دیوان شمس/یک لحظه و یک ساعت دست از تو نمیدارم
ظاهر
یک لحظه و یک ساعت دست از تو نمیدارم | زیرا که تویی کارم زیرا که تویی بارم | |||||
از قند تو می نوشم با پند تو می کوشم | من صید جگرخسته تو شیر جگرخوارم | |||||
جان من و جان تو گویی که یکی بودهست | سوگند بدین یک جان کز غیر تو بیزارم | |||||
از باغ جمال تو یک بند گیاهم من | وز خلعت وصل تو یک پاره کلهوارم | |||||
بر گرد تو این عالم خار سر دیوار است | بر بوی گل وصلت خاری است که می خارم | |||||
چون خار چنین باشد گلزار تو چون باشد | ای خورده و ای برده اسرار تو اسرارم | |||||
خورشید بود مه را بر چرخ حریف ای جان | دانم که بنگذاری در مجلس اغیارم | |||||
رفتم بر درویشی گفتا که خدا یارت | گویی به دعای او شد چون تو شهی یارم | |||||
دیدم همه عالم را نقش در گرمابه | ای برده تو دستارم هم سوی تو دست آرم | |||||
هر جنس سوی جنسش زنجیر همیدرد | من جنس کیم کاین جا در دام گرفتارم | |||||
گرد دل من جانا دزدیده همیگردی | دانم که چه می جویی ای دلبر عیارم | |||||
در زیر قبا جانا شمعی پنهان داری | خواهی که زنی آتش در خرمن و انبارم | |||||
ای گلشن و گلزارم وی صحت بیمارم | ای یوسف دیدارم وی رونق بازارم | |||||
تو گرد دلم گردان من گرد درت گردان | در دست تو در گردش سرگشته چو پرگارم | |||||
در شادی روی تو گر قصه غم گویم | گر غم بخورد خونم والله که سزاوارم | |||||
بر ضرب دف حکمت این خلق همیرقصند | بیپرده تو رقصد یک پرده نپندارم | |||||
آواز دفت پنهان وین رقص جهان پیدا | پنهان بود این خارش هر جای که می خارم | |||||
خامش کنم از غیرت زیرا ز نبات تو | ابر شکرافشانم جز قند نمیبارم | |||||
در آبم و در خاکم در آتش و در بادم | این چار بگرد من اما نه از این چارم | |||||
گه ترکم و گه هندو گه رومی و گه زنگی | از نقش تو است ای جان اقرارم و انکارم | |||||
تبریز دل و جانم با شمس حق است این جا | هر چند به تن اکنون تصدیع نمیآرم |