رباعیات فرخی سیستانی

از ویکی‌نبشته
رباعیات
از فرخی سیستانی
برگرفته از کتاب‌خانهٔ دیجیتال ری‌را
  گفتم رخ تو بهار خندان منست گفت آن تو نیز باغ و بستان منست  
  گفتم لب شکرین تو آن منست گفت از تو دریغ نیست گر جان منست  

***

  غم دیدم از آن کس که مرا می‌باید ببریدم ازو تا دل من بگشاید  
  نادیدن او مرا همی‌بگزاید گرگ آشتیی[۱] کنم چه تا پیش آید  

***

  گفتم که بیا وعده‌ی دوشینه بیار ور نه بخروشم از تو اکنون چو هزار  
  گفتا دهم ای همه جفا ، نک زنهار! آواز مده که گوش دارد دیوار  

***

  صدبار ز من شنیده بودی کم و بیش کایزد همه را هرچه کنند آرد پیش  
  در کرده‌ی خویش مانده ای ای درویش چه چون کندی فزون ز اندازه‌ی خویش  

***

  یاری بودی سخت بیین و بسنگ همسایه‌ی تو بهانه جوی و دلتنگ  
  این خو تو ازو گرفته‌ای ای سرهنگ انگور ز انگور همی‌گیرد رنگ  

***

  یا ما سر خصم را بکوبیم به سنگ یا او سر ما به دار سازد آونگ  
  القصه درین زمانه‌ی پرنیرنگ یک کشته بنام به که صد زنده به ننگ  

***

  گویند که معشوق تو زشتست و سیاه گر زشت و سیاهست مرا نیست گناه  
  من عاشقم و دلم بر او گشته تباه عاشق نبود ز عیب معشوق آگاه  

***

  با من چو گل شکفته باشی گه گه گاهی باشی چو کارد با گوشت تبه  
  روزی همه آری کنی و روزی نه یکره صنما بنه مرا بر یک ره  

***

  از بهر خدای اگر تویی سرو سرای یکباره ز من باز مگیر ای بت پای  
  دیدار عزیز کردی ای بارخدای سیمرغ نه‌ای روی رهی را بنمای  

منبع[ویرایش]

  1. ترکیب «گرگ آشتی» به همین معنی تا هم اکنون نیز در شرق کشور تاجیکتان استفاده می شود.