سه سال در دربار ایران/فصل چهارم: قصور ییلاقی و شکارگاههای شاهانه، البرز و مازندران
فصل چهارم
قصور ییلاقی و شکارگاههای شاهانه-البرز و مازندران
شاه هر سال از اواسط بهار تا اواسط پاییز به قصد گردش از طهران بیرون میرود و ایام گرما را در قصرهای ییلاقی یا در گردش میگذراند و به هر کجا که میلش میکشد گاهی به اینطرف گاهی به آنطرف اردو را با خود میکشاند ولی غالباً در اواخر خرداد که گرما شروع به شدت میکند از طهران به طرف دامنههای البرز حرکت میکند.
باید گفت که ناصرالدینشاه طبیعت ایلیاتی را از دست نداده و صحراگرد حقیقی است چه غیر از سفر ییلاقی تابستان در پاییز حتی زمستان هم گاهی هشت روز هشت روز ایام را به شکار در دوشانتپه و سواحل جاجرود میگذراند و اگر این هم نباشد غالب اوقات را با چند پیشخدمت به شاهزاده عبد العظیم یا به قصرهای نزدیک پایتخت میرود چنانکه از هفتم ربیع الثانی ۱۳۰۷ تا دوازدهم در دوشانتپه و از سیزدهم تا بیست و پنجم در جاجرود که اولی در دو فرسخی و دومی در پنج فرسخی مشرق پایتخت واقعند به شکار مشغول بودیم.
با وجود اینکه مدتی زیاد از طهران دور نشده بودیم ناصرالدینشاه قریب به پانصد زن را همراه خود داشت و منظرۀ سان ایشان که در سی کالسکه و هفده تخت روان حرکت میکردند خالی از غرابت نبود.
در این کالسکههای عهد عتیق غالباً چهار زن مینشینند ولی تخت روان گنجایش دو نفر را به حال چهار زانو دارد و اگر پست و بلندیهای راه و لغزیدن پای قاطرها نباشد یک نفر به راحت میتواند در آنها بخوابد.
تخت روان بستر سرپوشیدهای است از چوب که یک در بیشتر ندارد و چهار طرف آن را پرده آویختهاند و آن را به وسط دو تخت که به دو قاطر بستهاند محکم میبندند، دو قاطری که باید این تخت روان را ببرند یکی در جلو بسته میشود دیگری در عقب. کسی که از سواری اسب بترسد برای مسافرت در ایران وسیلهای بهتر از این ندارد مخصوصا این مرکب سنگین وسیلۀ منحصر بهفرد مسافرت نسوان است و از کجاوه به مراتب راحتتر است.
عمارت دوشانتپه در کنار بیابان بر روی تپۀ مجزایی ساخته شده و از جاده به آنجا دو راه هست یکی از گوشۀ غربی که سر آن باز است دیگری از ضلع جنوبی که از همان ابتدا دو قسمت میشود و دو طرف آن را دیوار کشیده و بر روی آنها طاقهایی تصویر کردهاند.
اگر از همین راه اخیر که راه معمولی عمارت است به آن سمت حرکت کنیم پس از طی سربالایی سختی ابتدا به اطاق خواجهسرایان میرسیم که طرف دست راست واقع است و از آنجا که گذشتیم دیوارهای اندرون پیدا میشود. پس از پیچیدن به سمت چپ و گذشتن از این دیوارها غربیترین نقطۀ قلۀ دوشانتپه که از تمام قسمتهای دیگر آن بلندتر است ظاهر میشود و بر روی همین قسمت است که عمارت مخصوص شاه را ساختهاند. این عمارت مهتابی و سرپوشیدهای دارد که از آنجا میتوان منظرۀ طهران و تمام بیابان اطراف را به خوبی تماشا کرد.
باغ دوشانتپه در پایین تپه و در کنار جادۀ جنوب عمارت واقع شده و باغوحشی دارد که در آن یک میمون و چهار شیر نر و ماده متعلق به کوههای اطراف شیراز[۱]، سه ببر از مازندران و یک یوز و سه پلنگ از سواحل جاجرود و پنج خرس دماوندی هست و این خرسها که پای آنها را به کندههای درخت بستهاند هر وقت که کسی به آنها نزدیک میشود غوغای عجیبی برپا میکنند.
اصطبل شاهی در طرف مشرق در کنار دیوار باغ واقع است، قدری دورتر در زیر درختان خانههای کوچکی است که همراهان شاه در آنجا منزل دارند، منزل من چسبیده به مسکن اعتمادالسلطنه است.
در اینجا تصادفا به خدمت انیسالدوله سوگلی شاه که تاکنون او را ندیده بودم و مرا به حضور خواست رسیدم.
انیسالدوله خانمی است به سنی قریب به پنجاه، قدری سمین با صورتی گوشتآلود و پهن اما متناسب و با این قیافه پیش ایرانیان نمونۀ کامل زیبایی محسوب میشود.
میگویند زنی خیرخواه و زیرک است، به هر حال در لطف و خوشصحبتی او حرفی نمیرود و همهوقت متبسم و خوشاحوال است. تنها موقعی که به یاد او میآید که به این سن رسیده و هنوز فرزندی نیاورده است بسیار مغموم میشود و درد بچه داشتن درد عمومی اندرون شاهی است.
شکارگاه در دوشانتپه چندان با خیر و برکت نبود زیرا که نه بز کوهی دیده شد نه آهو ولی من که به همان شکارهای معمولی قناعت کرده بودم باز با خود چیزی به خانه آوردم و دست خالی برنگشتم.
روز شانزدهم با همان وضع یعنی همان کالسکهها و تخت روانها به سمت مشرق حرکت کردیم و از دشت که گذشتیم از اولین دامنههای البرز عبور نمودیم و ساعت سه بعد از ظهر پس از عبور از کاروانسرایی به جاجرود رسیدیم، راه ما درست راست جادۀ مشهد سر و طرف چپ عمارت سرخحصار بود.
جاجرود جز شکارگاه چیزی دیگری نیست و محل اقامت شاه در این جا اگر چه وسیع است لیکن ساختمان معماری مهمی ندارد و بر بلندی در ساحل راست رودخانه ساخته شده و نزدیک آن چند خانۀ دهاتی و منازلی جهت اعیان عمده و وزرایی که معمولا در این قبیل سفرها با شاه همراهند برپاست و عدهای هم با وجود سرمای هوا در زیر چادر منزل دارند.
به محض اینکه به جاجرود رسیدیم شاه به من اجازه داد که در هرجا میخواهم به شکار بپردازم مخصوصا اصرار کرد که به چند بیدستانی که در کنار رودخانه بود به شکار بروم، من علت این اصرار را ندانستم اما از تبسم شاه فهمیدم که حقهای در کار هست.
آخر کار دانستم که این بیدستانها که از همهجا قوروق آنها سختتر است شکاری دارد که تنها شاه میتواند آنها را بزند و آن یک عده دراج است که از عربستان آورده و هنوز با وجود مواظبت کاملی که از آنها میشود به آب و هوای این قسمت آموخته نشدهاند.
من در این بیدستانها تفحص بسیار کردم و به یکی از آنها تیری انداختم به این قصد که به شکار این حیوان که تاکنون ندیده بودم آشنا شوم بعد به سرعت از آنجا دور شدم تا به انداختن تیری دیگر میل نکنم چه به همان تیر اول جمعی از آنها را دیدم که در میان بیدهای تازه رسته به سرعت راه فرار پیش گرفتهاند.
با این حرکت شاه به من فهماند که مردی بسیار خوشقلب است و خیلی میل دارد که نسبت به کسی که شایستگی خدمت او را پیدا کرده مهربانی کند. خوشبختانه من تا به حال سروکارم با کسی بوده است که به علت احساسات قلبی عالی مرا اسیر محبت خود کرده.
بعد از چند روز جستجوی بیثمر روز نوزدهم مأمورین سواره خبر آوردند که در ساحل چپ رودخانه و در طرف شمال شرقی یکدسته بز کوهی را دیدهاند.
شاه دستور داد که فردا ساعت نه حرکت کنیم و به من گفت که سر ساعت برای حرکت حاضر باشیم. البته من تخلف نمیکردم به خصوص که شاه برای این که من در رکاب باشم به تازگی یکی از اسبان خاصۀ خود را که اصلا خراسانی و پرطاقت است و پنج سال بیش ندارد به من بخشید و من با این اسب و دو اسب دیگری که دارم به خوبی میتوانم شکار کنم ولی برای این قبیل شکارها که در طی آن چندین اسب حاضر یراق خسته میشود سه اسب چندان چیز زیادی نیست.
روز بیستم ساعت نه صبح به قصد بزهای کوهی حرکت کردیم و چون شب برف مختصری باریده بود مأمورین بهتر میتوانستند جاپای آنها را دنبال کنند.
پیش از همه یک عده گراز دیدیم که نزدیک شدن به آنها برای ما آسان نبود اگر چه رسیدن به آنها با زحمت مختصری امکان داشت ولی ایرانیها مثل سایر مسلمین گوشت گراز را نمیخورند و اگر هم آن را بکشند نعش آن را بر زمین میاندازند و میروند.
ساعت یازده بزهای کوهی را نشان دادند، اسبها را رها کردیم و پشت تخته سنگی که سواران مأمور باید شکارها را به آن سمت برانند پنهان شدیم.
پنج بز کوهی دیدیم که روی برف میغلطیدند، چون صدای پای اسب مأمورین را شنیدند ابتدا گوشهای خود را تیز کردند سپس برخاستند و با کمال احتیاط بیآنکه از خود شتابزدگی نشان دهند به طرف ما در حرکت آمدند.
شاه که طبعا اول از همه به تیراندازی میپردازد یکی از آن بزان زیبا را که نر بود زد سپس از هر طرف شلیک تفنگ شروع شد و مثل این بود که به یک دسته سرباز امر شلیک داده شده باشد ولی تمام این تیراندازیها به جز آن که آن چهار بز دیگر را در فرار عجولتر کند نتیجهای نداد چنان که به یک چشم برهم زدن از نظر ما ناپدید گردیدند.
از آن تختهسنگها که پایین آمدیم و به دشت قدم گذاشتیم دیدیم که به عجله چادرهایی زده و نهاری جهت ما در آنجا چیدهاند. محتاج به ذکر نیست که اشتهای انسان مخصوصا اگر مثل امروز صبح سرمای خشکی نیز او را به حال آورده باشد برای صرف این قبیل غذاهای شکاری تا چه اندازه تیز است.
نهار که تمام شد همه انتظار رسیدن دستور شاه را داشتند، اعلیحضرت مرا به خدمت خواست و گفت دیگر امروز میل به شکار ندارد و میخواهد استراحت کند و فردا هم به طهران برمیگردد ولی به من اجازه داد که در شکاری که با باز میشود شرکت کنم و من با این که برف شروع شده بود به قدری به دیدن این منظره عشق داشتم که آن را با کمال میل پذیرفتم.
شاه دو باز دارد و چند نفر از پیشخدمتان را که نایب ناظر نیز در میان آنها بود در اختیار من گذاشت. این شکار دو ساعت طول کشید و من چندان از آن لذت نبردم زیرا که از دیدن حال وحشت شکار در چنگال باز بسیار متأثر میشدم، تنها از آن میان چند عدد کبک و تیهو به چنگ ما افتاد و ساعت چهار خسته و کوفته برگشتیم، اسبی که شاه به من مرحمت کرده است در این راه بسیار به کار من خورد.
در روز بیست و یکم برف همچنان میبارید فقط نزدیک غروب قطع شد بههمین جهت دیگر حرکت امکان نداشت. اما روز بعد با اینکه برف ضخیمی بر زمین بود شاه به شکار مهمی پرداخت که از ساعت ده صبح تا چهار بعد از ظهر طول کشید.
زمین پستی و بلندی بسیار داشت و اگر هم راه تنگی در آنجا بود به علت وجود برف آن را نمیشد تمیز داد و جز بعضی درختهای ضعیف و تنک که از زیر برف نمودار بودند در تمام آن فضا چیزی دیگر به نظر نمیرسید. قریب دو ساعت از این کوه به آن کوه و از این دره به آن دره رفتیم و غرض ما رسیدن به یک پلنگ و یک یوز بود که نشانی آنها را در مکانی خیلی دورتر از محلی که پریروز در آنجا بودیم داده بودند.
اردو به سرعت حرکت میکرد و من که در راه برای زدن یک روباه و عوض کردن اسب خود شاید بیش از ده دقیقه توقف نکرده بودم نیم ساعت تاختم تا به شاه رسیدم و اگر جای پای اسبها بر روی برف نبود شاید اصلا نمیتوانستم اردو را پیدا کنم.
ساعت یک به محلی که درندگان را در آنجا دیده بودند رسیدیم، جای پای گراز و قوچ و بز کوهی فراوان دیده میشد، عاقبت مأمورین اکتشاف جای پای دو درنده را نشان دادند که تازه از این مکان گذشته و به طرف شمال رفته بودند و این دو قاعدة بایستی همان پلنگ و یوزی باشند که ما به عقب آنها میرفتیم. از اسبها پایین آمدیم و توقف کردیم، سوارها از چپ و راست به تفحص روانه شدند و شاه که ما با او همراه بودیم به بالای تختهسنگی رفت و به مدد دوربینی قوی دو درنده را که گاهی ظاهر و زمانی پنهان میشدند یافت و گفت که آنها به خط مستقیم در سرزمین بلندی در پانصد متری ما هستند. اسبها را سوار شدیم و قریب یک ربع ساعت بیشتر از دره بالا رفتیم بعد اسبها را رها کردیم و بیسروصدا بر تپهای قرار گرفتیم و از آنجا که چشمانداز وسیعی داشت دو درنده را دیدیم که به قد پلنگی در صد و پنجاه متری نزدیک بوته خاری خوابیده بودند.
سوارهایی را که به جستجوی درندگان رفته بودند دیدیم که به سمت ما برمیگردند، ما هم به سرعت و به شکلی که کسی ما را نبیند خود را به تختهسنگی نزدیکتر به آن حیوانات رساندیم. شاه که نمیخواست درندگان از جا برخیزند و دید که آنها در تیررسند تفنگ خود را خواست و اول تیر را رها کرد، بعد همۀ ما به تیراندازی پرداختیم. دیدیم که درندگان از جا نجنبیدند، آنوقت مجد الدوله با تیراندازان دیگر به سمت حیوانات حمله برد و به یک ضرب قمه بدون هیچ خوف و هراس شکم یکی از آنها را درید. این مرد عجیب مظهر عزم و شجاعت بود.
بعد معلوم شد که درندۀ دیگر سر تیر رفته بوده است. دو درندۀ شکار شده دو پلنگ همقد بودند ضعیفاندام و همین ضعف اندام آنها میفهماند که در این بیابانهای خشک همه وقت طعمۀ صحیحی گیر ایشان نمیآمده.
از این شکار بسیار لذت بردم و از اعلیحضرت ممنونم که وسیلۀ تماشای آن را برای من فراهم ساخت.
برای شاه و همراهان او شکار درندهترین حیوانات امری عادی است چه ایشان پلنگ را مثلا همانطور که ما خرگوش را شکار میکنیم شکار میکنند. برای من نقل کردند که وقتی پلنگی که تحت تعقیب بود به غاری پناه برد و چون بیرون آمدن او طول کشید یکی از قراولان داخل غار شد و پلنگ از وحشت خود را از غار بیرون انداخت و شاه او را کشت، اگر چه قراول بیچاره با جان خود بازی کرده بود.
بالاخره پس از این شکار مظفرانه در حالی که نعش دو پلنگ را با خود میکشیدیم و اسبهای گرسنه و خسته را خرامانخرامان میآوردیم غروب آفتاب به منزل برگشتیم و اسبها از این که از این سفر پرخوف و خطر راحت شده بودند راضی به نظر میرسیدند.
بعد از این روز آفتابی دو روز باران سیل مانندی درگرفت و برفها را آب و جادهها را گل کرد به همین جهت حرکت امکان نداشت و نمیشد پا از خانه بیرون گذاشت اما از بدبختی منازل ما خوب نبود و بام آنها که هفت هشت ماه بر اثر آفتاب سوزان شکاف برداشته بود در زیر این باران میچکید و ما را خیس میکرد. روز بیستم که دیگر قابل ماندن نبود جاجرود را ترک گفتیم و به طهران برگشتیم.
۲۷ ژوئن ۱۸۹۰ = ۹ ذیالقعده ۱۳۰۷
چنانکه پیش هم اشاره کردیم معطلی شاه برای بیرون رفتن از طهران انتظار رسیدن امینه اقدس بود به همین جهت امسال حرکت از طهران به تعویق افتاد و امروز که چند روز از تابستان گذشته تازه ما صبح از طهران که در گرما و گرد و خاک غرقه است حرکت کردیم و به صاحبقرانیه رسیدیم. شاه و قسمتی از اهل اندرون در عمارت منزل دارند و بقیۀ همراهان در زیر چادرند.
راه صاحبقرانیه از دروازۀ شمیران است و عشرتآباد و قصر قاجار و ضرابخانه و باروتخانه و باغ بزرگ سلطنتآباد همه در طرف راست جادهاند. نزدیک به سه ساعت طول کشید تا ما به این باغ رسیدیم و طی این فاصله در این مدت کم آن هم در گرمای تابستان کمکاری نبود.
این جاده معمولاً پر از گرد و خاک است ولی برای عبور شاه قبلاُ آن را آبپاشی کرده بودند، درختانی نیز در دو طرف جاده است که بر آن سایه میافکنند و در میان آنها در هر طرف بوتههایی از گل سرخ دیده میشود که مثل آبی که در جوی روان باشد به پیکر درختها پیچیده و در طلب هوا و آفتاب تا نوک آنها بالا رفته و منظره بسیار مفرحی ترتیب دادهاند.
چادر و دستگاه به لطف شاه تهیه شده به این معنی که اعلی حضرت به جای آنکه حسب المعمول یکی از چادرهای سلطنتی را در اختیار من بگذارد سه ماه قبل از جیب خود صد تومان به من داد تا هر قسم اسبابی را که میخواهم برای این سفر به میل خود قبلاً تهیه کنم، من هم چهار چادر خریدم یکی چادر بزرگ یکی چادر نوکری؛ یکی برای آشپزخانه و یکی هم به شکل چهارچوب برای اسباب و لوازم سفر.
چادر بزرگ که مربع شکل و دو چادری است که ررروی هم میزنند حکم منزل مرا دارد و چادر اولی داخل و خارج آن سفید و به وسعت ۶ متر مربع است و چادر دومی که وسعتش ۴ متر مربع بیش نیست از خارج آبی تیرهرنگ است و از داخل آن را با قلمکارهایی پوشاندهاند که روی آنها مجالس شکار تصویر شده مثل شیرها و گوزنهایی که از دست شکارچی تا میتوانند میگریزند و طاووسی که دم زیبای خود را گسترده و مرغان گوناگونی که بر شاخسارها و گلها مشغول پروازند.
اگر این چادر را درست باز کنم فضای قابلی را میگیرد و خالی از اهمیت نمیشود به خصوص که به اصطلاح فراشها چادری بیست طنابه یا بیست میخه است.
اما با تمام این وسعت و دو طبقه بودن و چهارپوش ضخیم پارچهای و راهرو یک متری که بین دو چادر قرار داشت باز این منزل غیر از چادر چیزی دیگر نبود و اگر من میخواستم با وجود نقشهای زیبای قلمکارهای آن چادر بودن آن را فراموش کنم آفتابی که تیغوار بر سقف آن میتابید بیاختیار این نکته را به یاد من میآورد.
با این که ساعت چهار بعد از ظهر است میزان الحراره در خارج از چادر در سایه ۳۱ درجه را نشان میدهد و در چادر با این که یک طرف آن باز است میزان حرارت ۳۵ درجه است به حدی که من در موقع نوشتن هنوز یک کلمه را تمام نکرده مرکب قلم خشک میشود و این شاید مقداری هم از خشکی خود کلمات باشد. نمیدانم وسط تابستان چه خواهد شد.
رنگ چادر آشپزخانه نیلی یعنی از همان کرباسی است که زنهای ایرانی در شهر بر سر میاندازند و آن را هم چادر میگویند، رنگ دو چادر دیگر سفید است.
چهارده قاطر برای بردن چهارده چادر و سایر بار و بنۀ من بیابانگرد در اختیار من گذاشته شده بود، از این گذشته سه اسب داشتم که مواظبت آنها با مهترم عزة الله بود. عزة الله مردی است آرامطبع و ملایم تا آنجا که هیچوقت نمیشود او را عصبانی کرد و من تابهحال یعنی در عرض شش ماهی که در خدمت من است صدای او را بلند نشنیدهام. با این بار و بنه که ادارۀ عالیۀ آن با پیشخدمتم سلطان علی است و به اصطلاح معمول او را ناظر میخواند به راه افتادم.
در ایران غیر از عناوینی که به منزلۀ اسم شخصی است و آنها را دولت به ایشان داده است یا درستتر بگوییم آنها را به ایشان فروخته است هر کسی هم عنوانی را که به نظرشان خوب میآید به میل شخصی اختیار میکند چنانکه یکی خان است و دیگری سلطان و. . . بنابر همین اساس است که سلطانی پیشخدمت من شده است. برخلاف آن آشپزی دارم که تنها لقب شایسته برای او غذا خرابکن است و جز این لیاقت عنوانی دیگر ندارد، سلطان علی از او حمایت دارد و سعی او این است که او را روزی آشپزباشی کند.
۳۰ ژوئن = ۱۲ ذیالقعده
چادرهای مرا تنها در باغ بیرونی حسنآباد که باغی زیباست و به دوستم اعتماد السلطنه تعلق دارد زدهاند. حقیقة اگر پشههایی که از حوض بزرگ باغ برمیخیزند و غالباً خدمتشان میرسم نبود برای زدن چادرها محلی از این دلنشینتر پیدا نمیشد.
آب و سایه فراوان است و از اینجا تا طهران را به خوبی از باغ میتوان داد. در قسمت پایینتر باغهای سایهرو و فرحبخش وسیعی است که منازل ییلاقی سیاسیون خارجه در زیر آنها مستور میماند. در یک طرف تجریش قرار دارد که سفارت فرانسه در آنجاست، پایینتر زرگنده است که سفارت روس در آنجا واقع شده، سفارت خانۀ عثمانی در سرآسیاب و سفارتخانۀ انگلیس در قلهک طرف دست چپ است. مجموعۀ این ییلاقات را شمیران مینامند. بعضی میگویند که این کلمه از نام (سمیرامیس) که عمارتی در این ناحیه داشته گرفته شده و بعضی دیگر عقیده دارند که اصل کلمه شمس ایران بوده است.
طرف مشرق نیاوران است که قصر سلطنتی صاحبقرانیه مقر اقامت اعلیحضرت در آنجا ساخته شده و کامرانیۀ نایبالسلطنه هم که تا رستمآباد ممتد است در همان آبادی قرار دارد.
نه این که فقط شاه و همراهان او و سفارتخانهها تابستان عازم ییلاقات میشوند بلکه در این فصل گرمای شدید که حتی در طهران آب مشروب هم به قدر کافی یافت نمیشود قریب به ثلث مردم شهر به این ییلاقات مهاجرت میکنند و بیشتر به شمیرانات میروند.
همین که فصل گرما نزدیک میشود مردم طهران به دهات شمیران هجوم میآورند و در هر گوشهوکنار دامنههای کوه چادر میزنند و کسانی که از مسافرت ترسی ندارند بار وبنۀ خود را به درۀ لار میبرند و بعضی دیگر به کنار چشمههای آب معدنی که از دماوند بیرون میآید به آبادیهای ایرا و اسک و آبگرم میروند و در فصل تابستان کنار این چشمهها پر از چادر است.
۲ ژوئیه = ۱۴ ذیالقعده
قصر صاحبقرانیه در بالای نیاوران در دامنۀ تپههایی که از شمال بر این آبادی مشرفند ساخته شده. قسمت جنوبی صاحبقرانیه در تابستان چندان برای سکونت خوب نیست زیراکه باغهای آنکه متوجه دشت است درست نمیتواند جلوی تابش آفتاب را بگیرد به این جهت تمام روز اشعۀ خورشید بلامانع بر آن میتابد.
در ورودی صاحبقرانیه در طرف مغرب در انتهای خیابان وسیعی است، پس از عبور از حیاطی محاط به بنای کمارتفاع که منزل قراولان و نوکران در آنجاست و گذشتن از زیر طاقی به باغی میرسیم که نمای شمالی قصر به طرف آن است. موقعی که من از حسنآباد به این باغ رسیدم و سایۀ درختان تنومند و حوضهای محصور در گل را دیدم نفسی تازه کشیدم و از خنکی هوای آن احساس فرحی بیاندازه کردم.
در این طرف قصر صاحبقرانیه دو عمارت بسیار سادۀ متوازی است که عمارتی قدری کمارتفاعتر آنها را به یکدیگر متصل میکند. این عمارت وسطی در طبقۀ اول تالار عظیمی دارد در صورتی که دو عمارت دیگر فقط مرکب از یک عدۀ زیاد اطاق است.
در جهت جنوبی منظرۀ قصر به شکلی دیگر است به این معنی که چون زمین نشیب دارد ساختمانها طبیعة روی بلندی ساخته شده.
اندرون در قسمت شرقی واقع و به قصر چسبیده است. قدری دورتر در سراشیبی رو بهرو یعنی نزدیک به در ورودی قسمت آشپزخانه و آبدارخانه است.
روزها اعلیحضرت غالباً اوقات خود را در زیرزمین خنک عمارت که در زیر تالار بزرگ قرار دارد میگذراند و این تالار را برای پذیراییهای رسمی و سلامهای ایام عید ساختهاند. شاه پس از صرف نهار اگر هوا مساعد باشد به تالار میآید و در آنجا مینشیند.
اندرون صاحبقرانیه یکی از بهترین اندرونهای سلطنتی است و ظاهراً حرم شاه در اینجا از سایر اندرونها راحتتر و خوشترند.
در بالاتر از محلی که ناصر الدینشاه عمارت حالیه را ساخته سابقاً قصر فتحعلی شاه بوده و این شاه آن را خراب کرده و قصر خود را به عوض آن در میان این پارک وسیع بنا نموده. قریب چهل منزل جداجدا که هر یک اقلا سه اطاق دارند برای زنان حرم ساخته است و جلوی آن که از همه بزرگتر است ایوان بزرگی ترتیب داده.
از این منازل گذشته در طرف دست راست عمارت مجزایی است مخصوص به امینه اقدس و در طرف چپ عمارتی دیگر مخصوص به انیس الدوله که دیواری آنها را از منازل سایر اهل حرم جدا میکند. عمارت انیس الدوله که چند دستگاه است سابقاً برای مهد علیا مادر شاه ساخته بودند.
۱۴ ژوئیه = ۱۶ ذیالقعده
گرمای زیاد ما را به حرکت مجبور میکرد به همین جهت مقارن طلوع آفتاب راه لار را پیش گرفتیم و از اولین دامنههای البرز بالا رفتیم.
سرزمینی که ما از آن میگذریم خشک است و قلههایی مستدیر دارد که از دور هیأت آنها بیشباهت به دریایی متموج نیست، در بعضی نقاط نیز خاک رسهاس رنگارنگ در زیر پا مشاهده میشود. عبور از گردنۀ قوچک برای مسافر سوار خالی از خطر نیست به همین نظر اسبها را آزاد کردیم تا به هر زحمتی باشد پیشاپیش بروند و خود ما هم از چپ به راست و از راست به چپ جلو میرفتیم و برای این که از بلندی پرت نشویم هر قدر میتوانستیم از پایینتر این راه را طی میکردیم تا این که به آبادی لتیان در کنار راست جاجرود رسیدیم و در آنجا اردو زدیم. جاجرود در این نقطه پرآب و سریع السیر و خروشان است و این حال البته تا وقتی که گرما شدت نیافته و لااقل قسمتی از بستر آن را خشک نکرده دوام خواهد داشت.
ماده سگ من که بل[۲] نام دارد از صدای غرش آب وحشت زده بود و جرأت نمیکرد که از آن بگذرد اما وقتی که دید که من به آن طرف رودخانه رسیدهام خود را به آب زد، بیچاره با همۀ دست و پایی که برای رسیدن به خشکی کرد نمیتوانست پیش من بیاید و آب او را تا پنجاه متر پایینتر برد تا توانست به خشکی بیاید.
چادر شاه که چادرهای اندرون را دنبال آن زده بودند و عدۀ آنها از وقتی که از صاحبقرانیه حرکت کرده کردهایم اندکی کمتر شده است در زیر درختستانی برپاست و شاه که در راه به شکار سرگرم شده بعد از ظهر به اردو رسید و از زیر چتر خود مرا که به کار زدن چادرهای خود مشغول بودم صدا کرد و چون پیش رفتم خرگوشی را که شکار کرده بود به من داد.
با این که ارتفاع زیادی را بالا نرفته بودیم شب دیدیم که بین درجۀ حرارت اینجا با صاحبقرانیه فرق فاحشی است. آسمان به قدری فیروزهفام و پاک و صاف است که افق آبیرنگ اروپا به هیچوجه با آن قابل قیاس نیست. آسمانی که من شبیه به این آسمان دیدهام آسمان الجزایر و تونس است. زنجرههایی که از بالای درختها گوش را کر میکنند تا نزدیک صبح دست از سازوآواز خود برنمیدارند.
من که در پناه نور ستارگان در جلوی چادر خود نشسته بودم در عظمت و هیأت باشکوه طبیعت که شبها چنین دلفریب و روزها چنان اندوهافزاست به تحیر مینگریستم و میدیدم که در این ساعت طبیعت در حکم دورنمایی است که جزئیات آن در زیر بخاری آبیرنگ محو شده و فقط خطوط دور کوهها و خط الرأس آنها که با افق تلاقی میکند نمودار است و روشنایی شب نظر را تا دورترین حد امکان جلو میبرد.
رسیدن سکوت و آرامش شب به درندگانی که در درههای عمیق اطراف منزل دارند مجال میدهند که در طلب طعمه از زوایای خود بیرون بیایند. پیش خود خیال کردم که غرش یکی از آنها را از دور میشنوم، هرقدر گوش دادم خبری نبود و کوچکترین صدایی به گوش نرسید حتی دیگر صدای زنجرهها نیز قطع شده و سکوت طبیعت مطلق است، به قول شاعر: «در این سرزمین عطرآگین همه چیز سر بر بستر راحت گذاشته است» .
من هم به درون چادر قدم گذاشتم تا به انتظار رسیدن فردا خوابی راحت کنم و صبح را که چندان هم دور نیست زودتر برخیزم.
۵ ژوئیه = ۱۷ ذیالقعده
پس از آنکه سه فرسخ راه در ظرف سه ساعت یعنی از ساعت شش تا نه صبح طی کردیم به لواسان بزرگ رسیدیم. راه امروزی ما از راه دیروزی آبادتر و سرسبزتر است چه در هر گوشه در ته درهای درختزاری دیده میشود و از هر کنار صدای نهری به گوش میرسد. اردوی ما در ته یکی از این درهها و دامنۀ کوههای مرتفعی فرود آمده، قلل این کوهها در بعضی نقاط پربرف و در بعضی نقاط دیگر خالی از آن است و این وضع حاکی است که قسمتهای گود را برف پر کرده و قسمتهای برجسته از آن خالی ماندهاند.
مقابل ما کوهی است که فردا باید از آن بالا برویم، راههای باریک متعددی را که روی آن نمایان است از دور میبینیم.
۶ ژوئیه = ۱۸ ذیالقعده
پس از آن که از اردو خارج شدیم و از میان حیوانات و عملجات که به بار کردن چادرها مشغول بودند گذشتیم شروع به بالا رفتن کردیم و تا یک ساعت از همان راههایی که از لواسان میدیدیم بالا رفتیم. این راهها خیلی سربالاست و من از دیدن آنها به یاد راه قدیم کاتارو به کرزاتس در قرهطاغ افتادم.
بعد از آنکه به قله رسیدیم معلوم شد در ارتفاع ۲۵۰۰ متر هستیم. در هر طرف ما چه در ته درهها چه در دامنۀ مقابل در جهت شمال قطعات بزرگی از برف دیده میشود. اندکی که پایین آمدیم به جلگۀ وسیع لار که رودخانه با عرض زیاد از مغرب آن به مشرق جاری است رسیدیم. آب این رودخانه صاف و پر از ماهی است و در کنار آن قبلاً چادر قرمز سلطنتی را افراشته بودند. سالهایی که شاه به سفرهای دور نرود هر سال در این موقع به لار میآید.
لار که در زمستان زیر طبقۀ ضخیمی از برف مستور میماند در تابستان خنک و روحبخش است و بهمحض اینکه برف آن آب میشود بعضی از ایلات برای چراندن احشام و اغنام خود به آنجا میآیند و بعضی به من گفتند که این مردم حیوانات خود را حتی تا ارتفاع ۴۰۰۰ متر هم میبرند تا علفهایی را که تازه از زیر برف سر بیرون آورده و اندکی بعد آفتاب سوزان آنها را نابود میکند بچرند.
این ایلات سیاهچادرهای خود را دستهدسته نزدیک به رودخانه یا یکی از شعب آن میزنند و ما از پیش یک عده از آنها گذشتیم و زنها را دیدیم که به درست کردن ماست مشغول بودند و طرز تهیۀ آن چنین است که شیر تازه را در کوزههای بزرگی میریزند و در آفتاب به بندی میآویزند تا حرارت آفتاب آن را ببندد بعد آن را با برنج پخته میخورند و غذای مهم ایشان همین است.
در طرف مغرب چند کوه است که شکل مستدیر منظم آنها بسیار دلرباست به خصوص که هرکدام به رنگی مخصوص در نظر جلوه میکنند. نظر به اختلاف فاحشی که بین رنگهای زرد و قرمز و آبی تختهسنگها با رنگ سیاه درهها وجود دارد منظرۀ جلوی چشم ما بیشباهت به یک قطعه عقیق عظیمی نیست.
در طرف مشرق قلۀ باشکوه دماوند به جلال تمام بر سرپا ایستاده ولی باید دانست که از اینجا با این که زمین مرتفع است دیدن آن ممکن نیست. این که میگوییم که زمین زیر پای ما مرتفع است باز ارتفاع آن از ۲۳۰۰ متر بیشتر نیست و هنوز تا قلۀ دماوند ۳۸۰۰ متر دیگر راه است.
قلۀ سفید پربرف آن در مقابل آفتاب میدرخشید و در دامنههای آن برفهای شفاف با بقایای مواد مذابی از دهانۀ این آتشفشان بیرون آمده مخلوطند.
رودخانۀ لار پر از ماهی قزلآلاست و انواع خالدار لذیذی از آن دیده میشود که من در ایام اقامت در قرهطاغ از آنها در رودخانۀ ریکا نیز صید کرده بودم. این نوع ماهی مخصوصا در نزدیکی سرچشمۀ آن که غار بزرگی است تقریباً به ارتفاع یکی از دروازههای طهران زیادتر یافت میشود. شاه ده دوازده عدد از این ماهیها را که از ۲۰ تا ۲۵ سانتیمتر طول داشتند و آنها را با دام نزدیک چادر سلطنتی گرفته بودند برای من فرستاد.
۸ ژوئیه = ۲۰ ذیالقعده
امروز از دو به نه کیلومتر دورتر یعنی به کنار سیاهپلاسرود از شعب دست راست لار انتقال یافته، کسانی که دو دستگاه چادر دارند دستگاه دوم را قبلاً در کنار سیاهپلاسرود زدهاند ولی من که یک دستگاه بیشتر ندارم هنوز منتظرم رطوبتی که آن دیشب بر اثر ریزش باران پیدا کرده خشک شود تا بتوان آن را از اردوگاه سابق به اینجا آورد. بل سگم همهجا با من است و سلطان علی باوفا هم که تفنگ مرا به دوش دارد با من همراه است. به عزم اینکه به خدمت شاه که در گوشهای از بیابان پرعلف مشغول شکار است برسم از اسب پیاده شدم و تفنگ را برداشتم و با بل به راه افتادم و در آنجا به شکار چند بلدرچین موفق شدم.
در مدت غیبت من چادرهایم را به محل جدید آورده و در نقطهای زده بودند، همۀ آنها خشک شده جز جدار خارجی چادر بزرگ که هنوز رطوبت دارد و به همین جهت درست نمیتوان آن را باز کرد و کشید.
سه روز در سیاهپلاس ماندیم. اعلیحضرت هیچوقت اجازه نمیداد که میخ چادرها زیاد در یک نقطه ثابت بماند مثل این که به تصور او این میخها در این صورت خواهند پوسید پس ناچار باید هوا بخورند و هر چند روز از جایی به جایی دیگر منتقل شوند. از این گذشته نقل و انتقال دائمی از لوازم زندگانی ایرانی و از لحاظ حفظ صحت از واجبات است زیرا که در این قبیل اردوها چون کسی به فکر نظافت اجباری نیست دو سه روز که بگذرد خون و امعاء گوسفندهایی که هر روز و در هر طرف میکشند چنان فضا را کثیف و متعفن میکند که دیگر اقامت در آنجا ممکن نمیشود.
در اینجا هرشب باران میبارد به همین علت روزها میزان الحراره تا دوازده درجه پایین میآید و بعضی از همراهان پالتوی خز خود را میپوشند ولی من پس از برگشتن از شکار به یک پالتوی نازک قناعت میکنم چه در این ارتفاع اگر بیشتر از این خود را گرم نگاه دارم باعث زحمتم خواهد بود.
غالب اوقات که به کوههای اطراف به فاصلۀ صدمتری برای شکار میروم چون به نتیجهای نمیرسم نفسزنان برمیگردم. ایرانیها حق دارند که سواره به شکار میروند زیرا که به این شکل غالباً موفق میشوند اما برای تقلید از ایشان انسان باید مثل آن جماعت از طفولیت به تیراندازی بر روی اسب و به حالات مختلف آن آموخته شود. تیراندازان سوارۀ ایرانی به قدری در این کار ماهرند که در حال سواری اطمینانشان به زدن شکار بیشتر است تا به حال پیاده و من یک عده از تیراندازان را دیدم که تیرشان خطا نمیکرد از آن جمله سعد الدوله است که شاهی سفید را در روی هوا با تیر زد.
در راه بین سیاهپلاس و اردوگاه سابق ما خرابههایی است مرکب از چند دیوار خراب و یک سقف و چند پله. به من گفتند که در اینجا برجی بوده است از آثار قرن هفتم هجری که آن را به یادگار اسلام آوردن صدهزار مغول در اینجا ساخته بودند. این داستان افسانهای بیش نیست آنچه مسلم و تاریخی است اینکه ارغون خان مغول در اینجا به جهت خود قصری ساخته بوده و در همین قصر به تاریخ ۶۹۴ هجری پسر و جانشین غازان اسلام آورده است.
اعتماد السلطنه با این که سرسری به کاوش این خرابهها پرداخت در آنجا مقداری کاشی زرنگار و دو شمعدان مسی یافت و من هم با اینکه زیاد نگشتم چند قطعه کاشی شکسته از همان جنس به دست آوردم.
۱۱ ژوئیه = ۲۳ ذیالقعده
امروز از جلگۀ لار خارج شدیم و پس از دور زدن قلۀ دماوند از مغرب به جنوب آن به پلور که کنار پلوررود واقع است رفتیم.
پلور رودخانهای سیلابی است که از جنوب غربی متوجه جهت شمال شرقی است و در درۀ تنگی جریان دارد و پس از آن که به رودخانۀ دیگری که مستقیما از جنوب میآید میپیوندند به رودخانۀ لار میریزد.
آبادی پلور مابین این دو رودخانه و قدری پایینتر از ملتقای آن دو نهر واقع شده. راه ما منحصر بود به کوره راهی که مهندسین آن پای گوسفندان بودهاند نه دست انسان به همین جهت سه فرسخ راه را در چهار ساعت طی کردیم و در سر راه به چند سیاهچادر ایلاتی برخوردیم. کوهها در همه جا تقریباً به خط مستقیم تا مجرای رودخانه پایین میآیند و چون فضای هموار کافی در این حدود نیست چادرهایی را که قدری بزرگتر بودند نتوانستند بزنند و همه کموبیش مجبور شدند که با تدابیر مخصوص و به زحمت زیاد جایی برای خود در یکی از پیچوخمهایی که رود پلور درست کرده یا در روی تختهسنگهایی که کمی صاف شده ترتیب دهند و همین کیفیت بر آن باعث آمده بود که چادرها را هر یک در نقطهای در پشت تختهسنگها بزنند و تمام اردو را نشود یکجا دید.
چادر شاه را نزدیک دهانۀ رودخانه در ساحل راست آن زدهاند و جلوی آن پلی است یک چشمه که راه آمل از روی آن میگذرد و میرزا نظام آجودان شاه که قسمتی از ساخت این پل کار اوست از این هنری که نموده بر خود میبالد و تا حدی هم حق دارد زیرا که ساختن پل در میان این کوههای بینظم مرتفع و این درههای عمیق که به یک طغیان ناگهانی ممکن است دهانۀ آن را پر و آن را خطرناک کنند کاری آسان نیست.
از چادر من که جزء آخرین چادرهای بالای رودخانه است قلۀ زیبای دماوند چنان نزدیک دیده میشود که گویی بلافاصله پشت همین کوههای زیر پای ما قرار گرفته.
نمیدانم چه قدرت عظیمی این تودۀ جسیم را با کوههای مرتفع دیگری که حکم پایۀ آن را دارند چنین استوار داشته و چه حوادث معرفة الارضی به تشکیل آن کمک کرده است؟
در دامنههای جنوبی دماوند برف کمتر وجود دارد و تختهسنگهای سیاه آن تا نزدیک قله تقریباً همهجا عریان است به همین نظر کسانی که میخواهند به قلۀ آن صعود کنند از همین طریق یعنی از جهت شرقی و از راه رینه عازم آنجا میشوند و مازندرانیها که تابستان برای آوردن گوگرد به سمت دهانۀ آن میروند همین راه را اختیار میکنند و تا جایی که بخارات گوگردی مانع تنفس میشود پیش میروند و از آنجا گوگرد برای مصارف شخصی یا ساختن باروت میآورند. بخارات قلۀ دماوند گاهی به قدری زیاد است که به شکل ابر دورادور آن را میگیرد و این قلۀ عظیم را در زیر خود مستور و مخفی مینماید.
دو روز در این درۀ مخوف تنگ و پرپیچوخم ماندیم و از حدت حرارت که در سایه ۳۰ درجه بود و نداشتن هوای آزاد بسیار در عذاب بودیم و از اینها بدتر به هر طرف که قدم میزدیم مار جلوی چشم ما نمودار میگردید و همین امروز که ۲۴ ذی القعده است نوکر من یکی از آنها را که داخل چادر شده بود گرفت.
این مارها از این افعیهای شاخداری نیست که من در الجزایر و قرهطاغ دیده بودم ولی شباهت بین آنها زیاد است چه این مارها هم به همان کوچکی و کوتاهی و تیرهرنگی هستند و سرشان نیز مانند سر آن افعیها مثلثی شکل است. دست یک نفر قاطرچی و چند رأس از حیوانات را هم همین شب گذشته مار گزیده است.
۱۳ ژوئیه = ۲۵ ذیالقعده
امروز از راه دیگری که شمالیتر و قدری از راه پریروزی بهتر بود به جلگۀ لار برگشتیم و در چهلچشمه نزدیک مصب سیاهپلاسرود تقریباً دو کیلومتری اردوگاه سابق اردو زدیم.
۱۴ ژوئیه = ۲۵ ذیالقعده
امروز روز عید ملی ماست، دیشب هوا فوق العاده سرد بود و ساعت سه صبح میزان الحراره نه درجه را نشان میداد، همۀ ما در زیر پوستین که لبادۀ بلندی است از پوست گوسفند و آستری پشمی دارد خوابیده بودیم. پوستین برای این قبیل ارتفاعات از لوازم است.
هر که را میدیدیم از سردرد مینالید و علت آن تنها باد و بیخوابی نبود بلکه نباتات این حدود که عطری تند و زننده دارند این سردرد را تولید کرده. اثر بوتههای مرزه و همیشهبهار از زیر فرش چادرها که به عجله دیشب برای حفظ خود از باد برپا داشتیم نمودار و باعث زحمت است. دورادور ما نباتات مناطق پرآب با برگهای پهن به قدری زیاد و عطر آنها به اندازهای زننده است که ما را به عذاب آورده. با وجود این مصائب باز من فکر خود را متوجه پاریس ساخته و چنین فرض میکنم که این روز عید را در آنجا سر میکنیم.
۱۵ ژوئیه = ۲۶ ذیالقعده
سرمای دیشبی تمام روز باقی بود و ما بیآنکه پشیمان باشیم اردو را به آبادی مرغزار که در دو فرسخی و بر سر راه نیاوران است انتقال دادیم. از چادر که بیرون آمدم اسبی را در آنجا مرده و افتاده دیدم معلوم شد که افعیهای پلور او را زدهاند، قاطرچی خودم را که مار دستش را زده بود دیگر ندیدم، بیچاره چون نمیتوانسته است که با ما راه بیاید پیش ایلات آن حدود مانده.
۱۶ ژوئیه = ۲۷ ذیالقعده
امروز ساعت پنج صبح حرکت کردیم نزدیک به ساعت نه به افجه رسیدیم. راه ابتدا تا ۲۵۵۰ متر سربالایی بود از دامنۀ تندی تا ۲۰۰۰ متری پایین آمدیم، این راه با اینکه شاه قبلاً صد تومان برای تعمیر آن داده بود صورت خوبی نداشت.
افجه از جهت خرمی و سبزی نقطۀ بسیار قشنگی است و در مدخل درهای که چند رودخانه از آن میگذرد و پر از درخت است واقع شده. کوچهها بر اثر آمدن ما پر از جمعیت است و بازارها که بر سقف آنها تیرهایی انداخته و آنها را با شاخ و برگ پوشاندهاند حاوی همه قسم جنس و کالاست.
عدۀ زیادی از همراهان در خانههای اهالی منزل گرفتند، چادرها را هم پراکنده و دور از یکدیگر در باغها یا در مزارع مجاور زدند.
۱۷ ژوئیه = ۲۸ ذیالقعده
پس از چهار ساعت طی طریق به نیاوران رسیدیم، در یک ساعتی افجه پلی است که در اطراف آن مناظر عجیبی دیده میشود به این معنی که آب رودخانه در تختهسنگهای عظیم راهی به عمق دو تا سه متر باز کرده و در طرف دست راست ما در جلوی دهانۀ پل آبشاری است به ارتفاع هفت تا هشت متر که فواره مانند از دهانهای قریب به پنجاه سانتیمتر بیرون میآید و به وجود آمدن این دهانه نیز در کوه کار همان آب است.
تقریباً در وسط راه به همان جادهای که از آنجا به لار رفته بودیم رسیدیم. گردنۀ قوچک را که بالا رفتن از آن به مراتب سهلتر از پایین آمدن از آن بود پایین آمدیم.
بار دیگر در صاحبقرانیه منزل گرفتیم، ارتفاع اینجا به حد معقول یعنی ۱۵۰۰ متر است و امیدواریم که گرما زیاد اسباب زحمت ما نشود، به هرحال هرچه باشد از شبهای سرد چهلچشمه بدتر نخواهد بود.
۲۰ ژوئیه = ۲ ذیالحجه
اعتماد السلطنه مثل سفر پیش ما به صاحبقرانیه در آبادی ییلاقی خود حسنآباد با مادر و تنها زن خود که شاهزادهخانم است[۳] منزل کرده، هنوز یک شب بیشتر از برگشتن ما نگذشته بود که دزدان شب به خانۀ او زدند و از راه سوراخی که از خارج به دودکش بخاری یعنی به قسمتی از دیوار که ضخامتش از همهجا کمتر بود باز کرده بودند مثل کسانی که وضع خانه را به خوبی بدانند به آنجا وارد شده و سه صندوق پر از اسباب را خالی کرده و محتویات آنها را با لباسهایی که شب بیرون آورده بودند و ساعت و کیف و پول صاحب خانه که در جیب جلیقهاش بود همه را برده بودند. اعتماد السلطنه بینوا صبح که از خواب برخاست حتی یک شلوار نداشت که به پا کند به همین جهت نتوانست سر ساعت معهود به خدمت شاه برسد.
شاه قراولی را پی او فرستاد و قراول خبر واقعه را آورد و گفت که اعتماد السلطنه برای شرفیابی منتظر است که لباسهایی را که از طهران خواسته برای او بیاورند.
شاه چون از حالت مضحک مترجم خود مسبوق شد قاهقاه خندید و وقتی که اعتماد السلطنه به حضور رسید خود قصه را به تفصیل نقل کرد و خدا را شکر میکرد که دزدان فقط مال او را برده و صدمه دیگری به او نزدهاند.
۲۶ ژوئیه = ۸ ذیالقعده
حقیقت امر این است که صدمهای که دزدان به خانم اشرف السلطنه زن هوی و هوسی اعتماد السلطنه زده بودند بسیار غمانگیز بود زیرا که دزدان بیانصاف تمام لباسهای فاخر خانم را که در کار تهیۀ پذیرایی انیس الدوله بود برده بودند و خانم از این جهت بسیار تأثر داشت.
سه چهار روز بود که در قسمت بین بیرونی و اندرونی حسنآباد چادرهای متعدد زده بودند و صدای هاونها که ادویه میکوبیدند به فلک میرسید و تمام طاقچههای عمارات از شیرینیهایی که تازه پخته بودند و برای سرد شدن روی آنها گذاشته بودند پر بود.
امروز صبح اسباب پذیرایی مهیا بود، در روی سفرههای درازی که بر زمین گسترده بود بشقابهایی قرار داشت پر از حلویات گوناگون و میوههای مختلف و هندوانههای کوچک و بزرگ به اشکال متنوع و به مقدار زیاد و برای شرب حوضچههایی را پر از آبهای معطر کرده بودند و چندین من یخ در آنجا فراهم بود.
انیس الدوله خیلی زودتر از موقع صرف نهار رسید و با این عمل میخواست بفهماند که به این دعوت کمال علاقه را دارد. وی با زنان همراه خود در سه کالسکه نشسته بودند و پنجاه سوار دور کالسکههای ایشان را داشتند و خواجهسرایان سوار اسب در مقابل درهای کالسکهها میتاختند و از آنجا منفک نمیشدند. اشرف السلطنه وسایل پذیرایی کامل این عده حتی سواران را هم تا غروب آفتاب تهیه دیده است.
۲۷ ژوئیه = ۹ ذیالحجه
وزیر مختار روسیه دبوتزوف[۴] که تازه وارد شده امروز در صاحبقرانیه رسما به حضور شاه بار یافت. از وقتی که من به ایران آمدهام سفارت روس را منشیان آن اداره میکردهاند، ابتدا دوپوگژیو[۵] بود که سال پیش در ماه جمادی الاولی مرد بعد دواشپیر[۶] که قریب شش ماهی است جای او را گرفته. اکنون با رسیدن این وزیر مختار هیأت اعضای سفارت روس تکمیل شده یعنی هم وزیر مختار دارد هم منشی هم مترجم. دواشپیر را در اوایلی که به شغل سیاسی وارد شده بود من در قرهطاغ شناخته بودم، در اینجا هم او را مثل اوایل مردی فعال و در راه خدمت به مملکت خود ساعی دیدم.
۲۸ ژوئیه = ۱۰ ذیالحجه
تمام این روزها بعد از ظهر باد و طوفان برمیخیزد و گرما طاقتفرساست و شبها در دنبال طوفان شدید باران فراوان میریزد. همۀ ما متأسفیم که شرفیابی وزیر مختار روسیه ما را مجبور کرد که به این زودی از جلگۀ لار پایین بیاییم زیرا که حالا میبینیم که تحمل شبهای سرد آنجا برای ما از گرمای سوزان اینجا آسانتر بود.
با وجود این گرما باید امروز برای حضور در مراسم عید قربان به طهران برویم. عید قربان را مسلمین به یادگار حضرت ابراهیم میگیرند و در این روز هر مسلمان مؤمنی باید لااقل جوجهای را سر ببرد. سلطان عثمانی به دست خود گوسفندی را در اسلامبول قربانی میکند ولی در طهران شاهنشاه امر به کشتن شتری میدهد تا از سلطان عقب نمانده باشد و چون از مباشرت به نحر شتر اکراه دارد هر سال از این حق شاهانه صرف نظر میکند و آن را به یک نفر شبیه به خود که روز عید لباسی فاخر در بر میکند و بر اسبی آراسته مینشیند وامیگذارد. این مرد به قدری به شاه شبیه است که تا مدتی مردم او را به جای شاه میگرفتند.
مراسم نحر شتر قربانی در میدان نگارستان صورت میگیرد و شاه با لباس تمام رسمی با همراهان در بالاخانه مینشیند. جمعیت زیاد در کنار منازل اطراف یا روی پشتبامها برای تماشا میایستند.
شتر را که سراپا غرقه در زینت و آرایش است از خیابان ظلالسلطان با یک دسته نظامی و شاه یک روزه که نیزهای در دست دارد وارد میدان نگارستان میکند در حالی که بیچاره شتر قربانی پیش میآید و بیخبرانه سر خود را به طرف چپ و راست بر میگرداند. همینکه حیوان به وسط میدان رسید جل و جهاز لطیفی را که بر او انداخته بودند برمیدارند و با یک نیزه حلقوم او را میشکافند. هنوز حیوان بینوا جان نداده جمعیت با فریاد و تنهزدن به یکدیگر بر سر او میریزند و قطعهقطعه گوشت او را از دست یکدیگر میربایند.
این قبیل مراسم چه به عنوان سوگواری برای ائمه باشد چه به عنوان قربانی منتهی درجه تعصب مردم را ظاهر میکند چه در روز عاشورا عامه آنقدر بر سینه میزنند که خون از آنها جاری میشود و در عید قربان به این عنوان که ثواب دارد گوشت شتر را خام خام میخورند و بر سر بهدستآوردن قطعهای از آن به سر و مغز یکدیگر میکوبند.
۳۱ ژوئیه = ۱۳ ذیالحجه
امروز امینه اقدس عازم مشهد است به این امید که بینایی ازدسترفتۀ خود را از حضرت رضا باز بگیرد. همراه او به قدری سواره و پیاده و قاطر زین کرده هست که گویی اردویی با او حرکت میکند و میتوان گفت که هیچیک از ملکههای فرانسه هم در عهد سلطنت سلسلۀ مرونژی[۷] با این جاه و دستگاه حرکت نمیکرده.
این زن خردجثۀ جاهطلب و عظمتجو هر وقت که فرصتی به دست آرد به اتکای نفوذی که در شاه دارد با گستردن بساط تظاهر مقام خصوصی خود را به رخ مردم میکشد و در این باب هیچگونه ملاحظهای به کار نمیبندد.
میرزا عبد اللّه خان مستشار وزارت خارجه به استقبال وزیر مختار روس به رشت رفته بود بر اثر ابتلا به تبی در آنجا فوت کرد. تبهای گیلان در تابستان خطرناک و بعضی اوقات مثل همین مورد کشنده است.
۶ اوت = ۱۹ ذیالحجه
بار دیگر از نیاوران حرکت کردیم ولی این دفعه به قصد شهرستانک بود که در شش ساعتی ما قرار دارد. در سه ساعت اول با زحمت بسیار از کوهها بالا رفتیم تا به ارتفاع ۳۴۰۰ متر رسیدیم. راه عبارت از جادههای باریکی است در حاشیه کوهها و دنبال ما رشتۀ دراز قافلۀ زنان اندرون است که به گردن قاطرها چسبیده و بلندیهای راه آنها را گاهی از نظر ما مخفی و زمانی پیش چشم ما نمایان میسازد.
چادرهای خاکستریرنگ را روی سنگی تیرهرنگ زدند و در جلوی هرکدام از آنها چتری بود به یک رنگ مخصوص تقریباً به همان اندازه که زن همراه بود. هر خانمی که میخواست قرارگاهش مشخص باشد چتری به یک رنگ خاص اختیار کرده بود به همین جهت چادرها و چترها به خوبی از دور دیده میشد.
از گردنه که گذشتیم منظرۀ با شکوهی در جلوی ما نمایان شد به این معنی که مثل امواج دریایی متلاطم یک عده قله در پیش نظر ما آمد که در طرف مشرق آنها دماوند با اندام عظیم خود بر همه برتری و سروری داشت. بعد از اندک مدتی چند کوه را که مستور از کاکوتی و اسطخودوس بود دور زدیم. طرف دست راست ما درههای عمیقی دیده میشد که در ته آنها چند آبادی دور افتاده به نظر میرسید. بعد از طی سرازیری تندی به شهرستانک رسیدیم.
نزدیک به رسیدن به مقصد از دور منظره و محل ییلاقی شاه را دیدیم. بیرونی آن عمارتی است مستطیل که قسمت تحتانی آن در روی بلندی و به سمت جلو ساخته شده و بر روی آن بنایی است یک طبقه و اطراف آن از هر جهت باز است و در قسمت جلو حیاطی وسیع و پردرخت دارد که در وسط آن حوضی مدور قرار گرفته.
اندرونی به سمت حیاط محصور و مربعی باز میشود و نسبت به ما در طرف چپ واقع شده ولی اگر از جلو آن را ببینند در طرف راست بیرونی قرار یافته است.
از سرچشمۀ رودخانه که چند صد متر بالاتر از عمارت سلطنتی است تمام دره دیده میشود، چادرها را در امتداد این رودخانۀ سیلابی برپا داشتهاند.
۱۳ اوت = ۲۲ ذیالحجه
شاه مرا با خود به شکار بزکوهی برد. بعد از طی پیچوخمها و تفتیش دامنههای کوهها به مدد دوربینی قوی بالاخره چهار عدد از آنها را پیدا کردیم که از ما خیلی دور و در محل مرتفعی به راحت در پناه آفتاب خوابیده بودند.
به سمت محل شکارها به راه افتادیم و از کوره راههایی گذشتیم که هرآن بیم افتادن و شکستن گردن ما میرفت، حقیقة راههای بزروی بود که حتی جای پا نیز بر آنها نمیماند. عاقبت به ارتفاع ۳۲۰۰ متری رسیدیم و دیدیم که به علت نزدیکی به شکارها دیگر سواره جلو رفتن صلاح نیست و اگر این دویست متر فاصله را با اسب برویم صدای پای اسبها ممکن است شکارها را فرار دهد. ناچار نفسزنان راه سربالایی را پیاده پیش گرفتیم و چون نمیخواستیم زیاد هم جلو برویم همینکه بالای تختهسنگی که مشرف بر حیوانات بود و از آنجا میشد آنها را هدف قرار داد ایستادیم، شاه ده دوازده تیر انداخت و ما هم به تیرباران پرداختیم اما شکارها از تیررس جستند و هنوز هم میدویدند و ما هم خسته و کوفته شب به منزل برگشتیم و چون برگشتن را اجبارا پیاده آمده بودیم خستگی ما از رفتن که سواره انجام میشد زیادتر بود.
۱۴ اوت = ۲۳ ذیالحجه
امروز روز آشپزان است، این آش مفصل و عجیب و غریب که از چهل سال قبل تا کنون هر سال شاه پختن آن را دستور میدهد به یادگار آشی است که در موقع بروز وبا چهل سال پیش شاه آن را در شهر ستانک پخته و با تناول آن به عقیدۀ خود از ابتلای به مرض محفوظ مانده و به همین جهت از آن خاطرۀ خوبی در خاطر نگاه داشته است و عقیده دارد که آن آش را به گردن او حق بزرگ و ثابتی است.
عملیات آشپزی از ساعت یازده صبح شروع میشود، در زیر چادر بزرگی که در مواقع دیگر آن را برای نمایش تئاتر برپا میدارند چهارده گوسفند کشته را به دو میلۀ آهنی که به چنگکهای آهنی دیگر استوار شده آویختهاند تا در موقع آنها را قطعهقطعه کنند. در روی فرشی سینیهای پر از ادویه و سبزیهای خوشبو و دستهدسته اسفناج و چغندر و میوجات مخصوصا بادمجان و کدوی زیاد ردیف چیده شده.
همۀ اعیان حاضر که یکی از برادران شاه و صدراعظم ریاست آنها را دارند دو زانو مینشینند و به پوستکندن و پاککردن و قطعهقطعهکردن میوهها و سبزیها مشغول میشوند و شاگرد آشپزها با دستهای کثیف و لباسهای غرقه در چربی گوسفندها را با زور تمام پارهپاره میکنند.
اعلیحضرت مرا هم دعوت کرد که در این آشپزان شرکت کنم، من هم اطاعت کردم و در جلوی مقداری بادنجان نشستم و مشغول شدم که این شغل جدید خود را تا آنجا که میتوانم به خوبی انجام دهم. در همین موقع ملیجک به شاه گفت که بادنجاهایی که به دست یک نفر فرنگی پوست کنده شود نجس است و نمیتوان آنها را در آشی که مسلمانها باید بخورند ریخت.
شاه امر را به شوخی گذراند و برای آن که روی عزیز دردانۀ خود را به زمین نیندازد مرا صدا کرد و به محض این که من از جای خود برخاستم محمد خان پدر ملیجک با کارد مخصوص تمام بادنجاهایی را که من پوست کنده بودم جمع کرد و عمدا آنها را با نوک کارد برمیچیند تا دستش به بادنجاهایی که دست من به آنها خورده بود نخورد. بعد بادنجاها و سینی و کارد را با خود بیرون برد.
بعد از ختم عملیات مقدماتی گوشت و میوه و سبزی و علفهای خوشبو و ادویه را داخل هم با دست در ده دوازده دیگ مسی که در حال غلیانند میریزند و آشی را که با آن میتوان یک فوج را سیر کرد درست میکنند.
قریب بیست نفر آشپز مأمور پختن این آش عجیبوغریب هستند و تا غروب زیر دیگها را با کندههای عظیم روشن نگاه میدارند.
تا موقعی که آش پخت وقت ما به تماشای نمایشی گذشت که مسخرهها با لباسهای مضحک ترکی را مورد استهزا قرار داده بودند.
بازیگری که خود را ترک کرده بود برای این که چاق جلوه کند چند ناز بالش در زیر لباس خود گذاشته و آن قدر این کار را با بیاحتیاطی انجام داده بود که سر یکی از آنها از زیر لباس او دیده میشد. در این فاصله دو پسر بچه که لباس دختر در بر کرده بودند به آهنگ شیپور و دایره و دنبک میرقصیدند. شاه از این مسخرهبازی بیلطف بسیار کیف میکرد و بازیگران هم برای این که دوام کیف او را بیشتر کنند هر قدر ممکن میشد آن را طول میدادند.
آتش زیر دیگها خاموش و آش پخته شد، آشپزها از آن در هر نوع ظرفی که دم دستشان بود میریختند و پیشخدمتان آنها را پیش کسانی که سعادت تناول این غذا را که شاه آش مخصوص خود میخواند یافته بودند میبردند.
با تمام این احوال هیچوقت هیچکس رغبت تناول آن را نکرده است. برای من هم یک بشقاب آشخوری پر از آن آوردند. این مسلمانهای سادهدل که اگر من به یک پر سبزی این آش دست زده بودم آن را نمیخوردند طبیعی میدانستند که آشی را که ایشان پختهاند من به اشتهای تمام ببلعم در صورتی که این آش معجون سیاهرنگی است که دیدن آن انسان را مشمئز میکند و به قدری بوی آن تند و ادویه و فلفل آن زیاد است که اگر کسی در خود جرأت لب زدن به آن را بیابد دهانش آتش میگیرد.
خلاصه از این آش که منحصرا تفنن شخصی شاه است به احدی خیری نمیرسد و مال آن این است که آن را در رودخانۀ شهرستانک بریزند و آب آن را با خود ببرد.
۱۷ اوت = ۱ محرم ۱۳۰۸
امروز روز اول محرم است که ماه تعزیهداری ایرانیان و اقامۀ مراسم سوگواری برای شهدای کربلاست به همین جهت عدۀ کثیری ملا و سید با قباهای بلند و عمامههای سفید و سبز و آبی به اردو وارد شدهاند.
یکی از ایرانیان وطندوست و ظریف به من گفت که سه روز پیش بازیگرانی را تماشا کردیم که وظیفۀ خود را به خوبی به انجام رساندند حالا نوبت به بازیگران دیگری رسیده است که جای دستۀ پیشین را گرفتهاند. این دسته را بدون این که بخواهم ایهامی به کار برده باشم باید گربههای ایران خواند[۸] زیرا که ایشان هم مثل گربه در هر خانهای به عزت و خوشی جا دارند ولی در هر جا هم از کثافتکاری خودداری نمیکند.
۲۴ اوت = ۷ محرم
شهرستانک برای ما تمام آن لطفی را که طالبیم ندارد. درۀ شرقی غربی آن با این که در میان دو کوه محصور است و در بعضی نقاط وسعتی پیدا میکند اما در محلی که ما اردو زدهایم از سه طرف بسته و تنگ و گرفته است به همین جهت اندک بادی که در امتداد این دره بوزد همینکه به اردوی ما میرسد عینا مثل این که از دهلیزی بیاید شدت عجیبی پیدا میکند و در مقابل وقتی که هوا حرکتی ندارد از بیهوایی انسان نمیتواند نفس بکشد. گرمای اینجا شدید نیست چه میزان الحراره هیچ وقت در روز از ۲۵ درجه بالاتر نمیرود و شبها هم به ۱۰ درجه میرسد بلکه به علت انقلابات هوا و بارانهای متوالی درجۀ حرارت غالباً پایینتر نیز میآید.
آب رودخانۀ شهرستانک که مشروب ماست از زمین که میجوشد مخلوط به گچ و خنکی آن هشت درجه است و تنها امتیاز آن همین است. فضل دیگری که دارد اینکه کثافات اطراف را زایل میکند و اگر آن نبود همۀ ما مسموم میشدیم.
کوههایی که از همه طرف بر ما مشرف و اطراف ما را محصور کرده و از خلال آنها جز باریکهای از آسمان چیز دیگری نمودار نیست همه آهکیاند و در چند جا بر اثر حرکات معرفة الارضی یک طبقه از احجار به شکلی برجسته نمایان شده چنان که گویی سقفی بر اثر فشار دیوارها شکاف برداشته است.
ارتفاع این کوهها به قدری است که هر وقت من به قصد شکار بر آنها بالا میروم به مرتفعات مهمی میرسم باز سبزههایی را که اتفاقا بر قلل جبال وجود دارد و از پایین میدیدم باز به همان وضع سابق مشاهده میکنم و مثل این است که چیزی از کوه را بالا نیامدهام.
در اردوی ما که ارتفاع آن از ۲۵۰۰ متر هم کمتر است بلندی زمین و کمی هوای آزاد همۀ ما را دچار زحمت کرده است. شاه غالباً گرفتار سردرد است و دیگران نیز کموبیش همینحال را دارند، همه بیحال و از اقدام به کاری که قدری استقامت لازم داشته باشد عاجزند بومیان هم هیچکاری را با حرارت و پشتکار انجام نمیدهند تا آنجا که سه روز طول کشید تا ده تن از ایشان زمینی را جهت زدن یک چادر بزرگ آن هم به زحمت هموار کردند.
امروز امینالسلطان عقب من فرستاد و بعد از آن که به خدمت او رفتم حکم نشان شیر و خورشید را که در طهران داده شده بود به من داد اما باید بگویم که این لطف صدراعظم اعلیحضرت هرچه بود به آن اندازه که دیروز اعطای نشان «لژیون دونور» به توسط وزیر مختار فرانسه در من تولید مسرت کرد مرا مسرور ننمود.
۲۶ اوت = ۹ محرم
طوفان و باران پیدرپی فرا میرسید اما طوفان امروزی از همه مهیبتر و بالا دست همه محسوب بود.
نزدیک به یک ساعت بعد از ظهر رعد شروع به غرش کرد و باریکهای از آسمان که بالای سر ما قرار داشت میدان جولان قطعات عظیمی از ابرهای سیاه شد، کمی بعد سیل باران که دو ساعت طول کشید سرازیر گردید و همۀ ما را خیس کرد. از این باران از درههای کثیری که در دورادور ما واقع است سیلابهای خروشانی که گاهی پیدا و گاهی در پشت تختهسنگها و زیر طبقات زمین ناپدید میشدند و دوباره در نزدیکی ما قویتر و مهیبتر نمایان میگردیدند به وجود آمد.
در موقعی که همه خیال میکردند که طوفان پایان یافته غرشهای مهیب دیگری از آسمان به گوشها رسید، باران دوباره گرفت و تگرگ مثل آن که طبلی را به صدا درآورند سقف چادرهای ما را به نوا در آورد، صدای خفیفی از دور شنیده شد ولی طولی نکشید که شدت و نزدیک شدن آن به ما مورد توجه قرار گرفت. باران و تگرگ ایستاد و وقتی که من از چادر خود بیرون آمدم حیرتزده دیدم که بهمنی از سنگ به طرف من پیش میآید. بهمن در چهل متری چادر من سرازیر شد و چندین چادر از چادرهای مستخدمین را زیر گرفت، مهترها فقط فرصت این را پیدا کردند که پابند اسبها را ببرند، با وجود این یکی از اسبها در زیر آوار ماند و به زحمت فراوان آن را از آنجا بیرون کشیدند، این بلای تازه همینکه به رودخانه در بیست متری چادر من رسید متوقف شد. جای بسی مسرت است که این تختهسنگهای عظیم در فرود آمدن به یکدیگر میخورند و سیلابهایی که آنها را میآورند تا حدی جلوی آنها را میگیرند والا اگر به همان سرعتی که سرازیر میشوند پایین بیایند بلای بزرگی برای اردو خواهند بود. خرمنی که از همیننوع بهمنها در ساحل چپ رودخانه درست شده دو متر ارتفاع و ده متر عرض دارد.
ساعت شش وقتی که این انقلابات تمام و بار دیگر کوهها تا قله نمایان شد دیدیم که دامنۀ آنها از تگرگ سفید است و چنین بهنظر میرسید که وسط زمستان باشد به خصوص که درجه هوا هم به نه رسیده بود.
۲۸ اوت = ۱۱ محرم
بر اثر بدی هوا و سرما مجبور شدیم شهرستانک را ترک کنیم و همه از این پیش آمد راضی بودیم. از همان راهی که آمده بودیم برگشتیم و بعد از دو روز هنوز بعضی از درهها پر از تگرگ بود. پس از گذشتن از نیاوران جنب صاحبقرانیه به سلطنتآباد آمدیم و در آنجا رحل اقامت انداختیم. شاه و اهل حرم در عماراتی که مخصوص به هر یک بود مستقر شدند. در داخل حصار منزل کوچکی است با باغی که باغبانباشی در آنجا ساکن است. اعتماد السلطنه در منزل باغبان مقیم شد و من چادرهای خود را در وسط باغ زدم. صدراعظم عمارت مهیایی دارد نزدیک در ورودی قصر، چادرهای همراهان درجۀ دوم و سوم را در اطراف برپا داشتهاند.
ظاهراً شاه هم از آمدن از شهرستانک شاکی نباشد زیراکه در آنجا نتوانسته بود زیاد به شکار برود نه سواری و هواخوری کند چرا که بر اثر بدی هوا او که عمر خود را به طی کوه و دره گذرانده مجبور شده بود که روزها را به صرف غذا و گذراندن چند ساعت در چادر نهارخوری که در سرچشمۀ رود شهرستانک زده بودند به شام برساند. غیر از آن دفعه که من با او به شکار رفتم شاه فقط یک مرتبۀ دیگر به شکار رفته بود ولی این بار از دفعۀ پیش کامیابتر برگشته و دو بزکوهی زده بود.
۶ سپتامبر = ۲۱ محرم
از وقتی که به اینجا رسیدیم روزی نیست که طوفانی نباشد، این حال و حدت آفتاب طاقت ما را طاق کرده، هر وقت اینجا باران میبارد قلل کوهها را تگرگ سفید میکند. اگر چه درجۀ حرارت از ۲۵ بیشتر نیست لیکن طوفان هوا را که قابل تحمل است پیوسته خراب میکند و سرمای شب در زیر چادر موذی است.
۸ سپتامبر = ۲۳ محرم
طوفان تمام شده و آفتاب بر حدت خود افزوده است به طوری که میزان الحراره در سایه ۳۰ درجه را نشان میدهد اما شبها باز خنک بلکه سرد است.
شاه که به شکار آهو به پایین دوشانتپه رفته بود دست خالی برگشت چه در این فصل به علت خشکی جلگهها حیوانات شکاری مثل مردم طهران به کوهها پناه بردهاند، من هم که دو دفعه با سگ خود در پی شکار رفتم به همین حال برگشتم.
۱۵ سپتامبر = ۳۰ محرم
قصر سلطنتآباد و ضمایم آن بزرگترین عمارات ییلاقی شاه در خارج طهران و از چند عمارت که در باغ وسیع پرآبی ساخته شده مرکب است.
بعد از گذشتن از در ورودی و عبور از خیابان پردرختی به بنای وسیعی میرسیم که قسمت مرکزی قصر محسوب میشود و قسمت کمارتفاعتری از پهلو آن را به یک برج یا عمارت مربع شکلی متصل مینماید. صدراعظم هر وقت میخواهد راحت کند و از شر مردم مزاحم فارغ شود به این عمارت پناه میجوید.
عمارت مزبور مشتمل است بر آبدارخانه و آشپزخانه و در طرف دیگر آن حوضی بزرگ و بعد از آن عمارت بیرونی است و در سمت دست راست برج ساعت سلطنتآباد قرار دارد که از میان درختان سر به افق کشیده.
عمارت اندرونی در ته باغ قدری در طرف چپ بیرونی است و در نزدیکی آن ساختمانی است که شاه آن را «موزۀ تاریخ طبیعی» میخواند. این موزه فقط از عکس حیوانات درست شده و تمام دیوارهای آن را از همین عکسها پر کردهاند.
عمارت بیرونی دو طبقه است و طبقۀ دوم آن سرسرایی دارد و در وسط آن تالار بزرگی است که در نوع خود بیمانند به شمار میآید.
دیوارهای این تالار را با سنگهای مرمری که روی آن نقش گل و بوته کندهاند مزین کردهاند و در وسط آن حوضی است که فوارۀ باریکی بارانریزی از آب بر آن میافشاند و هوا را خنکتر میکند و پنجرهها که شیشههای الوان دارند حدت تابش نور را کمتر مینمایند.
دورادور این تالار دو طبقه اتاق است، شاه معمولا در طبقۀ پایین در تالاری روبه شمال مینشیند ولی کمتر موقعی غیر از موقع صرف نهار در اطاق میماند زیرا که اگر به شکار نرود بیشتر اوقات او به قدم زدن در خیابانهای سایهدار باغ میگذرد و در هر ساعتی از این عمل لذت میبرد، من هم تا بتوانم از گردش در این باغ که منزلم چسبیده به آن است و دری به آن دارد که کلیدش پیش خودم هست تمتع میبرم.
برج ساعت به تقلید یکی از آتشکدهها ساخته شده و بیشباهت به برج مرموز مانی[۹] در شهر نیم[۱۰] نیست.
این برج مرکب از چند طبقه است که همه دور یک محور مرکزی دور میزنند با این تفاوت که هر طبقه از طبقۀ پایینتر کوچکتر میشود و در دور آنها پلکانی است که به وسیلۀ آن به یک مهتابی که ساعت در آن جاست میتوان راه یافت. دیروز موقعی که من مشغول طراحی این برج بودم شاه مرا دید و پیش من آمد و بعد از آنکه تصویر را با اصل برج تطبیق کرد و با انگشت درختان سمت چپ باغ را به من نشان داد گفت که این برج که این اندازه سیاه نیست، بعد برای این که هنر خود را در نقاشی به رخ من بکشد مداد را از من گرفت و با چند خطی که به عجله در روی تصویر کشید سایۀ درختان را سیاهتر کرد تا قسمتی از برج را که بر آن روشنایی تافته بود در روی کاغذ روشنتر جلوه دهد. من هم این دستکاری اعلیحضرت را محترم شمرده و به همان حال باقی گذاشتم.
بنای اندرون نیز خالی از اهمیت نیست و خوابگاهی جهت شاه دارد که در جلوی آن واقع شده و در مرتبۀ اول آن تالار بسیار باشکوهی است. عمارت اهل حرم در طرف دیگر در دورادور حیاط قرار دارند و از این حیث بین آنها و بین اطاقهای سایر ساختمانها تفاوتی دیده نمیشود.
۲ سپتامبر = ۵ صفر
امروز اهل حرم مهمانی بزرگی دارند و همۀ دوستان خود را که دستهدسته از راه میرسند دعوت کردهاند. فردا روز تولد ناصرالدینشاه است. اهل اندرون شب را جشن میگیرند تا فردا برای استفاده از مراسم جشن آزاد باشند. امشب در جلوی قصر توپ انداختند و آتشبازی کردند، هنوز شب نشده بود که این کار شروع و فشفشهها به سمت آسمان پرتاب گردید.
امشب ساعت هشت نایبالسلطنه در کامرانیه یک صد و ده نفر را به شام مفصلی دعوت کرده قصر و باغها را چنان روشن نمودهاند که گویی روز است و به این ترتیب نمایش عجیبی به آن دادهاند. نایبالسلطنه عزیزالسلطان سوگلی شاه را دعوت کرد. وی در سر میز شام در سمت دست چپ امینالسلطان بین صدراعظم و وزیر مختار امریکا نشست. بعد از صرف شام آتشبازی که در این قبیل مهمانیها از ضروریات شده است برپا شد، مراسم آن و دیر آوردن شام این لطف را داشت که شب ما را به وضعی که کسل نشویم و در این مملکت راه دیگری برای گذراندن آن نیست برگذار کرد.
۲۵ سپتامبر = ۱۰ صفر
از سلطنت آباد به گلندوک رفتیم، گلندوک بر کنار جاجرود واقع است و در این محل پل دایری است که از آنجا به لار میروند و ما سال گذشته از همین نقطه برگشتیم.
درۀ رودخانه در اینجا عریض و هوای آن آزاد است و برای محل اردو جای خوبی است به شرط آنکه از قسمتهای خشک دره که تعفنات آن موجب زحمت است دورتر باشیم اما شاه به این مسأله اهمیتی نداده و خود در کنار رودخانه در میان درختها چادر زده است.
من چادر خود را در دویست متری ساحل رودخانه قبل از رسیدن به پل در سرزمینی به ارتفاع ۱۸۰ متر و در پای کوه زدم. چون منزل من از سایر چادرها دورتر و نزدیک به جاده است بل سگم از آنجا دور نمیشود و به فطانت مخصوص به قراولی میپردازد. وقتی که من عازم خدمت میشوم دم چادر سرپا میایستد و با چشم رفتن مرا مواظبت میکند، همینکه از نظر او غائب شدم به محل خود برمیگردد و بیدار میخوابد، در مراجعت به محض اینکه مرا میبیند به جلوی من میدود و مثل اینکه گمکردۀ خود را باز یافته باشد به نوازش و اظهار مهربانی فراوان میپردازد، از همه چیز گذشته بل مهربان است و ارباب خود را دوست میدارد. من از چادر خود مدخل درۀ افجه را که در میان کوههای پردره و تیزهدار قرار گرفته میبینم و راه لتیان را که در طرف راست یعنی شرق آن واقع شده مشاهده مینماید.
۲ اکتبر = ۱۷ صفر
بعد از آنکه یک شب در قصر عشرتآباد که نزدیکترین قصور شاه به طهران و در بیرون دروازۀ شمیران واقع است توقف کردیم به شهر برگشتیم.
تشریفاتی که برای برگشتن اعلیحضرت به پایتخت معمول داشتند بیشتر از تشریفاتی بود كه در موقع حركت مجرى شد چه در زمان حركت اين كار به عجله و در بىنظمى انجام گرفت و هر دسته جدا حتى بعضى اشخاص تنها با اسب يا كالسكه به جاى آن كه به دربار بيايند مستقيما عازم ييلاق شدند و عزيمت دستهجمعى صورت نگرفت در صورتى كه در برگشتن برعكس بود.
شاه با كالسكهاى كه به شش اسب عالى دمقرمز و كاكلبهسر بستهاند به سمت پايتخت عازم شد و سه مهتر يدككش كه لباس چسب پوشيدهاند به محض حركت اسبان كالسكه به پاى آنها مىتازند، شاطرها با عصاهاى مخصوص دو طرف كالسكه را دارند و پيشاپيش ايشان سواران كشيك در حركتند و ما هم سوار اسب در عقب آنها مىتازيم.
به اين وضع از جلوى پارك وسيع امين الدوله كه گردوخاك درختان آن را سياه كرده گذشتيم و به خيابان شميران وارد شديم سپس از مقابل نگارستان و عمارت ظلالسلطان و از ميدان توپخانه عبور كرده از طرف خيابان ناصريه به ارك رسيديم و سفرهاى تابستانى امسال و دورۀ چادر نشينى ما به انتها رسيد.
منول ما در پايين ارك خانهاى است كه سابقاً ضميمۀ اندرون فتحعليشاه بوسه و در آن در خيابان جبه خانه باز مىشود و از راه حياط تكيۀ دولت به گلستان راه دارد هممنزل من شاهزاده محمد ميرزا كاشف است و با هم جمع خوشى داريم.
۱۲ مه ۱۸۹۱ = ۳ شوال
امسال مرحلۀ اول توقف ما عشرتآباد است. قصر آن چندان مهم نيست و باغهاى آن هم كموسعتتر از باغهاى ييلاقى ديگر است به علاوه به علت نزديكى به طهران هواى آن نيز چندان با هواى طهران تفاوت ندارد تا انسان خود را در اينجا راحتتر بيايد مخصوصا بارانهاى دائمى توليد زحمت ديگرى كرده.
در هر طرف در ورودى چند اطاق ساخته شده، در طرف دست راست آبدارخانه و اطاق دفتر و در طرف چپ در انتهاى باغ مربعشكلى بيرونى است از نوع بيرونىهاى خيلى معمولى. اندرون كه در قسمت آخر قصر واقع است وضعى خاص دارد و عمارت خوابگاه آن به صورت يك برج واقعى است داراى سه مرتبه روى يك طبقه زيرزمين و هر قدر عمارات اهل حرم كوتاه و كوچك است خوابگاه بلند و بزرگ مىنمايد.
عمارات اهل حرم خانههاى كوچك مجزايى است كه آنها را در رديف هم و به يك شكل دور حوض ساختهاند و منظرۀ هر يك از آنها از دور بىشباهت به قبر نيست. ديوار بلندى بر آنها مشرف است و يك رديف درخت تبريزى آنها را از نظر اشخاص نامحرم مستور مىدارد.
قصر قاجار عمارتى است مربعشكل كه در هر گوشۀ آن برجى ساخته شده و مدخل آن به طرف باغ و حياط داخلى است و از بالاخانۀ چند طبقۀ آن منظرۀ زيبايى از طهران نمودار است. عمارت آنكه به سبك ايرانى زينت شده اختصاص عمدهاى ندارد و شاه هم ديگر براى اقامت به آنجا نمىرود.
۱۶ مه = ۷ شوال
باران پيوسته فرو مىريزد، ما هم به طهران برگشتيم تا در موقع مساعدتر يعنى وقتى كه هوا بهتر شود باز به بيابانگردى برگرديم.
اين ايام تمام ايران به علت امتياز دخانيات كه به يك شركت انگليسى داده شده و محل آن در باغ ايلخانى[۱۱] در مقابل سفارت عثمانى و آلمان قرار دارد جوشوخروش غريبى برپاست و در همهجا مردم به اعتراض بر آن برخاستهاند، در شيراز كار به غوغا كشيده و چند نفر مجروح شدهاند و در همين طهران هم نارضامندى علنى است و هر روز كاغذهاى تهديدآميز حتى به اندرون نيز مىرسد و گفتگوهايى از توطئه بر ضدجان شاه در ميان هست و مادۀ كهن مذهب بابى مستعد انفجار شده و زبان بدخواهان نيز به كار افتاده است. مثلا چند روزى است كه امين السلطان به چشم درد خفيفى مبتلى گرديده و من به معالجۀ او مشغولم، مردم در خارج چنين شهرت دادهاند كه شاه او را كور كرده.
احوال بر اين منوال است و هيچكس نمىداند كه چه خواهد شد. همينقدر مسلم است كه صورت خوشى نخواهد داشت، شاه نگران و امين السلطان مضطرب است و اشخاصى را كه من معمولا ملاقات مىكنم به آينده اميدى ندارند.
وزير جنگ نايبالسلطنه مأمور شده است كه تمام درهايى را كه به قصر سلطنتى راه دارد به جز چهار در که حفظ آنها سهل است بگیرد حتی از توقیف بعضی اشخاص که بالاخره شاه به آن رضا داده صحبت در میان است. اعتماد السلطنه که طیبعة رشادت زیادی ندارد و وجدانا نیز به خود اطمینان قلب ندارد همینکه شنیده است که میرزا فروغی منشی ادارۀ او را توقیف کردهاند از ترس در اندرون در اطاق خواجهسرایان بست نشسته و ۴۸ ساعت در آنجا بوده تا اینکه شاه او را به حضور خواسته و او را امر کرده است که از بست خارج شود. از تمام این کیفیات بوی بدی برای آینده استشمام میشود.
۱۹ مه = ۱۰ شوال
امروز روز جلسۀ سالیانه انجمن «آلیانس فرانسه» بود و من بار دیگر به ریاست آن انتخاب شدم.
خطر بزرگی از بیخ گوش این انجمن بیچاره گذشت به این معنی که در میان این همه سروصدای توطئه رییس نظمیه هم از حال نگرانی شاه استفاده کرده در گزارشی مخصوص انجمن ما را در ردیف انجمنهای سری و فراموشخانه به قلم آورده و مثل مجالس بابیه آن را خطرناک معرفی نموده بود.
اما ما به آسانی به شاه فهماندیم که آلیانس فرانسه جمعیتی است که نه در مسائل سیاسی مداخله میکند نه در امور مذهبی بلکه اساسی است که همه ممالک عالم آن را پذیرفته و برهمزدن آن برای او که دوست مملکت فرانسه است خوشایند نخواهد بود.
بعد از این توضیحات که شاه با کمال حسننیت آنها را پذیرفت نه این که آن را بر هم نزد بلکه آن را تحت ریاست عالیۀ خود گرفت و فرمانی داد که در هر یک از مدارس دولتی تالاری را به اختیار انجمن آلیانس فرانسه بگذارند.
به این ترتیب در این موقع مشکل که تحریک شاه به آزار و اذیت اشکالی چندان نداشت عشق حقیقی اعلیحضرت به مملکت فرانسه بر سوء نیت بدخواهان غلبه کرد و نگذاشت که او از رأی ایشان تبعیت کند.
۱۲ ژوئن = ۴ ذیالقعده
امروز از طهران حرکت کردیم لیکن اوضاع و احوال بسیار بد است، خدا کند که در غیبت ما بار دیگر آرامش برقرار گردد.
باز به صاحبقرانیه آمدیم ولی جمعیت امسال ما قدری بیشتر از پارسال است و علت آن وقایع جاری طهران است، بعضی اشخاص از ترس به ما پیوسته و بعضی دیگر برای آن که جاننثاری خود را در مواقع سخت به شاه بنمایانند با ما حرکت کردهاند.
امسال من چادرهای خود را زیر چادرهای صدراعظم یعنی نزدیک دیوارهای قصر در قسمت شرقی باغ در سرزمین خشک و سنگلاخ زدهام و از آنجا افق بیپایان را میبینم به طوری که رستم باد و سلطنتآباد و باروتسازی و ضرابخانه و قصر قاجار و عشرتآباد و طهران و در آنجا مسجد سپهسالار و طاق تکیۀ دولت و صحرای اطراف را تا پای کوه تحت نظر دارم، در طرف چپ من دوشانتپه و دخمۀگرها پیداست، این دخمه در روی تپهای که در مشرق مزار حضرت عبد العظیم به انتها میرسد قرار دارد و در مجاورت شهر ری همان راگس توراة که وطن طبیب شهیر ابو بکر محمد بن زکریاست واقع شده.
مزار حضرت عبد العظیم که در دو فرسخی جنوب شهر طهران قرار یافته قصبۀ کوچکی است و راهآهنی که تنها راهآهن ایران محسوب میشود آن را به طهران متصل میکند و هر روز جمعه جمع کثیری زن و مرد و بچه را از پایتخت به آنجا میبرد تا روز خود را در اطراف گنبد طلای مرقد حضرت عبد العظیم بن امام موسی کاظم بگذرانند. اعلیحضرت هم غالباً در همین روز برای زیارت به آن مکان مقدس که همه وقت مزار عدۀ فراوانی از مردم بوده و جهت مقصرین عمده حکم بست را دارد میرود.
به فاصلۀ کمی از این مزار یعنی در محل چشمهعلی نقش برجستهای است بر سنگ شبیه به نقاشی عمارت نگارستان که در آن فتحعلی شاه بر تخت نشسته و پسران او که در بلندی ریش با پدر همچشمی میکنند در دو طرف تخت او ایستادهاند.
از ری که بین مزار شاهزاده عبد العظیم و کوههای شرقی آن واقع شده امروز جز مقدار زیادی خرابه چیزی باقی نمانده فقط دو برج از آن برجاست که یکی را به تازگی ناصرالدینشاه تعمیر کرده و از دیگری که کوچکتر است قریب به نصف آن خرابه شده در صورتی که ری مدتها پایتخت ایران بوده و زمانی پرجمعیتترین و آبادترین بلاد آسیا به شمار میآمد و در قرن ششم هجری نزدیک به یک ملیون سکنه داشته تا آن که به دست چنگیز خان زیروزبر گردیده است.
برجی که تعمیر شده از آجر پخته است، از طرف خارج دیوارههای آن چند ترکی است و از پایین تا بالا به شکل شکافهایی مستقیم و زاویهدار در آن تعبیه نمودهاند که به چهار لبۀ مطبق ختم میشود و آن چهار لبه که نمایش زیبایی دارد بر فرق بنا حکم تاجی را پیدا کرده.
هر مختصر کاوشی که در این خرابهها به عمل آید منجر به کشف یکی از آثار قدیمی قابل استفاده میشود.
من چندین ظرف گلین صیقلی شده و یک عده کاشیهای لعابی هشتگوش سالم دارم که از همین کاوشها به دست آمده است اما چون هر کس میتواند آزادانه در آن خرابهها کاوش کند این کار به میل و دلخواه و بدون رعایت روش علمی صورت میگیرد.
قدری به سمت مشرق در دامنۀ شمالی کوهی که خرابههای ری در دامنۀ جنوبی آن قرار گرفته دخمهای است که دیوارهای سفید آن از دور از میان سیاهی افق به خوبی نمایان است.
در بالای این دخمه که سر آن باز و مواجه با هوای آزاد است گبرها مردههای خود را میگذراند تا در برابر آفتاب مومیایی شود یا آن که مرغان طعمهخوار که همیشه در اطراف آن در پروازند آنها را بخورند و بنا به دستور زردشت از لاشههای آنها آب که عنصر مقدسی است آلوده نگردد.
از جماعت گبران آتشپرست امروز در ایران عدۀ زیادی باقی نمانده چه این عده از هشت هزار نفر متجاوز نیست.
رییس آخری ایشان مانکجی که مقارن همین زمان در محل اقامت خود در طهران فوت کرده در محل التقای دو خیابان ایلخانی و ظهیر الدوله که از محلات نوشهر است مسکن داشت.
زردشتیها عموما مردمی آرام طبعاند و مهارتشان در باغبانی پیش همه محرز است.
۲۰ ژوئن = ۱۳ ذیالقعده
تقریباً هر روز طوفان به پا میشود و باران میبارد چون معمولا بر کوههای اطراف برف میبارد یا تگرک فرو میریزد. هر وقت در اینجا باران ببارد درجۀ حرارت به نحو محسوسی پایین میآید و شبها مخصوصا سرد میشود.
اخباری که از طهران میرسد بهتر از آنها که در آنجا میشنیدیم نیست. مشکل دخانیات با بدی حاصل امسال دستبهیکی کرده و بر هیجان مردم افزوده است.
میگویند که در یزد مردم شورش نموده و چند تن بابی را کشتهاند، راست یا دروغ این اخبار حالت اطرافیان شاه را که دستخوش نگرانی است اگر بدتر نکند بهتر نمیکند به طوری که همه مهر خاموشی بر لب زده و از ترس این که مبادا به همدستی با ناراضیان متهم شوند صحبتی نمیکنند. دور امینالسلطان را از هر طرف دارند و اشخاصی مثل مشیر الدوله و اعتماد السلطنه و کسانی که من یا ایشان را هیچ نمیبینم یا کمتر میبینم دائما با او در ملاقاتند.
۲۳ ژوئن = ۱۶ ذیالقعده
شاه که از گردش سلطنتآباد برمیگشت در حین عبور به چادر من آمد و گفت «عجب تنها نشستهاید؟» و اعلیحضرت در این بیان محق بود زیرا که در اطراف من چیزی جز قلوه سنگ دیده نمیشد. نوکرهای من دو روز زحمت کشیده بودند تا سنگهای داخل چادر را از آنجا خارج کرده بودند اما تنها همین یک گرفتاری نبود چه به محض فرا رسیدن شب رتیلاهای درشتی که هر یک از جهت جثه به موشی میمانند از هر طرف به جولان مشغول میشوند و به راهنمایی نور چراغ از همه جهت به سمت من میدوند و من پاهای خود را برای آن که از شر آنها محفوظ بماند از زمین بلند میکنم و به بند صندلی تکیه میدهم. با این که هر شب عدۀ زیادی از آنها را میکشم باز شب دیگر میبینم که در عدۀ آنها نقصانی راه نیافته.
شاه به من گفت که «صندلی زیادی در اینجا جمع کردهاید» . من در این خصوص جوابی نداشتم زیرا که سه صندلی تاشو سفری اینگونه قابل توجه ملاطفتانگیز یا کنایهآمیز نبود. این سه صندلی که جای زیادی را نمیگیرد برای من کافی است، البته برای یک تن ایرانی که نه با صندلی سروکار دارند نه با میز سه صندلی زیاد بلکه زائد است. صندلی را ایرانیها فقط از راه تهنن برای پذیرایی اروپاییان یا برای آن که آشنا بودن خود را به آداب فرنگی برسانند به کار میبرند.
۲۴ ژوئن = ۱۷ ذیالقعده
امروز اعتماد السلطنه شام مفصلی به افتخار امین السلطنه داد زیرا که با او آشتی کرده ولی تصور نمیکنم که این آشتی پر از روی صدق و صفا صورت گرفته باشد. من هم در جزء دعوت شدگان بودم.
در این قبیل شامها که مدعوین فقط در چشمهای یکدیگر نگاه میکنند و در صحبت کمال احتیاط را به خرج میدهند مثل حالی که امشب بین دو دشمن دیروزی دیدیم چندان لطفی ندارد ولیکن چیزی که باعث اعجاب من شده بود مهارت مشیر الدوله در صحبت و تملقگویی او به امینالسلطان و وضع طبیعی مخصوصی بود که او در این ملاقات به خود میداد. من تا این ایام چنین حالی ندیده بودم و در این بحث به خوبی دریافتم که ایرانی تا چه حد آب زیرکاه و محیل و متملق است و تا چه اندازه در زندگی با بیحیایی قدم برمیدارد.
بعد از شام بساط انواع بازی گسترده شد و مدعوین بعد از آن که غذای مختصر دیگری صرف کردند در حدود ساعت پنج صبح به منازل خود برگشتند.
در اوایل بهار شاه تصمیم گرفته بود که پاییز سفری به شیراز برود حتی به امین الملک وزیر مالیه دستور تهیۀ مخارج این سفر نیز داده شده بود ولی این اوقات شنیده میشود که شاه از این سفر صرفنظر کرده و به خیال شکار تصمیم به رفتن به بعضی از نواحی مازندران دارد.
بعضی میگویند که علت این تغییر تصمیم ترسی است که شاه از مردم ناراضی شیراز دارد و بعضی دیگر بر این عقیدهاند که لئامت شاه در خرج و فکر مخارج گزافی که چنین سفری خواهناخواه پیش خواهد آورد او را از تعقیب خیال سابق خود باز داشته. شاید هم علت اصلی این باشد که چون حاصل امسال خوب نشده و مردم در قحطاند شاه نخواسته است که با حرکت خود این حال سخت را سختتر کند. اگر این باشد باید شاه را به این حسن نظر تبریک گفت اما جلوی تهمت و بدزبانی را که باب شده نمیتوان گرفت حتی درباریان که معمولا مردمی خود دارند و در نهفتن حقایق مهارتشان کمتر از استادی ایشان در تلقین زهر تملق نیست همین حال را دارند و حال این جماعت وخامت اوضاع را میرساند.
۲۵ ژوئن = ۱۸ ذیالقعده
امروز بعد از ظهر عزیزالسلطان یکی از پسران جوان شاه را به شکار دعوت کرده است. ملیجک یا بهتر بگوییم پدرش از هیچ چیز ملاحظه ندارند. وجود این بچه کثیف خودرأی در دربار گذشته از این که چیزی بر شأن شاه نمیافزاید باعث سرشکستگی او نیز شده و همه این کار را تقبیح میکنند. به نظر من محبتی که اعلیحضرت به این بچه حیوان چشم دریده دارد به کلی غیر طبیعی است در صورتی که انسان از دیدن اطفال نازنین خود شاه حظ میبرد و تعجب میکند که او چرا آن همه محبت را از اطفال خود برمیگیرد و به این عزیزدردانۀ بیجهت متوجه میسازد.
۲۷ ژوئن = ۲۰ ذیالقعده
امروز خدا به اعلیحضرت پسر جدیدی مرحمت کرده. مادر این طفل نوزاد برادرزادۀ خانمی است که سال قبل من او را عمل کردم، زنی است جوان و دخترکی هفت ساله از شاه دارد.
اگر چه از این قبیل نوزادها گاهبهگاه در اندرون قدم به عرصۀ وجود میگذارند ولی ناصرالدینشاه اگر هم از اینها بیشتر زن داشت باز نمیتوانست به جد خود فتحعلی شاه که از جهت کثرت اولاد شهرتی عالمگیر دارد برسد.
۳۰ ژوئن = ۲۳ ذیالقعده
این ایام مشکل تازهای بر مشکلات سابق افزوده شده است به این معنی که کاتی گرینفیلد[۱۲] دختر جوان ۱۷ ساله را به تازگی یکی از رؤسای کرد به اسیری گرفته و به میان ایل خود برده است.
این زن دختر یکی از قنسولهای سابق انگلیس است که پدر او در ایران مرده و املاکی از خود گذاشته که به زن او رسیده است و یکی از علل تعرض آن خان کرد هم به او همین ثروت و املاک بوده.
کاتی از ترس آن که به او زیاد آزار نرسانند قبول اسلام کرده اما سفارت انگلیس بنابر شکایت مادر او در این باب به شاه مراجعه نموده و برخلاف میل اعلیحضرت برگرداندن دختر را خواستار شده و شاه هم دستور داده است که خانکرد دختر را پس بدهد و اگر اطاعت نکند به زور او را از وی بگیرند و در این باب تحقیقات کنند تا قضبه مطابق قانون و عدالت فیصله یابد.
۴ ژوئیه = ۲۷ ذیالقعده
شاه اسب دیگری به من مرحمت کرده تا در سفرها در رکاب باشم و در راهها از او جدا نشوم.
پر واضح است که این ایام خاطر شاه از بابت اخباری که از بلاد مختلفه میرسد و حکایت از اغتشاش میکند سخت نگران است.
۷ ژوئیه = ۳۰ ذیالقعده
امروز به نیم فرسخی یعنی به لشکرک که در درهای تنگ و کنار رودخانه واقع است رفتیم. یکصد و پنجاه زن اندرون که امینه اقدس نابینا هم در میان ایشان است و سعی بسیار دارد که در هیچ نقطه جای خود را خالی نگذارد با ما همراهند. این زن که همه وقت میکوشید که از دیگران ممتاز باشد در این سفر هم تنها با سروصدای مخصوص مسافرت میکند و با این که تمام زنهای اندرون حتی انیس الدوله بر اسب سوارند او با کلفتهای خود با پنج کالسکه و پنجاه سوار جلودار و یک شاطر که در مقابل در کالسکۀ او میدوید راه میپیماید اما تمام این کوکبه و جاه و جلال فقط برای طی دو کیلومتر بیشتر نیست.
۸ ژوئيه-۱ ذى الحجه
امروز سه فرسخ راه رفتيم و قسمت اول راه ما همان راهى بود كه سال قبل پيموده بوديم اما نه براى رفتن به لواسان بلكه از وسط راه به طرف راست يعنى مشرق پيچيديم و در چهار باغ كه نقطۀ زيبايى است و مزارع آن در كنار نهرى پشت سرهم قرار گرفته اردو زديم.
۹ ژوئيه = ۲ ذىالحجه
سال گذشته مستقيما از لواسان به لار رفتيم، امسال بعد از آن كه سه ساعت تمام راههاى خطرناكى را طى كرديم در فيل زمين كه انتهاى درهاى است و تپههاى سيصد چهار صد مترى بر آن مشرفند فرود آمديم.
هيچ نقطه زمين هموارى كه بتوان بر روى آن چادرى را هر قدر هم كوچك باشد زد به دست نمىآيد ناچار چادر شاه و اهل حرم را در بالاى تپهاى زده و ساير چادرها را هم در بستر رودخانهاى كه تقريبا خشك است برپا داشته.
۱۰ ژوئيه = ۳ ذىالحجه
پس از يك ساعت سربالايى به جلگۀ لار سرازير شديم و بعد از يك ساعت ديگر طى طريق در حالى كه قلۀ دماوند هميشه جلوى چشم ما بود به سياهپلاس كه اردوگاه دوم سال قبل ما بود رسيديم.
جلگه و تپههاى اطراف به علت بارانهاى متوالى كه تا همين ايام دوام داشت از سال گذشته سبزتر و خرمتر است.
۱۲ ژوئيه = ۵ ذىالحجه
بعد از طوفان تگرگى آمد كه همه جا را در جامۀ سفيد گرفت. در اين سرما دو تن از افراد ايل را عروسى مىكردند و حجلۀ ايشان را كه نبايد در اين هوا چندان گرم باشد ترتيب داده بودند. اين حجله از چند گليم كه تركان به آن دورويه مىگويند و آنها را بر چهار تير نهاده و از آنها چادرى درست كردهاند ترتيب داده شده.
این چهارچوب را به توسط طنابهایی که یک سر آنها به انتهای چوبها بسته و سر دیگر آنها را زیر تختهسنگهای بزرگی گذاشتهاند قایم کردهاند.
یک تخته قالی معمولی در کف چادر گسترده است و عروس را اقوام او در همین حجلۀ سردستی نشانده و انتظار مقدم داماد را دارند. آداب عروسی و عمل زناشویی نیز در همین مکان صورت خواهد گرفت.
۱۳ ژوئیه = ۶ ذیالحجه
باران و طوفان که دنبالۀ آن تقریباً هیچ وقت قطع نمیشود چادرهای ما را غیر قابل سکونت و زندگی ما را مشکل کرده است. زمین همه جا گل و مرطوب است، حال چادرهای شاهی که آنها را بر لب رودخانه زدهاند از حال چادرهای ما بهتر نیست و من حیقیقة نمیدانم این یک صد و اندی زن را که در بیست چادر مقیمند و تا روز حرکت از آنها بیرون نمیآیند چگونه نگاهداری میکنند و به ایشان چه میگذرد، واقعا برای این که با این وضع بسازند بایستی مدتها مشق این کار فوق العاده را کرده باشند.
شاه شخصا همیشه در حرکت است و هر یک از ما لااقل این مسرت را داریم که به تبعیت از او چه در شکار چه در گردش کم و بیش مجبوریم و همین حرکت تا حدی ما را از ناملایمات ماندن در زیر چادر خلاص میکند.
هر قدر باران زیاد است شکار کمتر به دست میآید، با این حال و با این که هوا به هیچ وجه برای شکار مساعد نیست در عقب آن میرویم. شاه در تفحص بز و قوچ کوهی است ولی من به همان بلدرچینهایی که در زیر علفهای بلند ته دره پنهانند قناعت میورزم.
شاه و صدراعظم امروز صبح دچار لرز مختصری شده بودند، من فرصت را غنیمت شمرده پیشنهاد کردم که جای اردو را عوض کنند. پیشنهاد من پذیرفته شد و چادرها را به نقطهای بلندتر که صد متر تا این محل فاصله داشت و زمین آن خشکتر و شیب آن برای جریان آب باران بیشتر بود انتقال دادند.
۱۷ ژوئیه = ۱۰ ذیالحجه
در اینجا باد شدید و سردی از جانب مشرق میوزد. در این فصل مثل سال گذشته شبها سرد و حرارت روز در ساعت ۸ صبح ۱۴ درجه است و حتی در گرمترین ساعات نیز از ۲۲ درجه تجاوز نمیکند.
۲۰ ژوئیه = ۱۳ ذیالحجه
امروز در حضور ما دو سان مخصوص صورت گرفت. به امر اعلیحضرت قریب هزار الی هزار و دویست مادیانی را که تمام مدت تابستان آزادانه در مراتع اطراف دماوند چرا میکنند به حضور او آوردند. این عده مادیان را مستحفظین آنها در ساحل چپ رود لار که بر ساحل آن بودیم به وضع نامنظمی از جلوی ما گذراندند. در میان آنها مادیانهایی زیبا دیده میشد هم از نژاد عرب و هم از نسلهای خالص خراسان.
امینالسلطان از طرفی دیگر شتران و استران بارخانۀ شاهی را از سان خود گذراند و این کار به توسط صاحب جمع برادر کوچک او صورت گرفت، شترها به نظر چندان قوی به نظر نمیآمدند و چنین مینمود که به علت جوانی قدرت کاری را که از آنها میخواهند ندارند و به همین جهت غالباً در طی راه به رها کردن بعضی از آنها مجبور میشدیم.
۲۰ ژوئیه = ۱۴ ذیالحجه
امروز به منتهی الیه جلگۀ لار آمدیم و در پای تپۀ مرتفعی که مشرف به جادۀ افجه است اردو زدیم.
خبر رسید که سوارانی که به ساوجبلاغ فرستاده شده بودند بالاخره خانم کاتی گرینفیلد را از دست خان گرفته و به محل مطمئنی انتقال دادهاند که از راه عدلیه به کار او رسیدگی شود. انگلیسیها از این بابت خوشحالند و شاه هم البته از این که یک نگرانی از نگرانیهای او کاسته شده خوشوقت است.
۲۲ ژوئیه = ۱۵ ذیالحجه
مثل سال گذشته از افجه گذشتیم و شب را در گلندوک اما در خود آبادی قریب به یک فرسخ بالاتر از پل گذراندیم. هنوز حاصلها را برنداشته بودند و درست نمیدانستیم که چادرها را کجا بزنیم تا از شر گرمایی که در این تنگهها حکمفرماست آسوده باشیم.
۲۳ ژوئیه = ۱۶ ذیالحجه
در امتداد ساحل راست جاجرود در درۀ تنگی که در میان کوههای بلند باز شده و رگههای معدن آهن در آنها نمایان است حرکت کردیم. غرش آب در این قسمت به علت نشیب تند رودخانه و تختهسنگهایی که در راه سیر آن افتاده فوق العاده زیاد است. به غیر از یک سربالایی تند بقیۀ راه برای سوار چندان بد نیست.
دامنههای کوهها همهجا تقریباً خشک است فقط دو آبادی خرم که در طی طریق دیده شده خاطر ما را طراوتی تازه بخشید. این دو آبادی که یکی در طرف راست دیگری در سمت چپ راه واقع است در زیر درختان چنار و تبریزی و بید و سنجد و اشجار بلند دیگر پوشیده شده. اوشان که ما به آنجا فرود آمدیم نیز همین حال را دارد و باغهای خرم آن در دو سمت رودخانه چشم را روشنایی دیگری میدهد.
۲۴ ژوئیه = ۱۷ ذیالحجه
ساعت ده شب مراسم آتشبازی به عمل آمد. این ساعت برای ایرانیها که سر شب میخوابند و گاهی برای این کار منتظر غروب آفتاب نمیشوند ساعتی بسیار ناباب بود و علت اینکه در چنین ساعت دیری آتشبازی شد آن بود که قاطر حامل لوازم این عمل همین ساعت رسیده بود.
افروخته شدن آتش در این ساعت و سروصدای آن اسبها را به زحمت انداخت و عینا همانطور که در جلفا اتفاق افتاده بود طنابها را پاره کردند و میخ طویلهها را کندند و بدون آنکه به چادرهای ما توجه داشته باشند به این طرف و آن طرف گریختند. این کیفیت طبعا پیش چشم شیعیان مرتضی علی که فردا روز برگزیده شدن او به خلافت یعنی عید غدیر است به هیچوجه مهم به شمار نمیرود.
۲۵ ژوئیه = ۱۸ ذیالحجه
برای رفتن به شهرستانک درۀ جاجرود را تا قریب به سرچشمۀ آن بالا رفتیم، این قسمت از راه خالی از لطف نبود چه درختان کهن گردو همهجا ما را در زیر سایههای خود داشتند.
در این طرفها آب دایمی است به همین جهت فاصلۀ آبادیها از یکدیگر کم است چنانکه از اینجا تا رسیدن به درۀ رودخانه پنج عدد از آنها را در سر راه دیدیم. این که فاصلۀ آبادیها را کم گفتم به اصطلاح خود ایرانیهاست چه معمولا در این مملکت فرسخها باید رفت تا به یک آبادی رسید.
بعد از چهار ساعت راهپیمایی و گذشتن از یک سربالایی طولانی و پایین آمدن از دامنۀ تندی به آبادی شهرستانک رسیدیم و یکی دو هزار متری قصر سلطنتی اقامت اختیار نمودیم.
شاه که زیاد میل به ماندن در اینجا ندارد و میخواهد به نقاط شمالیتر برود دستور داده است که چادر او را نزدیک آبادی زدهاند. هنوز نرسیده چادر قرمز او و چادرهای سفید اندرون را در همان نقطه برپا دیدیم.
هنوز در هیچجا به برداشت محصول شروع نکردهاند و مردم که انتظار آمدن ما را به قاعدۀ معمول در اواخر تابستان داشتند و میتوانستند در این فاصله محصولاتی را که به بار آمده باشد درو کنند از این رسیدن نابههنگام ما در تعجب افتادند به همین علت به عجله به درو پرداختند ولی تا این کار به انجام برسد قسمتی از محصول آن بیچارهها زیر دست و پا رفت.
زنها با چوب و چماق تا حدی که بتوانند فراشان و دواب دولتی را از دور مزارع خود میرانند و عینا مثل کسانی که جن دیده باشند فریاد میکشند، این عمل تا موقعی مفید بود که چهارپایان و قاطرهای بارخانه نرسیده بودند، همین که این ستوران رسیدند دیگر به هیچوجه جلوگیری از آنها میسر نشد و آنچه از مزارع درو نکرده مانده بود نابود گردید.
۲۶ ژوئیه = ۱۹ ذیالحجه
امشب در حدود ساعت سه امینه اقدس دچار حمله شد. شیخ الاطبا و فخر الاطبا طبیبان مخصوص او بر بالین او چمباتمه زده به انداختن دانههای تسبیح خود مشغول بودند.
واقعا این زن نابینا دیوانه است که با این حال خواسته است اسبسوار با ما در این سفر کوهستانی مشکل که در هر قدم پای اسب به سنگی میخورد و مشرف به سقوط میشود همراهی کند اما چه میتوان کرد؟ این زن حتی هنوز به نابینایی خود اقرار ندارد و چون این راهها را از قدیم خوب میشناخته همۀ مناظر آن را برای اطرافیان خود وصف میکند عینا مثل این که همهجا را میبیند.
ارادۀ قوی و عجیب او بر همۀ موانع غالب میآید، با این که کور است و بیم آن میرود که فالج نیز شود باز بعید نیست که بقیۀ راه را با تخت روان با ما بیاید.
۲۷ ژوئیه = ۲۸ ذیالحجه
امروز اهالی شهرستانک با عملۀ شاه که میخواهند جلو مردم را برای دواب خود بگیرند به نزاع برخاستند. این مردم دهاتی واقعا بدبختند چه علاوه بر آنکه محصول سالیانۀ آنها تقریباً به کلی در زیر چادرها نابود شده یا دواب اردو آنها را خوردهاند باز آنچه را هم که در خانه ذخیره کردهاند از آنها میخواهند و در این صورت معلوم نیست که این بینوایان چگونه خواهند توانست زنده بمانند. فی الواقع باید کارد به استخوانشان رسیده باشد که با وجود صبر و تحمل ذاتی و ترس از قدرت حکومت قیام کرده و با نوکران دولت دست به گریبان شدهاند.
۳۰ ژوئیه = ۲۳ ذیالحجه
با اینکه میترسیدم که به واسطۀ کسالت امینه اقدس نتوانیم به سفر خود ادامه دهیم امروز امر رسید که حرکت کنیم و امینه اقدس تحت معالجه و سرپرستی شیخ الاطبا در عمارت سلطنتی شهرستانک بماند تا شاه از شکار کلاردشت برگردد.
۳۱ ژوئیه = ۲۴ ذیالحجه
امروز به طرف مازندران حرکت کردیم و شاه به من وعده داد که مرا به شکار قرقاول ببرد.
درۀ عمیق و سنگستانی و تماشایی رودخانۀ شهرستانک را تا دو فرسخ یعنی تا محل لورا که در آنجا این دو رودخانه به هم میرسند و رود کرج را درست میکنند طی کردیم و از اینجا به بعد امتداد ساحل چپ لورا که رودخانهای زیبا و سریع السیر و گاهی نیز سیلابی است پیش گرفتیم. آب این رودخانه صاف و مایل به سبز تیره است و میگویند که در آن ماهی قزلآلا زیاد دیده میشود.
این دره تقریباً در همهجا تنگ و در دو طرف آن کوههای عظیم است. از این کوهها تختهسنگهای بزرگی به طرف رودخانه فرود آمده و عظمت بعضی از آنها به قدری است که در پارهای نقاط راه را هم تا حدی بسته و بستر رودخانه را پر کردهاند. با تمام احوال این جاده جادۀ بالنسبه خوبی است.
پس از سه ساعت و نیم طی طریق به گچهسر رسیدیم. علت این که این محل را به این نام خواندهاند ورقههای گچی است که از دور به خوبی بر بالای کوههای اطراف دیده میشود.
چادر شاه را در دو کیلومتر جلوتر از چادرهای دیگر زده بودند. من در آن طرف رودخانه محل زیبایی را دیدم و دستور دادم که چادرهای مرا در آنجا بزنند. از پل یک چشمه که در جهت طول شکافی داشت گذشتم و به آن طرف رودخانه رفتم. باد شمالی به شدت میوزید.
پس از آنکه از سربالایی تندی بالا آمدیم به نقطهای رسیدیم که رودخانههای شمالی و جنوبی از آنجا سرچشمه میگیرند، آنها که پشت سر ما به جهت جنوب میروند متوجه اراضی مرتفع جنوبند و آنها که در جلوی ما به شمال متوجهند به سمت بحر خزر جریان دارند.
در اینجا ما درست و حسابی در میان ابرها هستیم و ارتفاع زیر پای ما ۲۸۰۰ متر است، مه غلیظی ما را فرا گرفته و شبنم سفیدی لباسهای ما را مستور کرده.
در زیر پای ما مازندران و جنگلهای عظیم آن که گاهی گوشهای از آنها از خلال ابر و مه دیده میشود قرار دارد. بعد از آنکه با زحمت زیاد در ظرف یک ساعت از دامنه پایین آمدیم به کندوان رسیدیم. این نقطه در درۀ تنگی واقع است و در آنجا هیچ محل مناسبی برای زدن چادرها نمیتوان به دست آورد بهخصوص که مه دایمی اجازه چشم باز کردن به کسی نمیدهد و گاهی هم این مه به بارانی ریز و سرد مبدل میگردد.
۲ اوت = ۲۶ ذیالحجه
اگر این مه و ابر که از بحر خزر برمیخیزد دست از سر ما برندارد نمیدانم چگونه شکار کردن برای ما میسر خواهد شد. با وجود این اصول جلو میرفتیم و گاهی میشد که در جلوی خود اسب را از شتر تمیز نمیدادیم.
اگر چه راه خوشبختانه خوب و سر به راست بود ولی چون خاک زمین رس است و بر اثر باریدن چسبنده و لغزنده شده شترها با پای گوشتآلود و قدمهای نااستوار خود دقیقهبهدقیقه بر زمین میخورند و راه عبور ما را سد میکنند و گاهی هم به ته دره میغلتند و در این صورت راه ما باز میشود فقط چیزی که به گوش میرسد صدای مهیب جسمی است که به ته دره میرود و هر چه را بر سر راه خود مییابد با خود میبرد.
بیش از دو ساعت این راه سخت را با همین کیفیات طی کردیم و چون ساعت یازده نزدیک شد مه شروع به زایل شدن نمود و راه درههای جلو را پیش گرفت، چون مه رفت و به او به سلامت گفتیم توانستیم بعضی از مناظر اطراف را ببینیم و بفهمیم که کوههای اطراف که در موقع حرکت خشک و بیعلف بود حالیه پوشیده از درختانی کهن و مخصوصا غان است.
محل اردوی ما در سیاهبیشه که به ارتفاعی است قریب به ۲۰۰۰ متر منظرهای بدیع دارد چه چادرهای ما را بر تپهای که پایۀ آن در درههای عمیق است و در طرف دیگر آن کوههای مرتفع مستور از جنگل با قلههای آهکی بسیار زیبا دیده میشود زدهاند و از اینجا چشمانداز ما لطفی به خصوص دارد اما افسوس که باران که از بعد از ظهر سرکرده کیف ما را به هم زده است و من دلم به حال کسانی میسوزد که هنوز به زدن چادرهای خود موفق نشدهاند اما نه به جای زنان حرم که در یک دستۀ صد نفری از عقب ما میرسند و باید در حدود ساعت ۳ وارد شوند. وقتی که رسیدند چون لباسهای پنبهای پرباد و آهار کرده در بر داشتند چنان آب در چینهای آنها جمع شده بود که مثل ناودان از آنها باران میریخت.
۳ اوت = ۲۷ ذیالحجه
شب گذشته تا صبح باران از آسمان فرو میریخت. امروز هم از صبح تا شب مه غلیظی بود که مثل باران همهجا را تر میکرد. هوای بیرون بد است ولی داخل چادرها هم با وجود چهارده درجه حرارت از آن بهتر نیست و شکایت همه از سرما بلند است. ظاهراً این قبیل هوای مهآلود در این فصل در این نقاط همیشگی است و اگر هم نباشد گرم است و این حال تا رسیدن سن باقی است.
در اینجا نه برای خوراک ما چیزی به دست میآمد نه برای اسبان. این حیوانات بیچاره تا آنجا که طنابهای گردن آنها اجازه میداد هر چه را در اطراف خود یافتهاند جویدهاند حتی ریشۀ درختانی را هم که بیشتر به امید رسیدن جو روزانه زیر پا لگدکوب کرده بودند از میان بردهاند.
در این میان چند فشفشه در هوا ترکید، معلوم شد که ملیجک تفنن میکند و میخواهد ببیند که فشفشه در میان مه چه اثری دارد ضمنا هم به دیگران رسیدن خود را به سیاه بیشه بفهماند.
۴ اوت = ۲۸ ذیالحجه
امروز هم آسمان به همان طرز سابق باقی بود یا مه غلیظ بود یا باران، شاه با این که معمولا از سماجت خود دست برنمیدارد از رفتن به کلاردشت منصرف گردید و فرمان برگشت داد و حسرت شکار قرقاولهای وحشی کلاردشت به دل من ماند.
اما این مراجعت بدون تفتیش و تفحص صورت نگرفت زیرا که شاه قبلاً از همه طرف اطلاعاتی در این باب به دست آورد و راهدارانی را نیز به سمت جادۀ کلاردشت فرستاد و بعد از آنکه همه به اتفاق گفتند که راه قابل عبور نیست و شاه دانست که شترها در راه مانده و عدهای از آنها تلف شدهاند و از قاطرها نیز دستهای مجروح شده و برای برگرداندن باروبنه به شهرستانک باید دوبار آنها را برد و آورد تصمیم به مراجعت گرفت، واقعا معلوم نیست که اگر به جلوتر رفته بودیم چه بر سر ما میآمد؟
این وضع ناگوار بر آن باعث آمد که قاطرها را کم و زیاد و جابهجا کنند و در نتیجه از چهارده قاطر که من در اختیار داشتم هفت رأس آن را از من گرفتند، ناچار آنچه را که ضروریتر بود بار کردم و با اسبهای سواری و سلطان علی در ساعت شش صبح به راه افتادم و بقیۀ اثاثه را تحت نظر عزة اللّه مهترم در شهرستانک باقی گذاشتم.
در بین راه باروبنه است که به این طرف و آن طرف ریخته. این جمله یا بار قاطرهایی است که افتاده و زخمی شدهاند یا بار شترهایی که در بین راه جان سپردهاند و نعش آنها در حین عبور دیده میشود. من بیست نعش از این حیوانات دیدم و این البته غیر از شترانی است که به ته درهها غلطیده و دیدن جسد آنها ممکن نیست.
راه در برگشتن بدتر از مواقع رفتن شده است به همین جهت احتمال خطر برگشتن کمتر از رفتن نیست. اگر حوادث منحصر به همان تلف شدن حیوانات بود باز وحشت زیادی نداشت ولی چون در اردوگاه پیش سه نفر از تب موذی مردهاند اضطراب همگی را فرا گرفته.
همین که به بالای اولین بلندی راه رسیدیم دیدیم که مه اگر چه به کلی رفع نشده و آسمان هنوز ابر است ولی از ما دور میشود. در این افق گرفته اشیا به رنگ تیرۀ تندی مینمایند مخصوصا سبزی درختان و رنگ بنفش تختهسنگهای لوح که از زمین سر بیرون آوردهاند نظر را به وضعی خاص جلب میکنند. جنگلهای بیپایان و کوههای جسیم که همه از حد تناسب عادی بیرونند به این قسمت جلال و حشمت بدیعی بخشیده و درهها به عمقی است که از دیدن آنها انسان دچار دوار میگردد و سیلابهایی که چشم نمیتواند آنها را ببیند از مرتفعات با غرش مهیبی به درون درهها فرومیآیند ولی همین که پنجاه متر پایینتر بروید و کوه را دور بزنید دیگر هیچ صدایی به گوش شما نمیرسد و آن سیلابها را به صورت آب زیبایی مشاهده میکنید که با کمال آرامی در بستری از سنگ گچ که از کثرت استعمال مثل مرمر صاف شده جریان دارند. چند قدم پایینتر به صورت آبشارهایی کفآلود به اراضی دوردستتر میریزند.
عین این منظره را ما در نزدیکی پلی که بین دو کوه به وضع غریبی درست کردهاند و از محل اردوی ذی الحجۀ ما چندان فاصله ندارد دیدیم. این محل یکی از سرچشمههای رودخانۀ لوراست.
وقتی که به گچهسر رسیدم دیدم که فراشها به افراشتن چادر سلطنتی مشغولند، معلوم شد که شاه شب را در اینجا به سر خواهد برد، چون من میترسیدم که چادرهایم امروز نرسد و به امشبم در اینجا دست ندهد پس از اندک توقفی که برای استراحت و خوراک اسبها کافی بود به سمت شهرستانک حرکت کردیم تا اقلا مجبور نشوم که بین راه در زیر آسمان بیبالاپوش و حفاظ بخوابم.
در مراجعت به خیلی چیزها که در رفتن از دیدن آنها محروم مانده بودیم برخوردم از جمله کوههایی دیدم که بر اثر نفوذ آب از آنها نیزههایی سرخفام و بلند شبیه به برجهای ناقوس کلیسا درست شده بود و منظرۀ آنها بیشباهت به خرابههای عماراتی که به سبک (گوتیک) ساخته میشود نبود.
کمی قبل از ملتقای دو رود شهرستانک و لورا سیلابی جاری است که به لورا میریزد و بستری از سنگ دارد که عمق آن بر ۲۰۰ متر بالغ میشود.
رود کرج از جهت عرض و امتداد در حقیقت دنبالۀ همان رود لوراست و همان رودخانه است که اسمش عوض میشود در صورتی که حال رود شهرستانک چنین نیست، مجرایش تنگتر و امتداد آن شرقی غربی است و عمودا وارد کرج میشود. ملتقای این دو نهر ۱۸۵۰ متر ارتفاع دارد.
بالاخره آرامآرام به پای اسبان در حدود ساعت شش شب به شهرستانک رسیدم چهار ساعت از سیاه چشمه تا گچهسر و چهار ساعت از گچهسر تا شهرستانک طول کشیده بود. امینه اقدس در اندرون قصر سلطنتی منزل کرده و اعضای او در زیر چادرهایی که کنار رودخانه زدهاند یکی از ایشان یعنی ناظم خلوت به محض این که مرا دید از چادر خود بیرون آمد و از من احوال اعلیحضرت را که خیال میکرد در کلاردشت است پرسید و وقتی که من گفتم که اردو فردا به اینجا برخواهد گشت بسیار تعجب کرد. ناظم خلوت که مردی خوشطینت است و به من لطفی دارد مرا به چادر خود دعوت کرد و من به میل تمام میهماننوازی او را پذیرفتم.
۵ اوت = ۲۹ ذیالحجه
شاه که پس از صرف نهار از گچهسر حرکت کرده بود شب به اینجا رسید چقدر خوب کردم که در گچهسر نماندم زیرا که بعد معلوم شد که چادرهای من نرسیده بوده.
قسمت اول جاده که بر اثر مه و باران خیس و زیر پای این همه اسب و قاطر که دوبار از آنجا گذشته بودند لگدکوب شده بود به قدری خراب بود که قاطران بارخانه یک فرسخ نرفته مهتران را مجبور به توقف میکردند. امروز هفت قاطر من با اینکه نیم ساعت از سایر قاطرها زودتر رسیدند شب به شهرستانک وارد شدند. باید فردا صبح آنها را به سیاهچشمه برگرداند تا اثاثهای که پیش عزةالله است بیاورند.
۶ اوت = ۳۰ ذیالحجه
چادر تکیه را نزدیک در خروجی قصر سلطنتی زدند زیرا که محرم فرا میرسد و باید ده روز تمام مراسم تعزیهداری آل عبا را برپا داشت. آخوند و سید یعنی همان «گربههای» سال گذشته از هر طرف میرسند و جا میگیرند. محال است که این جماعت چنین فرصت پرغنیمتی را از دست بدهند، این است که بیباروبنه و زاد و راحله فقط با یک اسب وارد میشوند. این جماعت پیش خود چنین تصور میکنند که حمل این همه بار سنگینی چه لازم مگر نه این است که هر کس از تهیۀ بساط زندگی این طایفه سر بپیچد مسلمان نیست؟ شاه که به اقامۀ مراسم تعزیهداری علاقۀ خاصی دارد برای آنکه بتواند چادر تکیه را در موقع معین در شهرستانک برپا کند از سیاهچشمه تصمیم به مراجعت گرفت تا تعزیهداری بیحضور او صورت نگرفته باشد.
۸ اوت = ۲ محرم ۱۳۰۹
امروز ساعت نه شب بقیۀ اثاثه من با قسمت دیگری از باروبنهها رسید، قاطرها و چهارپاداران از شدت خستگی به حالتی هستند که دل انسان به حالشان میسوزد. شترها را از راه برگرداندند، این حیوانات بیچاره از همه بیشتر صدمه دیده و قریب سی عدد از آنها هم در سیاهچشمه جان سپردهاند.
در گچهسر چادر و اثاثۀ شاه را بر آنها بار کرند و با چادرها آنها را مستقیماً به سلطنتآباد فرستادند و چون در اینجا هم توقفی نکردند معلوم میشود که شاه از فکر شکار قرقاول منصرف شده و من از این باب متأسف شدم زیرا که دلم میخواست که این قسم شکار را هم ببینم.
۱۰ اوت = ۴ محرم
کاتی گرینفیلد به برگشتن نزد مادر خود راضی نشد، همین که او را آزاد کردند گفت که قبول اسلام و ازدواج با خان کرد به رضای شخصی او بوده است به همین جهت فورا پیش شوهر کرد خود برگشت. آخرین اخباری که از ساوجبلاغ رسیده بود این بود، به این ترتیب این داستان پایان پذیرفت.
۱۶ اوت = ۱۰ محرم
امروز روز دهم تعزیهداری است، تعزیه و تعزیهخوانان همانهاست که همیشه دیده میشوند. همه کموبیش از این مناظر و از بابت گریه و زاری که برای امام حسین کردهاند راضیند. با این که چادر من تا تکیه ۵۰۰ متر فاصله دارد صدای سینه زدن این دسته مردم به گوش من میرسد. پس از اینکه خوب به سر و سینۀ خود کوفتند با سینۀ مکشوف در اردو راه میافتند و فریاد میکشند.
۱۸ اوت = ۱۲ محرم
تکیه بسته شد ولی مجد الدوله در چادر خود بساط روضهخوانی را پهن کرده و آخوندها و سیدها پیش از آنکه اردو را ترک بگویند با هنری که در حرافی دارند به ذکر مصائب ائمه و وقایع اسلام پرداختند.
با اینکه همه سرگرم این مراسم بودند باز خاطرها از جانب آذربایجان آسوده نبود چه از آنجا خبرهای بد میرسید و شهرت داشت که مردم تبریز بر ضد امتیاز دخانیات شوریدهاند.
۲۳ اوت = ۱۷ محرم
۲۵ اوت = ۱۹ محرم
امروز از شهرستانک به سلطنتآباد آمدیم و من دوباره چادرهای خود را در باغ باغبانباشی برپا داشتیم.
۱۰ سپتامبر = ۵ صفر
امسال شکوه جشن سالیانۀ تولد شاه از سالهای قبل کمتر بود و در شامی هم که پسر شاه نایبالسلطنه داد مثل سابق شور و سرور وجود نداشت. همه رسیدن طوفان حوادث شومی را پیشبینی میکنند به همین جهت در قول و فعل به احتیاط تمام قدم برمیدارند.
شاه که در سال ۱۲۴۷ تولد شده حالیه به حساب تقویم شمسی ما شصت سال و به حساب تقویم شصت و دو سال دارد زیرا که ماههای قمری از ماههای شمسی کوتاهترند.
۱۷ سپتامبر = ۱۲ صفر
نگرانیهایی که شاه از جانب تبریز دارد حالی برای او جهت رفتن به شکار نگذاشته به همین علت بدون این که احساس خستگی کند تمام اوقات خود را تا امروز به قدم زدن در باغ گذرانده است.
از وقتی که به اینجا آمدهایم امروز فقط به قصد شکار به قصر فیروزه که موضعی باطراوت و پردرخت است و در آن طرف دوشانتپه واقع شده رفتیم.
صحرای اطراف قصر فیروزه پر از خرگوش و کبک و تیهو است. آهو نیز گاهی در این ناحیه پیدا میشود ولی شکار آن دشوار است. بزکوهی بعضی اوقات از کوهها پایین و تا نزدیک تپههای مجاور میآید اما نه در این فصل.
به علت بارانهای زیادی که امسال آمده شکارها هنوز از صحرا به کوهستانها مهاجرت نکردهاند به همین نظر باید شکار فراوان به چنگ ما بیفتند و همه نصیبی از این راه حاصل کنند، شاه هم البته با این سرگرمی تا حدی از نگرانیهای روزانه منصرف میشود و فراغتی از این بابت به دست میآورد.
۱۵ اکتبر = غرۀ ربیعالاول
شاه که مثل روزهای گذشته غمگین است در باغ به قدم زدن مشغول است و حال روحی را دارد که به عذابی گرفتار آمده باشد. وقتی که از سلطنتآباد کسل میشود به صاحبقرانیه که در این ایام بیسکنه و غمانگیز است میرود. این پانزده روز اخیر کار دائمی شاه همین بوده است.
۱۸ اکتبر = ۴ ربیعالاول
شاه بالاخره تصمیم گرفت که از سلطنتآباد حرکت کند و به سرخهحصار برود.
این عمارت را به این علت که خرابهای از سنگهای سرخ در انتهای باغ آن دیده میشود سرخهحصار خواندهاند.
بعد از گذشتن از دوشانتپه در راه دماوند و جاجرود افتادیم و اردوی خود را نزدیک کاروانسرایی زدیم.
عمارت سرخهحصار در دامنۀ شمالی تپهای ساخته شده تا از زحمت بادهای جنوبی محفوظ باشد. اطاق مستخدمین جلوتر و بیرونی عقبتر در بین دو باغ و اندرونی در عقب یعنی در قسمت چپ باغ دوم واقع شده، تمام این بناها که به دیوارهای اندرون ختم میشود از وسط راه به خوبی نمایان است، از ایوان عمارت که قدری متمایل به سمت شمال شرقی است قسمت وسیعی از سلسلۀ البرز که قلل آن سر به افق کشیدهاند دیده میشود، دامنههای نزدیکتر آن مرکب از یک عده تپههای رنگارنگی است که نظایر آنها را همهجا دیدهایم.
وضع این تپههای پایین کوه تقریباً در همهجا یکسان به نظر میرسد به این ترتیب که قسمت بالای آنها مستدیر و نشیب آنها ملایم است و هیچگونه شکاف یا زاویهای در آنها دیده نمیشود و تختهسنگی که در دامنههای صاف آنها تولید بینظمی کند وجود ندارد. خاک رسی که روی آنها را گرفته بر اثر ذوب برف و آب باران مسطح یا به نظمی تمام کنده شده است. بعد از زمستان یا پس از یک رگبار رنگهای مختلف این تپهها چنان زیبا و جالب میشود که گویی نقشۀ برجستهای را در پیش چشم گستردهاند.
۱۱ اکتبر = ۷ ربیعالاول
در اینجا هر روز باران میآید و با باد و طوفان همراه است. هر وقت اینجا باران ببارد بر کوه برف فرو میآید، قلل البرز همه سفید است به همین جهت شبها سرد میشود و روزها هیچکس از آفتاب متأذی نیست و میزان حرارت در سایه ۲۵ و ۲۰ درجه است. بادی که از مغرب در این درۀ باز شرقی غربی و در این ارتفاع ۱۴۰۰ متری میوزد زحمت ما را زیادتر کرده است.
کاروانسرایی که من چادرهای خود را پشت آن زدهام بر سر جاده واقع است که از طهران میآید و در اینجا دو شعبه میشود، قسمتی به سمت مشرق به جاجرود میرود و قسمتی متوجه شمال و دماوند است.
۱۲ اکتبر = ۸ ربیعالاول
امشب شب سال کشته شدن عمر است، ایرانیها از این بابت خوشحالند و عثمانیها عزادار. این واقعه هر قدر موجب اندوه عثمانیهاست ایرانیها را مسرور میکند زیرا که ایرانیها عمر را غاصب حق آل علی میدانند و هر شیعی مذهب مقدسی از پیش آمد قتل عمر اظهار کمال مسرت میکند.
۱۴ اکتبر = ۱۰ ربیعالاول
امروز باز مقدمات تهیۀ آش در کار است و شاه به هیچ قیمتی از آن صرفنظر نمیکند چنانکه تا آن را بحلق ما فرو نریزد به طهران برنمیگردد.
۱۵ اکتبر = ۱۱ ربیعالاول
امروز شکارکنان به تماشای محلی رفتم که به تصور اعتمادالسلطنه باید محل عمارت آپامه[۱۵] باشد که گوبینو[۱۶] در تاریخ ایران خود محل آن را در سرخهحصار معین میکند.
به عقیدۀ من سرخهحصار که درۀ تنگی است هیچ تناسبی برای یک عده ساختمانهایی که خالی از اهمیت نیز نباشد ندارد، ممکن است که در آنجا قلعه و دیدهبانگاههایی وجود داشته بوده و شاید برج قرمزی که خرابۀ آن در اینجا باقی است اثری از همان نوع قلعهها باشد.
غیر از این خرابه در این طرفها هیچ اثری از ساختمانهای قدیمی یا پی و خرابهای که وجود عمارتی را در سابق در این محل برساند دیده نمیشود. محلی را که من دیدم مسلماً یا جای قلعهای قدیمی است یا جای سنگر و خندقی نظامی.
در آن طرف جلگۀ دوشانتپه در سمت چپ در مقابل عمارت اندرون و راههای مازندران و خراسان زمین بالنسبه وسیعی است که کوه دایرهوار همه طرف دور آن را گرفته مگر طرف شمال غربی آن که باز است.
مدخل این زمین را بستر رودخانۀ خشکی که از شمال شرقی به جنوب غربی سرازیر میشده بسته است.
در ساحل راست این بستر چیز قابل اعتنایی دیده نمیشود جز آثار ساختمانهایی مربعشکل که ظاهراً جزء دیواری بوده است که درههای بین تپهها را میبسته و خط دفاعی آبادی از جانب دشت محسوب میشده ولی به قدری این آثار باقیه ناچیز است که از ملاحظۀ آنها چیز زیادی دستگیر انسان نمیشود.
اما در ساحل چپ بر خلاف سرزمینی است که متدرجا ارتفاع آن به شکل غیر منظمی که طبیعی به نظر نمیرسد افزایش مییابد و در جنوب آن در طرف راست آثار تختگاهی است به ارتفاع چند متر که حدود آن را هنوز به خوبی میتوان تشخیص داد. پس از آنکه از بستر خشک رودخانه بگذریم و بر این تختگاه بالا رویم میبینیم که زمین آن را چندین بار زیر و رو کردهاند. این عمل یا کار بعضی از کسانی است که در پی بیرون آوردن آثار عتیقه بودهاند یا کار دهاتیها که میخواستهاند از مصالح این بنا استفاده کنند.
از این تختگاه تا دامنۀ تپهها مخصوصا در جهت شمال شرقی در همهجا جز خرابه و سنگپاره و آجر شکسته که همان کاوش کنندگان از زمین بیرون آوردهاند چیزی دیگر به چشم نمیآید. قدری بالاتر یعنی خارج از منطقۀ منازل آثاری است که ظاهراً به قبرستان آبادی که خود نیز اکنون به زیر خاک رفته تعلق داشته است.
از آثاری که در بعضی نقاط این محل مشرف بر آثار دیگر دیده میشود میتوان حدس زد که آن متعلق به قصر رییس یا بزرگ آبادی بوده. در چند نقطه از این محل حفاری کردهاند و من در آن نقاط به بعضی قطعات استخوان برخوردم ولی آن استخوانها به قدری کوچک بود که نتوانستم از مشاهدۀ آنها به استنباط مطلبی برسم. همراه این استخوانها خرده شیشههایی شفاف و کوزه شکسته و قطعاتی از ظروف بیلعاب یا لعابدار کبود و سبز و زرد و سفید به دست میآید ولی لعاب این ظروف آن تلألویی را که در ظروف سفالین عهد قدیم میبینیم ندارد.
قطعات شیشه و کوزه و ظروف باقیماندۀ ظروفی است که به گنجایشهای مختلف بودهاند و مردمی که آنها را از زیر خاک بیرون آوردهاند به تصور آن که در درون آنها دفینه با گنجینهای باشد آنها را شکستهاند. چون شکست ظروف مزبور تازه است ناچار بایستی این عمل زشت کار همین ایام نزدیک به ما باشد.
من از دامنۀ پر از سنگ تپهها بالا رفتم تا از قلۀ آنها بهتر بتوانم آثار دیوار حصارها را تحت نظر بیاورم. وقتی که به انتهای شمالی این محل رسیدم به پی محکم برجی مربع شکل برخوردم که از ۲ تا ۳ متر ارتفاع داشت. بالای این برج فرو ریخته و در آن مسدود و دورادور آن از سنگ و خاک پر شده و به همین علت داخل شدن در آن ممکن نیست.
با این ملاحظات به نظر من تردیدی نیست که محل عمارت آپامه که گوبینو به آن اشاره کرده در اینجا بوده نه در سرخهحصار.
۱۸ اکتبر = ۱۴ ربیعالاول
شب گذشته گرفتار طوفان سهمگینی بودیم، در تمام مدت شب فراشها به کار محکم کردن میخ چادرها مشغول بودند و صدای تقتق ایشان شنیده میشود. با تمام این احتیاطات صبح معلوم شد که بعضی از چادرها را باد به زمین سرنگون ساخته و بعضی دیگر را برده است ما هم بیسروصدا و بدون سازوسرنا به طهران برگشتیم.
من به منزلی که سال گذشته اعلیحضرت در ارگ به من بخشیدهاند رفتم و دیدم که هم منزلم چون تازه صیغهای گرفته و به قصد تمتع به نقطۀ دوردستی رفته آنجا را خالی نموده است. مردم ایران با اجرای جمیع آداب ازدواج زنی را به مدتی معین به تکاح در میآوردند و چون این مدت به سر آمد هر دو طرف آزادانه سر خود را پیش میگیرند و دورۀ ازدواج خاتمه میپذیرد.
در باغ منزلم گل و گیاه نمو عجیبی پیدا کرده، گلها به قامت بوته رسیده و تبریزیهایی که در موقع حرکت من بیش از دو متر طول نداشتند حالیه تا پنج متر قد کشیدهاند، چهار درخت بیدی را که من کاشته بودم و کلفتی آنها به یک مچ دست نمیرسید امروز به صورت درختهایی حسابی درآمدهاند. یک بوتۀ گوجهفرنگی از سه تا چهار متر مربع زمین را گرفته و قریب صد میوه داده است.
خدا کند که نارضامندی مردم از امتیاز دخانیات هم در مدت غیبت ما به همین نسبت بالا نزده باشد. پایتخت به ظاهر آرام است لیکن اخباری که از ولایت میرسد چندان اطمینانبخش نیست.
- ↑ مؤلف تصور كرده است كه شيراز به همين مناسبت از كلمۀ شير مشتق شده در صورتى كه اين تصور بيجاست. (مترجم)
- ↑ Belle
- ↑ عادت در اینجا بر این جاری است که مرد غیر شاهزادهای که شاهزاده خانمی را به زوجیت بگیرد تا او هست نمیتواند زن دیگر بگیرد.
- ↑ de Butzof
- ↑ de Poggio
- ↑ de Speyer
- ↑ Merovingiens
- ↑ غرض از این ایهام جناسی است که در زبان فرانسه بین دو کلمۀ شا- Chat به معنی گربه و لفظ «شاه» وجود دارد (مترجم).
- ↑ Magne
- ↑ Nimes
- ↑ عمارت خزانهدارى حاليه در خيابان فردوسى كه ابتدا منزل محمود خان كلانتر طهران بود و در همان جا هم قرة العين معروف را كشتند. (مترجم)
- ↑ Katty Greenfield
- ↑ Dr. Cloquer
- ↑ Dr. Tholozan
- ↑ Apamee
- ↑ Gobineau