رباعیهای مهستی گنجوی/رباعی شمارهٔ ۱۰۷
در رهگذری فتاده دیدم مستش | در پاش فتادم و گرفتم دستش | |||||
امروز از آن هیچ نمیآید یاد | یعنی خبرم نیست ولیکن هستش |
در رهگذری فتاده دیدم مستش | در پاش فتادم و گرفتم دستش | |||||
امروز از آن هیچ نمیآید یاد | یعنی خبرم نیست ولیکن هستش |