رباعیات سیف فرغانی

از ویکی‌نبشته
رباعیات
از سیف فرغانی
برگرفته از کتاب‌خانهٔ دیجیتال ری‌را
  در خانه‌ی دل عشق تو مجمع دارد و از دادن جان کار تو مقطع دارد  
  در شعر تخلص به تو کردم که وجود نظمی است که از روی تو مطلع دارد  

***

  ای من همه بد کرده و دیده ز تو نیک بد گفته همه عمر و شنیده ز تو نیک  
  حد بدی و غایت نیکی این است کز من به تو بد به من رسیده ز تو نیک  

***

  بر کرده‌ی خویشتن چو بگمارم چشم بر هم زدن از ترس نمی‌یارم چشم  
  ای دیده‌ی شوخ، بین که من چندین سال بد کردم و نیکی از تو می‌دارم چشم!  

***

  ای نور تو آمده نقاب رخ تو خورشید زکاتی ز نصاب رخ تو  
  هر دل که هوای تو برو سایه فگند در ذره ببیند آفتاب رخ تو  

***

  ای سوخته شمع مه ز تاب رویت و ز خط تو افزون شده آب رویت  
  این طرفه که دل گرم نشد با تو مرا جز وقت زوال آفتاب رویت  

***

  هر بوسه کز آن تنگ دهان می‌خواهی عمری است که از معدن جان می‌خواهی  
  در ظلمت خط او نگر زیر لبش از آب حیوة اگر نشان می‌خواهی  

***

  خط تو که ننوشت کسی ز آن سان خوش چون شمع وصال در شب هجران خوش  
  آورد به بنده شاهدی خوش گرچه شاهد که خط آرد نبود چندان خوش  

***

  گر ز آن توام هر دو جهانم بستان با کی نبود، سود و زیانم بستان  
  بازآی به پرسش و ببین چشم ترم لب بر لب خشکم نه و جانم بستان  

***

  عشقت که به دل گرفته‌ام چون جانش در دست و به صبر می‌کنم درمانش  
  وز غایت عزت که خیالت دارد در خانه‌ی چشم کرده‌ام پنهانش  

***

  در دیدن این مدینه‌ی زمزم آب از مکه اگر سعی کنی هست صواب  
  زیرا که درو مقام دارد امروز رکنی که ازو کعبه‌ی دلهاست خراب  

***

  دل را چو به عشق تو سپردم چه کنم؟ دل دادم و اندوه تو بردم چه کنم؟  
  من زنده به عشق توام ای دوست ولیک از آرزوی روی تو مردم، چه کنم؟  

***

  ای کرده غم عشق تو غمخواری دل درد تو شده شفای بیماری دل  
  رویت که به خواب در ندیده‌ست کسش دیده نشود مگر به بیداری دل  

***

  آنی که منور است آفاق از تو محروم بماندم من مشتاق از تو  
  این محنت نو نگر که در خلوت وصل تو با دگری جفتی و من طاق از تو  

***

  شب نیست که از غمت دلم جوش نکرد و از بهر تو زهر اندهی نوش نکرد  
  ای جان جهان هیچ نیاوردی یاد آن را که تو را هیچ فراموش نکرد