر خیلی ترقی کرده‌ایم و دبستان‌ها داریم و دبیرستان‌ها و دانشگاه‌ها و قرار است در همه آن‌ها درس بخوانیم اما این درس را پیش کدام معلم و استاد بخوانیم و از روی کدام کتاب یا در کدام آزمایشگاه؟ تازه‌ترین تحول آنست که از وقتی دبیرستانهارا ملی کرده‌اند و نیمه ملی اما همه را تمام پولی هر کدام سرمایه‌ای کلان را بصورت آزمایشگاهی در گوشه اتاقی از مدرسه را کد گذاشته‌اند و اختیارش را بدست کلیدی سپرده‌اند که جزء دسته کلید فراش مدرسه آویزان است و گرفتاری بزرگ مدارس متوسطه این است که چگونه این آلات و ابزار براق فرنگی را از زنگ زدن نجات بدهند. آنهم در چه روزگاری؟ در روزگاریکه هزار وسیله دیگر برای آموزش خلق شده اما برای ما تنها وسیله آموزش در مدارس هنوز همین کتاب‌ها هستند بگذریم که حالا دیگر در ممالک از ما بهتران دارند خود تلویزیون را جای معلم می‌گذارند و ما هنوز درخم کوچه دعای وزارت فرهنگ با وزارت جنگیم که چرا از ۲۷۰ نفر دبیر مردی که دانشسرای عالی با هزار جان کندن در سال ۳۹ تربیت کرده است ۲۰۰ نفر را چکی برده‌اند نظام وظیفه. و حالا بجای این که در کلاس‌ها درس بدهند با کله‌های تراشیده دارند درجا می‌زنند تاحالشان جا بیاید و آنوقت بچه مدرسه‌ای‌ها تنها مانده‌اند با کتاب‌ها. و چه کتابهایی!؟ اینجا کاری به کار معلم‌ها ندارم و نیز بکار کتابهای دانشگاه. این هر دو مسائل دانشگاهی اند و طرف شدن با آنها اگر صلاحیتی نخواهد جربزه‌یی میخواهد که در من نیست اما يك معلم اطفال بهر صورت نمیتواند از کار کتابهای درسی دبستان و دبیرستان غافل بماند. کنه‌یی است بهرجهت بیخ ریش او چسبیده - باید این کتابها را درس بدهد. دست کم او که متولی این امامزاده ها است باید بتواند احترام این زیارت نامه ها را نگهدارد و بدبختی اینجا است که نمی تواند. از این کلاس به آن کلاس میرود و ازین میز به آن ميز و از این کتاب به آن کتاب درست همچون از شاخی به شاخی . فيزيك که دلش را زد با کتابهای طاق واژه ناخوانا ولابراتوارهای در بسته اش. میرود تاریخ و جغرافیا درس میدهد و خدا زنده بگذارد کتاب نویسهای فرهنگی را یکی و دوتا که نیستند! و من خوب میدانم که چه حسابی باید تنم را چرب کنم! تازه مگر میشود به مقام منبع وزارت جليلة فرهنگ اسائه ادب کرد. با انگ «توانا بود هر که دانا بود»ی که روی کتابهایش می گذارد. و من راقم نه یکسال است هزار زحمت از درس و و کلاس گریخته ام و بیخ گوش وزارت جلیله بدعا گویی مشغولم به ترس از اینکه مبادا باز گذارم باین امام زادهها و این زیارت نامه ها بیفتد خیال این اسائه ادب را در همین یکسال مرتب در سر پرورده ام. مدام از این اداره به آن اداره رفته ام و از این بایگانی بان کار گزینی و ازین ناشر سراغ دیگری را گرفته ام تا شاید سر از کار این بازار آشفته در بیاورم و این است آنچه عاقبت دستگیرم شده است. می- بخشید اگر متاع کاغدی است با پرت و پلای بی سرو تھی. آخر درین اداره بدستور رئیس به بیگانه یی چون من راه نمی داده اند و آن ناشر اسرار مفتضح کسبی خود را همچون مراسم اعظم بسختی مخفی میکرده است و فلان نویسنده کتاب درسی گمان می کرده که با رقیبی سرو کار دارد که بازار فروش او را تنگ خواهد کرد و این است که هنوز بسیاری اسرار واژه ناخوانا در کار کتابهای درسی هست که مرا بانها دسترس نبوده است و شما خود دانید. اما مشتی نمونه واژه ناخوانا که هست.

***

برای شش کلاس دبیرستان چهارصد و بیست و هشت جلد کتاب داریم. ۴۲۸ جلد و نوع؛ البته عیر از دوستان و گلستان و دستور مبرزا عبد العظیم خان ومنتخبات فروزانفر و چهار مقاله و کلیله و دمنه که دیگر عهد بوقی شده‌اند و کمتر خریدار دارند. این فقط صورت كتاب‌هایی است که نویسندگان واژه ناخوانا علامه‌های دانشگاه دیده در همین سال‌های اخیر نوشته‌اند.[۱]

فیزیك برای سال اول هفت نوع - تاریخ ادبیات برای ششم نوع. عروض برای ۵ و ۶ چهار جور و همین جور... و آنوقت تماشایی است تعداد هیأت‌های نویسنده.

شانزده هیشت جغرافی نوشته‌اند ۲۳ هیئت تاریخ - ۱۱ دسته نویسنده زحمت نوشتن طبیعی و بهداشت را تقبل کرده‌اند و ۲۶ دسته نویسنده کتاب‌های ریاضی دبیرستان‌اند.

می‌بینید که وزارت فرهنگ بد جوری آزادی داده است. و آنوقت تمام موادی که در تمام دوره دبیرستان می‌خوانند چند تاست؟ غیر از شوخی‌های لوسی مثل حسن خط و کار دستی و ورزش و ازین جور بازیچه‌ها هر شاگردی در هر کلاس دبیرستان میان ۱۰ تا ۱۵ ماده درس دارد و برای هر درسی یک کتاب باید بخرد و هر کتابی را از میان هفت هشت نوع کتاب باید انتخاب کند و این سفره معلومات چنان گشاده است که ننه بابای بچه‌های بیچاره هم در می‌مانند. و تازه کتاب‌ها همه زیبا همه مناسب سریز‌های ما همه برقی و رنگی چه تاریخ‌ها و چه علم الاشیا‌ها آدم حظ می‌کند و واقعاً حسرت می‌خورد بروزگاری که در مکتب خانه‌ها گذرانده است باعم جزو‌ها وعاق ـ والدین‌ها و به دبستانی که دیده است در آن دخمه‌ها با آن « نصاب - الصبیان‌»ها و «آن بوده است خری که دم نبودش»‌ها. حالا دیگر روی جلد کوچکترین دستور‌های زبان فارسی با ۲۵ صفحه متن و مقدمه و فهرست اسم هفت نفر علامه جوان دکتر در زبان فارسی ردیف شده است. چهار نفر دور هم جمع می‌شوند. اولی بدومی می‌گوید «من توی وزارت

فرهنگ دست دارم دلت نمی‌خواهد کتاب انشاء بنویسیم؟ » دومی هم از قضا در یك بنگاه نشر کتاب آشنا دارد. پسر خاله سومی هم دست برقضا بررس کتاب‌های درسی است در اداره نگارش. خوب کار جور شد دیگر این است که می‌نشینند و موضوع انشاء امتحان‌های مدارس را از فلان سال تا آنروز جمع می‌کنند و برای هر موضوع مقاله نمونه‌یی می‌نویسند و بالایش یادداشت می‌کنند که «بهترین انشاء امتحان فلان كلاس فلان مدرسه فلان سال فلان شهرستان...» و فرم‌ها که زیر چاپ رفت یك روز دسته جمعی بلند می‌شوند ‌می‌روند خدمت فلان استاد پیر شده گرد فراموشی گرفته که « بله اگر اجازه بفرمایید جلد کتاب را به نام نامی جناب عالی مزین کنیم» و آنکه با بنگاه ناشر سروسری دارد قبلاً با استاد از کم و کیف حق التألیف صحبت کرده است و استاد که البته اهل این حرف‌ها نیست و دیگر از و گذشته است... ولی چه می‌شود کرد؟ نباید جوانان برومند را نومید از در بر گرداند و ازین تعارف‌ها... و یك هفته بعد لیست رسمی اداره نگارش یك كتاب دیگر را با سروصدا و عناوین دکترا و اسامی دهن پر کن بعنوان کتاب رسمی فرهنگ برای دبیرستان‌ها به تمام ولایات معرفی می‌کند. و آنوقت بچه‌ها در می‌مانند و خانواده‌ها که سال دیگر چه خاکی بسر کنند؟ چه شتابی بخرند که سال بعد هم اعتباری داشته باشد و بشود در بورس کتاب بچه مدرسه‌ای‌ها، پشت پارك شهر به دوازده قرآن و ده شاهی فروختش و همچنین آقایی مدیر و همچنین معلم انشاء آقای مدیر هنوز اسم‌نویسی را تمام نکرده که در باز میشود و فلانی - دوست زمان کودکی - از در وارد می‌شود با بسته‌ای زیر بغل. سلام وعلیك و احوالپرسی و «چرا یادی از ما نمی‌کنی؟» و بسته را می‌گذارد روی میز یک دوره انشاء برای اول تا ششم یا یك دوره تاریخ یا جغرافی یا فیزیک و همین جور... و «آخر دوستی را برای کی گذاشته‌اند؟ ما باعتماد شما‌ها کتاب چاپ کرده‌ایم...» و از این قبیل. و هر روز نیم‌دوجین ازین دوستان زمان تحصیل و ازین كتاب‌ها و ازین سفارش‌ها. و آقای مدیر چه بکند؟ مملکت که حساب و کتابی ندارد. شاید فردا گذر پوست او بدباغخانه همین دوست افتاد او اصلا مگر میشود مردم را از خود رنجاند ؟ و خوشبختی درین است که او مدیر مدرسه ای است که از هر کلاس چهار پنج تا دارد . و هر کدام با ۶۰-۷۰ تا شاگرد. پس چهارم الف انشاء دسته اول را بخرد. پنجم جيم فيزيك دسته چهارم را و همینطور... معلم ها را هم در شورای مدرسه با همین سیاستها و عاقبت اندیشی ها میشود راضی کرد و خوب دیگر کار تمام است. و آنوقت دوماه از سال نگذشته معلم عوض میشود یا مدیر . و مدیر و معلم تازه دوستان تازه ای دارند و این دوستان تازه کتابهای تازه تر و توقعات تازه تری . و آنوقت روز از نو و روزی از نو ... و این روزی برای که برای بنگاه محترم نشر کتاب که چهل صفحه مطلب را با يك جلد شميز به چهار تومان می فروشد. حق التاليف را هم که نقد نداده است و در گرو این نگهداشته است که مؤلفان محترم چقدر رو بکارند و چقدر خواهش و تمنا و زورشان به چند کلاس چند مدرسه میرسد. این جوری است که شاگردها پشت در کنکور دانشگاه چهار سال و پنجسال در جا میزنند . چرا که هر را از بر تشخیص نمیدهند و هیچکس هم جرات ندارد بگوید آخر این بلبشو چرا؟ مگر آن کتابهای زمان مرحوم مرآت چه عیبی داشت همه جيز يك كاسه بود و خیال همه راحت بود و در يك خانواده منظم و خانم هر چهار تا پسر بنوبت از آن استفاده میکردند. ولی مگر میشود از گذشته دفاع کرد: ای آقا دنیا رو بتحول است و در کتابهای آن زمان اصول جدید آموزش و پرورش مراعات نشده بود و محتويات سنگین داشت و وزارت جليله مخصوصاً کتاب نویسی را آزاد گذاشته است چرا که آزادی رقابت میآورد و ناچار در که بهتر نوشته باشد برده است و ازین دهن پر کنها ... غافل ازینکه مگر این کتابهای تازه را که‌ها نوشته اند ؛ همانهایی که دبیرستان را با کتابهای آن دوره تمام کرده اند و من استادم دکتر شفق را دیده ام که دادش بلند بوده است که تاریخ ادبیات او را شش بار و شش دسته مختلف رو نویس کرده اند و باسم خود در آورده اند و همین جور بلبشویی که در سالهای بعد از شهریور بیست در امر مطبوعات پیش آمد الان چهار پنج سالی است در امر کتابهای مدرسه ای پیش آمده است . دیدیم که سر نوشت آن بلبشود. مطبوعات چه بود و چگونه از درون هر پیله‌ای که گمان می‌کردیم پیله ابریشم است بجای پروانه چه خرخاکی زشت و تنبل و عفنی در آمد. خرخاکی این «رنگین نامه‌»ها که دستشان بزنی بوی عفونتشان دماغ را می‌آزارد، و حالا که از زندان مدارس با این کتاب‌ها گمان می‌کنید علامه دهر در خواهد آمد یا مخترع موشك؟ آنهم در روزگاری که دیگر کتاب بعنوان تنها وسیلۀ آموزش بکار نمی‌رود.

***

اما کار دبستان‌ها درست بعکس دبیرستانهاست. این جاکار یك كاسه است. از آزادی کتاب‌نویسی و رقابت آزاد و آن حرفهای دهن پر کن اینجا دیگر خبری نیست درست مثل اینکه جمهوری خود مختار دیگری است. همه کتاب‌ها را چكى و یك جا تهیه می‌کنند و چکی میان بچه‌های مردم پخش می‌کنند و پزهم می‌دهند که مجانی پخش می‌کنند. مثلاً کمکی کنند به اجرای تعلیمات اجباری! انگار که اجرای این قانون طلبه شده فقط بسته به کتاب مجانی میان مردم بخش کردن است وزیر فرهنك در اولین مجلس تشریفاتی سال تحصیلی فعلی رسما گزارش داد که ۳۴ درصد از بچه‌های حاضر به مدرسه رفتن پشت در دبستان‌ها می‌مانند. چرا؟ برای اینکه معلم نداریم، مدرسه نداریم، تشکیلات نداریم. تازه اگر به صحت این آمار بتوان یقین کرد. اما در عوض کتاب مجانی داریم. و دلمان راه خوش کرده‌ایم. اما هیچکس نیست بپرسد که آخر این کتاب مجانی برای کیست: و برای چیست؟ و آنکه پشت در مدرسه می‌ماند هم حق دارد از این کتاب مجانی استفاده کند یا نه البته که جواب روشن است. کتابرا همین جوریکه نمی‌شود پخش کرد! باید هر دهکوره یی بشهر گزارش بدهد که چند تا شاگرد کلاس اول دارم و چند تا در کلاس چهارم تا فرهنگ بهمان عده کتاب برایش بفرستد. و تازه آمدیم پسر حسنعلی جعفر که مال دولت را پدر در پدر حلال می‌داند کتابش پاره شد یا توی چاه و چاله افتاد یا کم شد. البته چشمش کور تا آخر سال کتاب بماند. وزارت فرهنك كه آخوند ملاقد نیست تا هر حرفی را صد بار تکرار کند. بله به بچه‌های مردم باید آموخت که کتاب مجانی را مال خودشان بدانند و ازین دستور‌های وزارتی... اما عملا دیده‌ام که رئیس فلان فرهنك وسط سال بتهران آمده است و حاضر بوده هر کتاب مجانی را به ۱۰ تومان بخرد و پیدا نمی‌کرده. و خوشمزه‌تر از همه این است که این مجانی بخش کردن کتاب میان بچه‌های مردم باعث شده است که شرکت چاپ افست (چاپ‌کننده کتابهای ابتدائی) ارزش سهامش در عرض دو سه سال ۳۰ برابر شود. بله. سی برابر خنده دار نیست؟ و فکر نمی‌کنید یکجائی ازین معادله خراب باشد؟

از سه چهار سال پیش آمدند و نشستند و گفتند برای كمك به اجرای تعلیمات اجباری تصمیم گرفتند که کتاب‌های چهار کلاس اول را مجانی بهر شاگرد مدرسه‌یی بدهند. بسیار خوب. مقداری از بودجه چاپ این کتاب‌ها را ساز‌های خدمات اجتماعی بعهده گرفت تا مثلا کفاره‌یی داده باشده از پول مظلمه‌یی که بعنوان لاتار و بخت آزمایی از جیب مردم در می‌آورد. مقداری را وزارت فرهنك بعهده گرفت و مقداری را هم سازمان برنامه و البته چون چایخانه‌ای برای تهیه چنین سفارش عظیمی در مملکت نبود (چاپخانه مجلس و بانك و ـ دارائی و... خیلی‌های دیگر لابد عهد بوقی شده بودند و بکاغذ بازی عادت کرده بودند و لایق نبودند والخ... این استدلال آقایان ) با اعتبار این طرح شرکتی درست شد باسم شرکت است با هزار سهم هزار تومانی که در حدود نصف سرمایه‌اش پرداخت شده بود و باقیش اعتبار بود و این سرمایه جمعاً یک میلیون تومان می‌شد. بعد بیا درمیانی امریکائی‌ها و باعتبار این یک میلیون تومان در حدود پنج میلیون تومن ماشین چاپ از آلمان وارد کردند و باین طریق شرکت‌ها می‌افست راه افتاد تا کتاب‌های ابتدائی را با تیراژ‌های عظیم بتواند چاپ کند.

بسیار خوب این کار راهم کردند و حالا این چاپخانه قدرت دارد که در هر سال در حدود ۱۰ - ۱۲ میلیون نسخه کتاب فرهنگی چاپ کند که من آن تعداد عظیمی کتاب‌های مدارس افغانستان است که امریکائی‌هایی خواهند ازین راه در حصار نفوذ ناپذیر سیاست خارجی اش روزانه‌یی باز کنند. ملاحظه می‌کنید که باین طریق با تأسیس شرکت افت یك قدم مثبت فرهنگی برداشته شده است. کتاب‌ها یك شکل زیبا‌تر از سابق با تشکیلات فنی مجهز و مهم‌تر از همه قادر به چاپ کتاب برای یك كشور همسایه.

بازای کتاب‌هایی که این شرکت برای جانی پخش شدن میان بچه‌های مردم چاپ می‌کند جلدی در حدودی ۳ تومان (آنطور که شایع است) از بودجه مملکت را می‌گیرد بعنوان مزد چاپ و کاغذ وغیره - متن را هم که سه سال پیش وزارت فرهنگ در اختیارشان گذاشته و بی‌هیچ کم و کاست هر سال مرتب چاپ می‌شود و خرج تازه‌یی ندارد و با حسابی که هر آدم وارد به امور مطبوعات می‌تواند بکند می‌توان دریافت که برای چاپ کتابی با چنین تیر از عظیم پولی بسیار کمتر از این‌ها خرج می‌شود و از همین جا است که ناشرانی به نصف این قیمت «حتی کمتر» حاضر شده‌اند کتاب‌های فرهنگی را چاپ و منتشر کنند. متنها چون هیچ کدام وسیله و ابزار کار مرتبی نداشته‌اند و حرف هیچکدامشان هم با آن دیگری مطابقه نمی‌کرده است کار از این قرار در آمده است که می‌بینند و آنوقت همینطوری می‌شود که قیمت سهام شرکت افست بعد از سه سال بآن صورت عجیب ترقی کرده است[۲]

حالا قدم اول حرف درین مجانی پخش کردن کتاب میان مردم است. بچند دلیل که خواهد آمد. اما قبلاً بدانیم که تعداد کتابهای چهار کلاسه اول که مجانی بخش می‌شود ۹ تا است. برای هر کلاس کتاب قرائتی و کتاب حسابی و یك علم الأشیاء هم برای چهارم و دست بالا قیمت مجموع این کتاب‌ها بحساب پولی که شرکت افست از سازمان خدمات اجتماعی و وزارت فرهنگ و سازمان برنامه می‌گیرد میشود ۲۵ تا ۳۰ تومان - اگر فراموش کنیم که حقا چاپ این ۹ جلد کتاب خرج بسیار کمتری می‌برد. و نیز با توجه باین بدیهی اولیه که وزیر فرهنگ گزارش داده است که ۳۴ در صد از بچه‌های مردم بمدرسه نمی‌توانند بروند. یعنی فقط ۶۶ در صد از بچه‌های مردم میتوانند سر کلاس حاضر شوند و کتاب مجانی بگیرند و حالا دلایل:

۱- کدام خانواده بسیار فقیر را می‌شناسید که در هر سال قادر به پر داختن این ۲۵ تا ۳۰ تومان برای خرید کتاب مدرسه‌ای بچه‌هایش نباشد: فرض کنید که همین خانواده بسیار فقیر چهار تا بچه داشته باشد ادست بالا را می‌گیریم) و هر کدام در یکی از این چهار کلاس ناچار باید سالی ۱۲۰ تومان برای خرید کتاب بدهد در حالیکه اگر قرار میبود کتاب‌ها را بخرد پسر کوچکتر را و‌امید است که در سال آینده از کتاب‌های برادر بزرگترش استفاده کند و باین طریق همین خانواده بسیار فقیر با اینکه چهار بچه هم در چهار کلاس داشته باشد چیزی بیش از همان سالی ۳۰ تومان (حداکثر) برای کتاب نمی‌پرداخت تصدیق نمی‌کنید که همین خانواده بسیار فقیر باحتمال قوی پولی در همین حدود را فعلاهم که کتاب‌ها مجانی است برای خرید بلیط بخط آزمایی میدهد با این صورت آیا بهتر نیست بگذاریم خانواده مورد بحث کتاب را پول بدهد و بخرد تأسر ما یداش در راه چاق و چله کردن سهام یک شرکت بزرگ مطبوعاتی بکار نرود؟ حالا از این‌ها بگذریم و توجه کنیم باینکه از ین راه وزارت فرهنگ فقط به ۶۶ درصد از بچه‌های مردم کتاب مجانی می‌دهد و دیگران را که راهی به کلاس و مدرسه نداشته‌اند حتی از حق خریدن و داشتن کتاب کلاسی محروم کرده است. و آیا این سزاوار است؛ حالا که کلاس و معلم و مدرسه و تشکیلات نداریم چرا مردم را ـ وباعتراف وزیر فرهنگ ۳۴ درصد از مردم را از حق خریدن کتاب درسی محروم کنیم؟ کار وزارت فرهنگ در این مورد درست با این می‌ماند که دولت مثلاً برای ارزان کردن خرج زندگی تصمیم بگیرد بهمه مردم مملکت غذای مجانی بدهد و برای این کار ناهار خوری‌های عظیم و آخرین سیستم درست مثل تأسیسات شرکت چاپ افست درست کند و قرار بشود همه مردم غذای خود را ازین ناهارخوری‌ها بگیرند یا در همانجا بخورند ولی ۳۴ درصد از مردم دسترسی باین ناهار خوری‌ها نداشته باشند. آنوقت نتیجه چه می‌شود؟ و کار ما را یک آدم عاقل چه خواهد نامیده مجانی کردن خوراك یا محروم کردن ۳۴ درصد از مردم از حق حیات؟... ر‌ها کنم و بپردازم به دلیل دوم:

۲- فرض کنیم که در چهار کلاس اول دبستان ۵۰۰ هزار دانش‌آموز داریم و این عدد هر کدام ۳یا۲ کتاب مجانی در سال می‌گیرند یعنی در هر سال ۱٫۵ میلیون جلد کتاب. و فرض کنیم که خرج چاپ این تعداد کتاب ۷ میلیون تومان بشود و چنانکه بیش ازین‌ها هم هست و شرکت چاپ افست پولی بسیار بیش ازین را بازای آن تعداد کتاب از دولت می‌گیرد خوب اگر این پول یك جا در اختیار وزارت فرهنگ باشد چند تا دانشسرا می‌شود یا آن ساخت و چند هزار معلم در هر سال می‌شود بیشتر تربیت کرد و چند تا آزمایشگاه مجهز یا مدرسه فنی و تخصصی در حالیکه فعلا این مقدار پول صرف می‌شود و بازای آن هیچ کار تولیدی و هیچ سرمایه‌گذاری معینی نمی‌شود و می‌دانیم که ما در شرایطی هستیم که کوچکترین سرمایه ملی باید صرف سرمایه‌گذاری در راه‌های تولیدی بشود تصرف چاپ کتابی که سه ماهه پاره شده است و نیز در حالیکه از علمای تربیت هیچکس نگفته است که کتاب از عوامل و وسائل لا ینفك تعلیم و تربیت. است. اگر معلم و کلاس باشد با گچ روی تخته سیاه هم می‌شود بچه‌های مردم را با سواد کرد یا با نوک چوب روی خاک. چنانکه در کلاس‌های هوای آزاد در هند می‌کنند.

۳ - سومین مطلبی که درین باره هست اثر روحی مجانی پخش کردن کتاب است. از سال ۲۰ باین طرف مردم به اوراق تبلیغاتی سیاسی مجانی عادت کرده‌اند هر خانه فرهنگی خارجی بادر بنگاه تبلیغاتی مجله‌ای یا روزنامه‌ای دارد که مجاناً در خانه‌های مردم می‌فرستد باین خیال که مقاصد و هدف‌های خود را بچشم مردم بکشد. اما شما هم بهتر از من می‌دانید که سرنوشت این اوراق مجانی تبلیغاتی چیست؟ خود من زیر فرش‌ها را با آن‌ها پوشانده‌ام و می‌پوشانم. خانه مادر هم همین کار را می‌کنند. خیلی‌ها هم هستند که آن‌ها را بعطاری‌ها می‌دهند وما همسایه‌ای داریم که چند تا بچه مدرسه‌ای دارد و هر هفته صدورق از این اوراق هم برای جلد کردن دفتر دستک‌های مدرسه‌شان کافی نیست. وقتی کتابی یا چیزی را مجانی بدست مردم دادید قبل از همه گمان کند که آن کتاب یا آن چیز لابد جفنگ است که مفت می‌دهند. از قدیم هم گفته‌اند که هیچ ارزانی بی‌علت نیست و آنوقت نتیجه این کار چه می‌شود؟ اینکه حتی ژاندارم‌های ما هم هنوز نتوانسته‌اند با این کتاب‌های مجانی سواد پیدا کنند.

بدلایل فوق مجانی چاپ کردن کتاب‌های چهار کلاس اول دبستان کاری است عبث و بی‌نتیجه و بوسیله آن هیچ قدم مؤثری در راه اجرای تعلیمات اجباری برداشته نشده است صرف نظر از اینكه یك سرمایه هنگفت دارد بهدر میرد و با این مناسب پیشنهاد می‌شود که وزارت فرهنگ ازین پس:

اولا) چاپ و فروش کتاب‌های چهار کلاس اول را آزاد بگذارد. با این طریق که هر سال وزارت فرهنگ متن کتاب‌ها را تهیه کند و تجدید و اصلاحات لازم را هر ساله در متن آن‌ها بعمل بیاورد (نه آنچنانکه فعلا چند سالست که دست به ترکیب متن کتاب‌ها نخورده) و بعد کار چاپ و و توزیع آنرا به مناقصه بگذارد. هر بنگاه مطبوعاتی غیر مشخصی که کتاب را بهتر و زیباتر و محکمتر و ارزان‌تر بمعرض فروش گذاشت کتاب را با و بدهد و مثلاً هر کتابی از هر کلاس را بیك بنگاه بدهد تا نه حسادتی در کار باشد و نه کارشکنی و تعللی و نه احساس تبعیضی و گمان می‌رود که باین طریق هر کتابی بیش از ۱۰ تا ۱۵ ریال در بازار عرضه نشود.

ثانیا) بودجه‌ای را که هر ساله برای چاپ این کتاب‌های مجانی پخش شونده از هر جا داده می‌شود وزارت فرهنگ در اختیار بگیرد و با آن طبق نقشه‌ای دقیق هر چه بیشتر دانشسرا بسازد و مدرسه حرفه‌ای و آزمایشگاه و مدرسه نمونه و باز هم دانشسرا و باز هم دانشسرا...

این بود داستان کتاب‌های مجانی چهار کلاس اول دبستان صرف نظر از پنکه متن کتاب‌ها چیست و چه نواقصی دارد و من دو نفر از تهیه کنندگان این کتاب‌ها را در این مدت دیده‌ام که معتقد به اصلاح جدی آن‌ها هستند[۳] و نیز این بود کنه یکی از اقدامات مشعشع دولت قبلی که وزیر فرهنگش عمر نوح کرد و با مجانی بخش کردن کتاب بزر گترین قدم را در راه ایجاد یك دتر است مطبوعاتی برداشت که خطرش برای آزادی مطبوعات از هر سانسور دقیقی مؤثر‌تر است. با این مطلب کمی بعد خواهم رسید فعلا بگذارید بپردازم به داستان کتاب‌های کلاس ۵ و ۶ ابتدایی.

شرکت سهامی افست و مباشر اصلی ایجاد آن یعنی بنگاه فرانکلین با همه زوروزر خود و با همه اختلاف رأی و تضاد منافع ناشران آزاد و کتابفروش‌های قدیمی نتوانست چنانچه می‌خواست کتابهای ابتدایی را در بست در اختیار بگیرد. درین قضیه گفته می‌شود که رفت و آمد‌های فراوان و دید و بازدید‌های سری مداوم و تحریکات دامنه داری شد که برای اطلاع از آن‌ها باید اداره نگارش وزارت فرهنگ و شخص وزیر ماضی رادید و راقم این سطور کاری به مسائل سری و مخفی ندارد چرا که آنچه رسمی است و علنی است برای شاهد مثال این مختصر بسیار کافی ورسا است. بهر صورت وزارت فرهنگ اجازه داد که ناشران آزاد هم در کار انتشار کتاب‌های دو کلاس ۵ و ۶ دستی داشته باشند. خدا را هم خوش نمی‌آمد که این صنف ناراضی بشود. این بود که باز بمباشرت بنگاه فرانکلین شرکتی باسم (شرکت سهامی پخش کتاب) تأسیس شد تا کتاب‌های دبستانی را برای کلاس‌های ۶ و ۵ چاپ و منتشر کند و سهامداران عمده این شرکت جدید عبارت هستند از خود شرکت افست ( یعنی بنگاه فرانکلین) ۵۴۰ سهم - شرکت‌های اقبال ابن سینا -‌امیر كبیر - احمد علمی - علی اکبر علمی هر کدام؛ ۵۰ سهم دانش و زوار و معرفت و نیل و ظهوری و محمد حسن علمی هر کدام با ۳۰ سهم - ناصر و منصور مشفق هر کدام ۱۵ سهم - و می‌بینید که اینجا هم باز کارفرمای اصلی و سهامدار اکثریت دار همان شرکت افست است و دیگران در حقیقت حق السکوتی بعنوان سهم گرفته‌اند. سرمایه این شرکت در اصل ۲۴۰ هزار تومان بود که تا یك میلیون تومان رسید و باز بهزار سهم هزار تومانی تقسیم شده بود و دیگر اینرا نمی‌دانم که سهام این شرکت چقدر ترقی کرده است و آنوقت کتاب‌های دو کلاس آخر دبستان هم رسما و انحصاراً باید بوسیله این شرکت سهامی پخش كتاب فروخته شود و وزارت فرهنگ بخشنامه‌های غلاط و شداد در اول هر سال منتشر می‌کنند که چنین و چنان می‌کنیم معلمی را که خدای نکرده کتابی غیر از کتاب‌های این شرکت را در کلاسی درس بدهد.

بسیار خوب ظاهر این امور این است که تمام کلاس‌های دبستان کتابهاشان باین طریق یك دست و یك شكل و مرتب است و تردید و تد یذب در کار نیست و سر و صدای بنگاه‌های نشر کتاب هم خوابیده است. اما در تاریخ دوم مهر ۱۳۳۶ که این کنسرسیوم بازی‌ها تاز مدرست می‌شد حاجی محمد رمضانی مدیر کتابخانه خاور که از قدمای این حرفه و از صاحب صلاحیت‌های آن‌ها است اعلامیه‌ای چاپ کرد در ۱۰ صفحه پر از اسناد ارتشاء بزرگان قوم فرهنگ و دعوت آن‌ها به دادگاه و ازین دست و پا‌ها. اما گوش هیچکس بدهکار نبود. چرا که قسمت اعظم این صنف محترم دست خودش را بحنای فرانکلین رنگ کرده بود. و با همه این‌ها زمینه نارضایتی هنوز در میان ناشران هست و چون منافع مادی خود را در این راه از دست رفته می‌بینند البته از کار باز نخواهند نشست و من خوشبختانه هیچ احتیاجی ندارم که مدافع منافع آنان باشم و بهمین علل بوده است که تا کنون نقشه بنگاه فرانکلین برای در بست در اختیار گرفتن کتاب‌های متوسطه بجایی نرسیده است و بهمین علت هم هست که شاید آن بنگاه محترم به تشدید و توسعه بلبشوی کتابهای دبیرستانی که در آغاز کلام گذشت فعلا دامن می‌زند. در حا اینکه این آقایان ناشر اكر یك کمی وسعت نظر می‌داشتند و می‌توانستند آینده را پیش‌بینی کنند و از اول کار نن به پذیرفتن قرارداد‌های كوچك كوچك با فرانکلین نمی‌دادند که هر کدام هزار یا دو هزار تومان برایشان دایدی داشت حالا باین حال و روزگار نمی‌افتادند و کار نمی‌کشید بانجا که همه مجبور باشند گردن بگذارند نخواسته‌های این حریف تازه کار.

خوب باین طریق ملاحظه می‌کنید که کار کتاب‌های درسی دارد یخ پیدا می‌کند و گرچه اصلاً و ظاهراً چنین مسأله‌ای نباید مرتبط باشد.. بكاریك بنگاه تبلیغاتی بیگانه (عرضم بنگاه محترم فرانکلین است که کارش در اصل ترجمه و طبع و انتشار کتاب‌های آمریکایی بوده است بقیمت ارزان تا در ممالکی مثل ایران در مقابل ادبیات ارزان قیمت روس مطبوعات دیگری هم برای خریدن و خواندن وجود داشته باشد. این بنگاه گرچه از ۷-۸ سال پیش رسما مشغول فعالیت در ایران است اما فقط در تاریخ یازدهم بهمن ۱۳۳۸ رسمیت یافته است[۴] و و با این همه با وزارت جلیله فرهنگ قرارداد‌هایی از سال ۱۳۳۶ امضاء کرده است!

این بنگاه محترم تبلیغاتی علاوه بر اینکه (چنانکه شایع است) تنها شعبه از شعب مختلف بنگاه فرانکلین در تمام دنیا است که مید جدو صاحبان امریکایی خود را منتفع می‌سازد و علاوه بر اینکه بودجه مستقل از گز خود در آمریکا دارد از بنگاه‌هایی مثل فورد فوندیشین Ford Fondation نیز كمك مالی می‌گیرد و گاهی نیز بودجه‌های دیگری از پول‌های امریکایی غیر قابل برگشت به امریکا (مثلاً پابلیك لاـ۴۸۰. P. I) سهمی می‌برد.

قبلا اجازه بدهید در باره این یکی دو تا اسم و اصطلاح بیگانه توضیحی بدهم تا مبادا گمان برود که خواسته‌ام بکار خودم با آن بنگاه محترم صورت رمز و کنایه بدهم و مطلب را اسرار‌آمیز بنمایم و

ازین فوت و فن‌ها... گفتم که در کار این گزارش مطالب رسمی و علنی کافیترین اسناد و شواهد است و هیچ احتیاجی نیست که مثلا بروابط شخصی مباشر ایرانی این بنگاه با این مقام و آن مقام اشاره‌ای بشود چون بحث اصولی است و هدف بزرگتر از منافع این و آن است. در سیاست اقتصادی آمریکا در اغلب موارد گویا یك اصل مراعات می‌شود و آن اینکه هر سرمایه امریکایی که در خارج از حدود و ثغور امریكا بكار بیفتد و استحصال بكند از مالیات دادن به دولت امریكا معاف است. و این یکی از بزرگترین پشتوانه‌های کار بنگاه‌های تبلیغاتی خارجی آن دولت هم هست. از طرف دیگر گاهی اتفاق می‌افتد که دولت آمریکا برای مبارزه با فقر و گرسنگی ملل عقب مانده مقداری از مازاد محصولات کشاورزی خود را در آنجا‌ها تقریباً برایگان( البته نه تحقیقاً بلكه بقیمت بسیار ارزانی) می‌فروشد و پولی که ازین راه بدست می‌آید قابل تسمیر به دلار و در نتیجه قابل برگشت به آمریکا نیست و باید در همان محل خرج شود. در حقیقت قسمت اعظم بودجه اداری تأسیسات آمریکایی در خارج آمریکا از همین راه تأمین می‌شود. مثلاً خرج سر پرستی سفارتخانه‌ها و انجمنهای فرهنگی و بنگاه‌های نشر کتاب و دیگر هزینه‌های امریکایی در تمام دنیا از همین راه بدست می‌آید. « پابلیك لا » که بعلامت اختصاری P. L شناخته می‌شود مقررات همین قضیه را توضیح می‌دهد. ‌گر چه خیلی دلم می‌خواست متن یکی ازین « پابلیك لا »‌ها را در همین گزارش ترجمه می‌کردم. ولی گویا اشاره بهمین حد کافی است.

حالا برگردیم به بحث خودمان بنگاه محترم فرانکلین یکی از همین بنگاه‌های تبلیغاتی آمریکا است که بودجه خود را نیز از همان طرق تأمین می‌کنند. در آغاز کار بنگاه مأموریه ترجمه و نشر ادبیات آمریکایی بود و باین طریق کار می‌کرد که با مترجمی وارد بحث می‌شد و کتابی از کتب آمریکایی را که برای ترجمه‌اش احتیاجی به پرداختن حق الترجمه به نویسنده اصلی نباشد ( یعنی نویسنده امریکایی‌اش چندان سرشناس نباشد و در نتیجه سخت گیر برای حق التألیف تا پاین طریق مرکز بنگاه در امریکا، هیچ تعهد پرداختی

بعهده نگیرد و همین یك نكته روشن‌کننده‌ترین نکات است در بیان اینکه چه دسته گل‌هایی باید از طرف این بنگاه باسم نشر و ترجمه صورت گرفته باشد ) طبق قراردادی به ترجمه می‌داد و ترجمه که حاضر می‌شد مثلاً دو هزار تومان حق الترجمه می‌پرداخت و ترجمه را طبق همان قرارداد برای ابد در اختیار می‌گرفت، بعد با یکی از ناشران آزاد وارد گفتگو می‌شد و طبق قرارداد دیگری همان ترجمه را منتها برای یک بار چاپ مثلاً در هزار یا دو هزار نسخه به ناشر می‌سپرد و در مقابل دوهزار و پانصد تومان می‌گرفت و گرچه در همین قدم با نصد تومان منفعت کرده بود اما طبق همان قرارداد بایداز چاپ شده همان کتاب-بسته به اهمیت مترجم و شهرت خود کتاب از صد تا پانصد نسخه می‌خرید و این خود ضمانت اجرایی هم بود برای اینکه ناشران در امضای قرارداد با بنگاه تعللی. نکنند باین طریق بنگاه کم کم با مترجم‌ها و ناشر‌ها آشنایی پیدا کرد. گرچه هر ناشر یا هر مترجمی بیشتر بازای بوی دلاری که از کاغذ قرارداد‌ها بر می‌آمدتن باینچنین معاملاتی می‌داد (چرا که روزگار اینطور اقتضا می‌کرد) و گرچه بنگاه محترم هیچوقت رعایت این نکته را نکرد که ترجمه آثار امریکایی را بقیمت ارزان در اختیار مردم بگذارد ( بعلت همان چه از قدیم گفته‌اند که هیچ ارزانی بی‌علت نیست) اما انصاف باید داد این بنگاه بهر صورت همتی بکار برد در زیباتر کردن کتاب‌ها و بالا بردن تیر از آن‌ها و تعیین قیمتی برای ترجمه که تا آن وقت هیچ ملاکی نداشت و نیز انصاف باید داد که در میان آثاری که تا کنون با این صورت بترجمه در آورده است گرچه فراوانند آثار بی‌ارزش و ترجمه‌های آن خشت بود که پرتوان‌زده مانند. اما آثار مفید و آموزنده نیز کم نیست. ولی غیر از آنچه در موضوع علوم و در راه عوامانه کردن دانشهای تخصصی بوسیله این بنگاه ترجمه شده است کمتر می‌توان یافت آثاری را که منطبق باشد با مرام اولیه تبلیغاتی آن بنگاه. به تعبیر دیگر غیر از کار‌های علمی اغلب کتاب‌هایی که این بنگاه تبلیغاتی امریکایی از چاپ در آورده است چندان تبلیغی برای آمریکا نمی‌کند و راقم این سطور که همیشه برای کتاب خواندن وقت و فرصت و علاقه و دقت دارد بچنین ابهامی دچار شده است که مبادا اداره‌کنندگان اصلی این بنگاه در آمریکا از آن دسته از هیئت حاکمه مملکت خودشان باشند که فریفته انگلستانند و مبلغ انگلیس مآبی! یا دست کم مباشران ایرانی این بنگاه خدای نکرده در چنین راهی گام می‌زنند یا اصلا لاعن شعور چنین پیش آمده است و یا اینکه این اشتباهی است کلی که راقم این سطور کرده است. در هر صورت این گزارش پرت و پلا جای رسیدگی با این امر نیست و اگر عمری و فرصتی باقی بود‌امیدوارم روزی باین داستان نیز برسم. فقط بعنوان نمونه از تذكار یك نكته ناگزیرم و آن این که چنین بنگاهی در تمام طول مدت خدمت خود همیشه از چاپ کردن کتاب‌های درسی انگلیسی سر باز‌ زده است که مبادا بازار کتاب‌های درسی انگلیسی که مستقیماً از لندن وارد می‌شود دچار کسادی بشود.

با اینهمه انصاف باید داد که پس از شورو کوششی که این بنگاه و یکی دو بنگاه معظم دیگر در امر ترجمه بکار بردند امروز روز ترجمه از صورت یك تفنن بدر آمده و برای خود شغلی شده است. با عده زیادی نا نخور و قلمزن و ترتیبی و سنتی و مقرراتی. اما افسوس که هنوز بزرگترین عیب در کار ترجمه و نهضت ترجمه ما مرتفع نشده است و آن‌شانه خالی کردن مقامات رسمی است از امضای قرارداد بین‌المللی حق التألیف (Copyright) آنهم باستناد این دلیل که امضای چنین قراردادی لطمه خواهد زد به نهضت ترجمه در حالیکه این استدلال نوعی استتار این حقیقت است که با شناختن حق التألیف خدا عالم است چند تا از مجلات هفتگی و ماهانه ما و این دکان‌های ترجمه و نشر قادر بادامه کار خواهند بود!

بهر صورت بنگاهی که کار خود را چنین شروع کردیکی از آخرین اقداماتش این بود که در سال گذشته ده دوازده نفر فرهنگی و غیر فرهنگی را برای مطالعه طرز کار کتاب‌نویس‌ها و ناشران آمریکایی بسفر فرستاد تا راه و رسم کتاب دبیرستانی نوشتن را بیاموزند. و بعد برگردند و کتاب‌های دبیرستانی را از چنان بلبشویی که گذشت نجات بدهند و کار این کتاب‌ها را نیز همچون کتاب‌های دبستانی یکسره و یك كاسه کنند و برای این کار ۸۰ هزار دلار از نوع همان بودجه‌ها از «فورد فوندیشین» كمك به بنگاه داده شد و اکنون تمام کمسیون‌ها و سو کمسیون‌های تعلیماتی وزارت فرهنگ چهار اسبه مشغول کارند تا در برنامه‌ها تجدید نظر کنند و آن‌ها را بصورتی در آورند تقریباً مشابه با متنهایی که بنگاه محترم فرانکلین برای کتاب‌های مختلف دبیرستانی تهیه کرده است یا در دست تهیه دارد. و بدبختی می‌دانید کجا است؟ درینجا که مؤید این نوع اقدامات آن بنگاه عده‌ای از بهترین و سرشناس‌ترین فرهنگیانند که چون دل خونی از فرهنگ داشته‌اند یا با حکم انتظار خدمت از فرهنگ گریخته‌اند و مستخدم آن بنگاه شده‌اند یا بهزار زحمت خودشان را بآنجا منتقل کرده‌اند وقتی مملکت صاحبی ندارد و کسی که کاره‌ای است می‌دانی برای عرض وجود ندارد بسیار طبیعی است که چنین دستگاهی آن کس را می‌قاید و میدان فعالیت بار می‌دهد. وقتی وزارت فرهنگ کار خودش را نمی کند و ناشر ناشر نیست و دبیر دبیر نیست و استاد دانشگاه استاد نیست ناچار کسی پیدا می‌شود که ازینهمه کجروی و نابسامانی استفاده کند و درین چند سال باین طریق بوده است که بنگاه فرانکلین کم کم از غرض اصلی خود دور افتاده است و از صورت یك بنگاه تبلیغاتی بصورت یك بنگاه ناشر بزرگ در آمده است که وزارت فرهنگ مملکت را قبضه کرده است.

***

گذشته از آنچه مربوط بفرهنگ و کتاب مدرسه‌ای است و من دیگر حوصله‌اش را ندارم بدبختی بزرگتر درین جا است که این بنگاه محترم کم کم از یك دستگاه سانسور هم برای آزادی کلی مملکت خطر ناکتر شده است - لابد می‌پرسید چرا؟ حالا برایتان میگویم.

این بنگاه محترم بصورتی که دیدید همه ناشران را چشم بدست خود نگهداشته بصورتی که در هر سال اگر صد کتاب در یسن مملکت منتشر شود ( غیر از انتشارات دانشگاه که صورت دیگری دارد ) ۵۰ تای آن با كمك فرانكلین است. بنگاه ترجمه و نشر کتاب در آن بالا بالا‌ها با این حضرات فرانکلینیه همکاری دارند[۵]. مجله سخن با کمک مالی همین بنگاه در می‌آید. «کتابهای ماه» را خود فرانکلین شخصاً اداره می‌کند «راهنمای کتاب» در همین حول و حوش‌ها می‌پلکدو دیگر مجلات سنگین هر کدام که رشان به تنشان بیرزد باعتبار اعلان‌های این بنگاه محترم از چاپ در می‌آیند و خلاصه وضع جوری شده است که هر که یا کتاب و باهر خواندنی مرتب غیر روز نامه‌ای سر و کار دارد ناچار با این بنگاه محترم سرو کار دارد. من در عین حال که مباشران ایرانی این بنگاه را تحسین می‌کنم که در شرب الیهود سیاسی و اجتماعی این مملکت چنین سریع از راه رسیده‌اند و چنین قطعی دست بهمه جا انداخته‌اند. اما بهمه کتاب خوان‌ها و کتاب نویس ها و کتابفروش‌ها هم اعلام خطر می‌کنم که ازین پس سر و کارتان با یك‌تر است مطبوعاتی است. دیگر زمانه فعالیت در قلمرو‌های کوچک و شخصی و خصوصی گذشته است. از این پس اگر میخواهید چیزی بنویسید اگر می‌خواهید کتاب شعری چاپ کنید اگر خیال تأسیس یك بنگاه نشر کتاب دارید، اگر کتاب‌نویس مدرسه‌ای هستید، اگر کتابفروش دوره گردید، اگر می‌خواهید مجله سنگین و وزینی راه بیندازید و برای همه این کار‌ها اگر نمی‌خواهید متضرر شوید و در بمانید قبلاً با بنگاه فرانکلین مذاکره کنید.

جالب‌تر از این‌ها ادایی است که مباش ایرانی این بنگاه در سرپرستی از کار‌های هنری در می‌آورد. جوائزی را که مجله سخن به بهترین نویسنده و مترجم می‌دهد این بنگاه می‌دهد، فلان نویسنده کتابی در شعر چاپ کرده است او چکی همه را می‌خرد و انبار می‌کند، دیگری نویسنده‌ای است و بسفارش بنگاه کارش را فلان ناشر چاپ و منتشر میو از فلان نقاش که بسیار جوان نیکی هم هست اخیراً مجموعه کار‌هایش را همین بنگاه بقیمت مسافرت رفت و برگشت به ژاپون خریده است و از این قبیل کار‌هایی که در عهد بوق امرا می‌کردند و بزرگان و حالا صاحبان و دلالان و حتی پادو‌های شرکت‌ها می‌کنند. باین طریق قبل از اینکه دوره صنعت‌های خرده پا را دیده باشیم دچار عواقب «تراست‌»های بزرگ شده‌ایم و آنهم در امر مطبوعات و در امر کتاب را این بزرگترین خطر است برای آزادی نزدیکترین راه است برای یکدست کردن افکار و عقاید مردم.

***

در دنبال همه این مطالب پیشنهاد من این است که بنگاه محترم فرانکلین را واداریم تا بکار اصلی خود برگردد. یعنی به ترجمه و انتشار آثار امریکایی به قیمت ارزان به ترجمه آثار نویسندگان و شعرای سیاه پوست امریکایی، به ترجمه شرح حال امثال ابراهام لینکلن، به معرفی نویسندگان و شعرای آن مملکت ، به معرفی معماری آن دیار و خصوصیات صنعتی و ماشینی آن قاره و درین آخر کار برای اینکه نمونه‌ای در دست داشته باشید از نوع کارهای فرهنگی این بنگاه یکی از بهترین و زیباترین و چشم گیر‌ترین کتاب‌های درسی را که این بنگاه تهیه و منتشر کرده است با هم ورقی میزنیم تا من بعنوان یك معلم آشنا به شرایط و احوال تعلیم و تربیت چند صفحه دیگر وقتتان را به انتقاد از کتابی بگیرم.

***

سخن از «تاریخ ایران از آغاز تا اسلام » است، بقلم سناتور محترم و استاد علامه جناب آقای دکتر پرویز ناتل خانلری برای کلاس پنجم دبستان نوشته شده، و وزارت جلیله فرهنگ اشتبا‌هاً شعار « توانا بود هر که فریبا بود» را روی آن بهمان جمله عهد بوفی «... هر که دانا بود» برگردانده است. واقعاً باعث تأسف است که من این کتاب را بسیار دیر دیده‌ام و از فواید علمی و اخلاقی و مذهبی آن یکسال و خرده‌ای بی بهره مانده‌ام چرا که این کتاب دو سالی است که در دست نوباوگان وطن است. کتابی است بسیار زیبا و فریبنده، با کاغذ کلفت وخط دیوان حافظ، وقطع بسیار بزرك و صفحات رنگارنگ و گرچه قیمتش گران است (۴۵ قران) اما چه باك؛ حالا که بچه‌های مردم کتابهای چهار کلاس اولشان را مفت می‌گیرند بگذار در علم را بدانند و بروند و پول بدهند و کتاب با این قشنگی را بزحمت بخرند که نه توی کیفتان جا می‌گیرد و نه روی میز مدرسه‌شان و نه توی طاقچه اتاق خانه‌شان! و این کتاب مستطاب را آنقدر زیر بغل بگیرند و از خانه بمدرسه ببرند و بیاورند و چون حسابی دستگیر و سنگین است با آن آنقدر توی سر همدیگر بزنند تا یک ماهه که هیچ ده پانزده روزه پاره بشود و روز از نو روزی برای بنگاه محترم فرانکلین از نو... آخر این کمپانی محترم باید یك جوری مخارج جاپ و انتشار قزعبلات «فون لون» را در بیاورد.

نویسنده محترم کتاب که استاد دانشگاه است و شاعر است و نویسنده و منقدهم هست و هنر‌شناسی و نقاشی فهیم ( بشهادت صفحات مجلة شریفه سخن و کتاب شاهکار‌های هنرایران و غیره.. ) با همه این سوابق چنان که از این کتاب مستطاب بر نمی‌آید گمان کرده است کودکان دبستان رو در همان سنین ده و دوازده شاگردان دانشگاهند یا دست کم سخن خوان و سخندان باین مناسبت با نثری پخته و پدر و مادر دار که لغات بیگانه در آن بحداقل بکار گرفته شده کوشیده است تا از کوچک‌ترین فرصت برای بیان انواع معلومات استفاده کند. برای بیان فلسفه تاریخ با دلائل برتری‌های نژادی، یا مهمتر از همه برای بیان رموز لغت‌شناسی و ریشه لغات ( Etymologie) یك بك همه این‌ها خواهیم رسید. این کتاب مستطاب راستی اصلا «کتاب تاریخ پنجم دبستان» نیست بلکه گنج ذخاری است که خواندنش حتی برای دانشگاه دیده‌ها نیز خاصیت‌ها دارد. وخدا توفیق بدهد به استاد علامه و سناتور محترم که در متن گرفتاری‌ها و مشاغل از سر نوشت کودکان دبستانی نیز غافل نمانده‌اند. اصلاً من راقم وقتی کتاب مستطاب «تاریخ ایران کلاس پنجم دبستان» را بدقت خواند انگشت حسرت بدندان گزید و حیف صد حیف گفت. براینکه چرا اکنون دوازده ساله نیست تا مثل میلیون‌ها كودك نو باوه این ملت نجیب که همگی بی‌استثنا مشمول مراحم قانون تعلیمات اجباری هستند چنین کتاب زیبا و فریبایی را زیر بغل بزند و بقصد اندوختن چنین معلوماتی هر روز بدبستان زیرگذر برود. چون بر همه کس حتی بر آن سناتور

محترم و نویسنده کتاب مستطاب واضح و مبرهن است که اگر در سنین کودکی ذهن نوباوگان میهن را با چنان معلوماتی انباشته کردیم در بزرگی می‌توانیم آن‌ها را فرزندانی خلف برای این آب و خاک بدانیم که قادر به گذراندن دانشگاه باشند یا قادر به خواندن و فهمیدن مجله محترم و وزین «سخن»! آنهم معلوماتی که برای كودك دبستانی از نان شب واجب‌تر است. مثلاً این معلومات را که نام شهر‌های قزوین و کاشان و کوه کرکس از یاد کار‌های قوم کاسیان است (صفحه ۱۰ - ستون ۲ - سطر‌های ۸ و ۹ ) وفقیر راقم حتى پس پس از ر‌ها کردن دوره دکتری ادبیات فارسی هم نفهمیده بود، حالا نوباوگان وطن باین سادگی می‌توانند در تاریخ دبستانیشان بخوانند. یا این معلومات دیگر که کلمه پهلوی صورت دیگری از کلمه پرتوی یا پارتی است (صفحه ۵۱ آخر ستون اول) یا اینکه کلمه فردوسی همان «پردئز» مصطلح دو هزار سال پیش مادها است (صفحهٔ ۱۵ ستون ۲- سطر ۳ تا ۷) این‌ها مسلماً از‌ امهات اصول تعلیم و تربیت است و دانستنش را علمای شریف این فن حتی از توی گهواره سفارش کرده‌اند و ما حالا خوشبختانه آنقدر پیشرفت کرده‌ایم که در کلاس پنجم دبستان آن‌ها را مثل نقل و نبات بخورد نوباوگان وطن می‌دهیم.

اما راستش را بخواهید فقیر راقم از این بسیار تعجب کرد که چرا استاد محترم گاهی دچار سهو القلم شده است و گمان برده که با بچه‌های کودن طرف است. همین بچه‌هایی که در بسیار جا‌ها از کتاب مستطاب لایق درك معلومات زبانشناسانه تشخیص داده شده‌اند بنظر استاد محترم معنی «باج» را نمی‌فهمیده‌اند که‌ایشان چندبار (صفحه ۵۲ - صفحه ۶۶ - وغیره...) خود را مجبور به معنی کردن آن دیده‌اند و معادل آنرا لفظ «مالیات» گذاشته‌اند چرا که حتماً اطلاع دارید که مثل سائری در زبان شریف در بیسواد فارسی زبانی هست که می‌گوید فلانی مالیات به شغال هم نمی‌داد! و بهرصورت بسیار باعث تأسف شد که چرا استاد محترم چنین اهمالی روا داشته و نوباوگان وطن را محروم کرده است از دانستن اینکه مثلاه قباده در اصل «گواذ» بوده است یا زرتشت «زارا توشترا» یا بهرام «ورهرام» یا هیتالیان «هپتالیان» یا اردشیر «اوته‌خشه» واژه ناخوانا... خصوصیت دیگر این کتاب مستطاب آن است که «شاه» نامه مانندی است بخصوص که خلاصه‌ای بسیار موجز از شاهنامه فردوسی را نیز در آخر آن آورده‌اند همچون تکمله‌ای یا بدرقه‌ای. و شاید بهمین علت صلاح ندیده‌اند که جز رفتار نیك شاهان و داستان عیش و جنگ هاشان سخنی در چنین تاریخ زیبا و شکیلی بیاید. چرا که انصاف باید داد که مثلاً دانستن اینکه شاپور دوم را قدمای ما باین دلیل ذوالاکتاف می‌گفته‌اند که دوش عرب‌های اسیر را سوراخ می‌کرده و طناب از آن می‌گذرانده، البته برای نوباوگان نازک دل وطن بسیار چندش‌آور است. چنین کتاب مستطابی ناچار باید پر باشد از فضایل شاهان و خصایل آنان و شمایلشان گیرم که یکیشان پوست از تن هر چه مانوی بود باز کرد؛ یا دیگری سرب داغ ریخت در دهان هرچه مزدکی بود؛ یا دیگری سر برید هر که را که شیعه نبود؛ یا دیگری چشم در آورد از هر که کریمخانی بود دانستن اینجور مسائل بچه درد نوباوگان وطن می‌خورد؟ یا دانستن اینکه کفش دوزی در زمان انوشیروان عادل فرزندش را به مکتب گذاشت و چون هیچ صنعتگری چنین حقی نداشت و خواندن و نوشتن از حقوق انحصاری درباریان و مؤبدان بود پوست از کله خودش و پسرش کندند و جسدها‌ایشان را بکاه انباشته از دروازه‌ها آویختند! این نوع معلومات واقعاً برای بزرگسالان نیز چندش‌آور است. گذشته از اینکه اغلب اوقات بقول تاریخ‌ نویسانی همچون استاد محترم دروغ و افترا و بهتان هم هست. و مبادا بخاطرتان بگذرد که آخر در قرن بیستم که دیگر نمی‌توان یك تاریخ را تنها با ذکر محامد بزرگان انباشت و از زندگی آحاد ملت غافل ماند و ازین ایراد‌های بی‌اسرائیلی در چنین کاری حتماً مصالحی نهفته است که بر ما پوشیده است و حضرات محترم سنادید قوم و سناتور‌ها می‌دانند.

خصوصیت بارز دیگر کتاب آن چیزی است که قدما از سر کج سلیقگی بآن تحریف تاریخ می‌گفتند و امروز چنین که از اثر قلمی یك استاد محترم دانشگاه بر می‌آید از مستحسنات اعمال قلمیه شده است. در صفحه ۳۵ ستون اول سطر دوم ببعد می‌خوانیم که «اسکندر... در شهر دست به کشتار مردم زد و کاخ شاهان هخامنشی یعنی تخت جمشید را آتش زد... مردی... بدمست و خود پرست بود...

یونانیان درباره اسکندر زیاده گویی کرده و افسانه‌ها ساخته‌اند. اما ستمکاری‌های او در ایران سبب شد که ایرانیان همیشه نام او را با صفت گجسته یعنی ملعون یاد کنند. »

بگذریم که همین بنگاه محترم تبلیغاتی امریکایی (همین بنگاه فرانکلین) کتاب دیگری را منتشر کرده است بقلم هارولد لمب و با ترجمه استاد محترم دانشگاه رضا‌زاده شفق که سراسر درباره محسنات اعمال اسکندر سخن رانده است؛ و چنین‌اتهاماتی را کلا و اساساً‌ رد کند و بسیار بجا بود اگر سناتور محترم قبل از نوشتن چنین مطالبی در کتاب پنجم دبستان مراجعه‌ای هم بآن کتاب می‌کردند تا همآهنگی مختصری میان انتشارات آن بنگاه باشد؛ ولی بهر صورت سناتور محترم حتماً فراموش کرده است که نسبت گجسته و ملعون را یك عده زردشتی در اقلیت ماندۀ صدر اسلام به اسکندر داده‌اند. چرا که ما می‌دانیم که بعقیده مرحوم ابوالکلام آزاد وزیر فقید فرهنك هند. ازین اسکندر در قرآن کریم به حضرت ذوالقرنین تعمیر شده است. گذشته از اینکه سراسر یکی از منظومه‌های نظامی گنجوی در باره کرامات اوست و ادبیات قدیم فارسی اصلاً چنین ناسزایی را درباره اسکندر تحمل نکرده است و نپذیرفته و اصولاً این تنها یونانیان نیستند که درباره این مرد زیاده گویی کرده‌اند و افسانه ساخته‌اند. چراکه حتماً سناتور محترم می‌دانند که افسانه ظلمات و آب حیات دست پخت خود ماست. البته شاید بگمان سناتور محترم لابد هنوز ملت نجیب ایران آتش پرست است و لازم است که اسکندر، را ملعون و گجسته بداند و شاید بزعم‌ایشان دیگر کسی قرآن نمی‌خواند یا اسکندر نامه نظامی را نمی‌شناسد. اما اگر به دوسه سطر آخر ستون دوم از همین صفحه ۳۵ توجه کنیم که در آن سخن از «شریفترین و آزاده‌ترین نژاد دنیای کهن» آمده است که بدست چنین اسکندر ملعونی کاخ شاهی‌اش به آتش کشیده شده است متوجه خواهیم شد که اصلاً پخت و پز دیگری در کار است و راقم این طور تعجب می‌کند که با وجود دستگاه عظیم الشأنی همچون سازمان ملل متحد و توصیه‌هایی که هر سال بوسیله یونسکو برای خالی بودن تاریخ ملل از تعصب‌های نژادی و کینه‌های شتری عهد بوق می‌شود[۶] چرا بنگاه محترم فرانکلین که یک بنگاه تبلیغاتی آمریکایی است اجازه انتشار چنین کینه توزی‌هایی را میدهد؛ آنهم در کتاب تاریخ پنجم دبستان که از طرف وزارت فرهنگ توصیه شده است و منحصراً اجازه تدریس گرفته و آنهم بقلم پخته سناتور محترم و استاد وزین دانشگاه یعنی جناب آقای دکتر پرویز ناتل خانلری که روزگاری در مجله «سخن» دم از آزادیخواهی هم میزده‌اند اسکندر اگر ظلمی هم کرد امروز دیگر بر همه روشن است که در قبال ظلم‌های دیگری بود که خشایارشا بدست سربازان ایلیاتی خود در یونان کرد. اما در مقابل این ظلم دست کم اسکندر قادر به اختلاط تمدن‌های شرق و غرب دنیای قدیم شد که تا آن وقت همچون سگ و درویش از هم می‌گریختند و حتی خود نویسنده محترم کتاب مستطاب تاریخ پنجم دبستان نیز معترف است که اشکانیان جانشینان سلوکی - سیصد سال دعوی دوستداری یوناند ( فیل هلن ) داشتند ا صفحه ۵۰ - ستون دوم ). در چنین وضعی چه احتیاجی است به زنده نگهداشتن یك كینه دوهزار و پانصد ساله؛ و حال آنکه در سراسر کتاب این کینه و عداوت نسبت به اعراب و ترکان نیز مرتب زنده نگهداشته شده است. پیداست که عمدی در کار است که لابد استاد محترم بهتر از یونسکو از علت و دلیل موجه آن مطلعند. آیا باین طریق است که می‌خواهیم کودکان وطن را آماده پذیرش تمدن غرب کنیم؟ و آن‌ها را با ملل آزاد بدوستی و آشتی واداریم؛ وزارت فرهنگ ما که ماشاءالله سالهاست بخواب خرگوشی فرورفته و کم کم بدل شده است بشعبه‌ای از شعب متعدد بنگاه فرانکلین. اما این بنگاه محترم که عامل تبلیغاتی ممالك متحده امریکای شمالی است چرا باید چنین اشتباهاتی بکند و بعنوان کتاب تاریخ برای کودکان متنی را بانتشار بگذارد که سرا پا پر از کینه توزیهای نژادی است؟

از همین نوع تحریف تاریخ است احکامی که در سطور ۷ تا ۹ از ستون دوم صفحه ۳۷ آمده است و در صحت آن‌ها سخت تردید است. و نیز از همین نوع است دعوی نقاش بودن‌مانی پیغمبر که دوبار در صفحات ۵۶ و ۸۳ تکرار شده است که پس از کشف آثار تورفان مردود بودن آن ثابت شده است. نیز در همین حدود است آنچه درباره سومریان بصورت حکم حاکم صادر شده است و مسلماً خالی از شك و تردید فراوان نیست (چهار سطر وسط ستون دوم از صفحه ۱۸ ). بگذریم از تناقض‌هایی که مثلاً در جمله زیر از صفحه ۱۷. آخر ستون اول هست به مردم ماد در این زمان ثروت فراوان یافتند و به کامرانی و تجمل پرداختند. کم کم وضع کشورشان پریشان شد و مردمان ناخرسند شدند... » یا در مطالبی که درباره شکار دوستی بهرام گور زیر عنوان کشور داری بهرام ( صفحه ۶۵ ستون دوم ) آمده است و نیز بگذریم که معلوم نیست کدام احمقی در کدام عهد با سینه چاك به جنگ نیزه و شمشیر می‌رفته است که سواران اشکانی این تاریخ مستطاب در تصویر بزرگ و بر خرج صفحه ۴۵ رفته‌اند؟ یا کدام مند باز ماهری قادر است همچون قباد که (البته بعقیده نویسنده محترم کتاب اگر گواد بخوانید) صحیحتر است در تصویر پرخرج دیگر صفحه ۶۶ از همین کتاب مستطاب پرپشت فیل بنشیند؛ و نیز بگذریم که معلوم نیست چرا در نقشه داخل جلد این کتاب مستطاب بابل کنار فرات است و در نقشه صفحه ۱۱ در کنار دجله. و این آخری البته تحریف جغرافیا هم است!

از همین نوع تحریف تاریخ است نسبت دادن قداره تصویر فحه ۳۹ به «سربازان هخامنشی» که فقط قدارة وزیر اعظم آن روزگار با بزرگان دیگر است و از نمونه‌های منحصر بفرد است. یا دو نمونه از جامه مردان و زنان پارتی که در صفحه ۴۷ آمده است و اصلاً و ابداً جامه عوام نیست بلکه جامه خواص است و بزرگان قوم.

گذشته ازین مشخصات بارز که درین کتاب مستطاب چشمگیر است و گاهی ضمن صفحات و سطور آن مطالبی هست که خواننده از دوره کودکی گذشته را وامیدارد به آنکه گمان کند اصلاً با یك روزنامه نویس یا یك مبلغ حکومتی طرف است[۷] مراجعه کنید به سه سطر اول از ستون اول صفحه ۵۶ که بار دیگر عیناً در سطور ۷ تا ۹ از ستون دوم صفحه ۸۲ هم آمده است و تبلیغی است درباره یک کار ساده حکومت سابق که مجسمه افتاده شاپور را سراپا آورده است با این جملات و این پیکر که هفت متر بلندی آن است مدت‌ها شکسته و افتاده بود و در این سال‌ها آنرا دوباره بر پا کرده‌اند. » (سطر‌های دوم وسوم از ستون اول صفحه ۵۶) حالا فرض بفرمایید خدای نکرده توفیقی رفیق این کتاب مستطاب بشود و کودکان سی سال بعدهم موفق به قرائت معلومات آن بشوند آنوقت از تعبیر « درین سال‌ها » چه خواهند فهمید؟ در کدام سال‌ها؟ آخر برای که تبلیغ می‌کنیم؟ و برای چه این تبلیغ را در کتاب تاریخ پنجم دبستان باید کرد؟ مگر محترم و وزین « سخن » توقیف است؟ تازه چنان بر روی «هفت متر بلندی» این پیکر تکیه شده است که انگار خود پیکر را نیز سنگتراش‌های قم در این سال‌ها تراشیده‌اند نه اسرای رومی در هزار و پانصد سال پیش؛ البته درست است كه یك كتاب تاریخ دبستان باید عرق ملیت را در کودکان و نوباوگان وطن بجنباند (صرف نظر از اینکه معلوم نیست چرا این عرق معین فقط باید بدست فرمانروایان گذشته جنبش در آید اما گویا مادیگر در زمانی نیستیم که بزرگترین مشكلات جهانی جنگ ایران و روم بود یا در زمانی که برشکست رستم فرخزاد اشک میریختیم یا در زمانی که زنجیر عدل انوشیروان را یك خرگر نیز بتکان در می‌آورد. ما اکنون در زمانی هستیم که اینهمه آه و حسرت برگذشته از دست رفته جای خود را به یك احساس حقارت عمومی داده است که ناشی از عقب ماندگی ما است در همه زمینه‌های، تمدن تا جایی که یك سناتور محترم و استاد دانشگاهش خود را مجبور می‌بیند که برای معالجه این در دو دست بدامان قلدری‌های قداره بندان گذشته بزند و بضرب ایجاد کینه و نفرت در دل نوباوگان وطن نسبت به بیگانه - از زرد پوست گرفته تا یونانی و از عرب گرفته تا اقوام خزر که اصلاً ایرانی بوده‌اند) -- آبی بر آتش حقارت‌های خود بریزد.

این است نمونه عالى فن تعلیم وتربیت که در اثر تحولات بیسابقه این سال‌ها، امکان حصول یافته است. باین قصد که مارا و کودکان ما را از وادی گمراهی به سرزمین امن و سلامت تبلیغاتی «آلا امریکن» برساند! خدا عاقبتمان را بخیر کند. بخصوص عاقبت مراکه چنین جسارتی بخرج داده است که بساحت قدس یك شخصیت دوسه‌گانه محترم سناتور شاعر استاد بعنوان آخرین استدعا چنین معروض بدارد که استاد محترم! سرور عزیز من ! سلمنا که در همه کار استادید - در شعر و ادب و نقاشی و سیاست و حافظ‌شناسی اما شما را بخدا دست از سر کودکان دبستان بردارید!


دی ماه ۱۳۳۹


  1. این اطلاعات را از بخشنامه اداره کل نگارش وزارت فرهنك گرفته‌ام. بشماره ۴۴۷۹ - بتاریخ ۶ مهر ۱۳۳۹. یعنی مال همین سال و ترو تازه.
  2. سهام این شرکت افست در روز اول تأسیس شرکت باین طریق پخش شده بوده است: - آقای علی ایزی ۶۰۰سهم-سناتور تقی‌زاده ۱۴۵ سهم - سناتور خواجه نوری ۵۰ سهم-آقای عرفان ( از دیوان عالی کشور ) ۱۰ سهم - آقای رمضان ابن سینا ۶۵ سهم - آقای جعفری‌امیر کبیر ۶۰ سهم - شرکت اقبال ۳۰ سهم- آقای زوار ۳۰ سهم - آقای طهوری ۱۰ سهم - آقای ایران پرست ۱۰ سهم و ملاحظه می‌کنید که از این هزار سهم چیزی باسم بنگاه فرانکلین که مباشر اصلی تأسیس این شرکت است نیست و البته چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار گذشته از پنکه آقای علی ایزدی نیز منکر است که مالك جنین سهامی باشد!
  3. بعنوان نمونه این یکی از معلومات ذیقیمتی است که در این کتاب‌ها بخورد بچه‌های مردم داده می‌شود: (به نقل از صفحه ۱۴۰ کتاب رسمی وزارت فرهنك برای کلاس چهارم دبستان مجانی پخش شده. ) «گرچه ظاهراً ینطور است که آفتاب بدور زمین می‌گردد اما حقیقت چنین نیست و زمین است که هر شبانه روز یك بار بدور خورشید گردش می‌کند. »
  4. مراجعه کنید به صفحه ۵- از شماره ۴۳۷۱ روز نامه رسمی کشور شاهنشاهی ایران بتاریخ ۲۱ بهمن ۱۳۳۸ که رسمیت این شرکت را اعلان کرده است.
  5. مشاور عالی هر دوی این بنگاه‌ها حضرت سناتور تقی زاده است.
  6. بعنوان نزدیکترین مرجع توجه بفرمایید به آخر ستون دوم از صفحه ۲۸ گزارش کمسیون ملی یونسکو در ایران شماره ۵ - مرداد و شهریور ۱۳۳۹ که می‌نویسد: کودکان را باید در مدارس ابتدایی و متوسطه به مسالمت و صلح جویی تشویق کرد. اگر در برنامه‌های مدارس و خاصه در مواد تاریخ تجدید نظر شود و مطالب با حذف حسب و غرور ملی و دوران بغص و تعصب تنظیم گردد خدمت بس گرانب‌هایی انجام یافته است.
  7. و حالا در روزگاری که چاپ دوم این صفحات در دست تهیه است می‌فهمیم که چرا این حضرت عاقبت بوزارت فرهنگ نائل شد؟